(روزنامه كيهان – 1394/11/07 – شماره 21266 – صفحه 8)
* «ستارهدار کردن دانشجویان» یکی دیگر از کلیدواژههایی است که گناه آن در 2 سال گذشته به دولت سابق نسبت داده میشود. این درحالیاست که اولین بار مرتضی نوربخش – مدیرکل گزینش وزارت علوم در دولت اصلاحات – این شیوه را در سال 1378 پایهگذاری نمود. با این حال آیا پذیرفتنی است که در ابتدای دولت یازدهم مجوز بازگشت به تحصیل بیشاز 400 دانشجوی به اصطلاح ستارهدار که دارای مشکلات شدید انضباطی و اخلاقی بودند، صادر شود؟
** ابتدا اگر اجازه بدهید بنده توضیحات کوتاهی بدهم. برخی براساس شگردهای تبلیغاتی و انتخاباتی، آنقدر موضوعی را تکرار میکنند و به شخص خاصی نسبت میدهند تا اینکه هرکس آن شخص را میبیند، ناخودآگاه یاد آن موضوع میافتد. مثلاً آنقدر کلمه فساد را به شخصی یا گروهی نسبت میدهند تا اینکه هر وقت شما آن شخص یا جناح را ببینی به یاد فساد میافتید. متاسفانه همین فساد را بارها به دولتهایی نسبت دادهاند که اگر تمام سرمایه وزرای آن دو دوره (دولتهای نهم و دهم) را - همانطور که طبق قانون به قوه قضائیه اعلام شده است - با هم جمع کنید؛ به اندازه سرمایه اعلام شده از سوی تنها یکی از وزرای دولت یازدهم نمیشود!
اما در خصوص ستارهدار کردن دانشجویان نیز همین سیاست را جلو میبرند. آنقدر این حرفها و اتهامات را تکرار میکنند که جا بیفتد و تا اسم ستارهدار کردن دانشجویان بیاید همه اذهان به سمت دولت نهم و دهم برود. اولاً همانطور هم که شما اشاره کردید، اولین بار ستارهدار کردن دانشجویان در دوره اول اصلاحات انجام گرفت و این از معدود کارهای مثبتی بود که در آن دوره صورت پذیرفت؛ چراکه قبل از آن افرادی که پاسخ استعلاماتشان مشخص نبود، در پروندهشان عبارت «عدم پاسخ از مراجع استعلامی» ثبت میشد؛ زیرا طبق قانون باید برای ورود دانشجویان به هر مقطعی از چند نهاد استعلام شود و اساساً هرکس که با آزمون به دانشگاه وارد میشود، باید استعلامات آن هم مثبت باشد.
این استعلام برای ورود به تمام مقاطع تحصیلی در آموزش عالی صورت میگیرد. بعداز آن در صورت مثبت بودن جواب استعلامات از مراجع ذیربط مجوز ورود به مقطع تحصیلی جدید صادر میشود و در غیراینصورت اصلاً حق انتشار اسم فرد موردنظر به عنوان پذیرفته شده، غیرقانونی است و این قانون شامل همه موسسات آموزش عالی از جمله دانشگاه آزاد نیز میباشد.
لذا قبل از آغاز بحث ستارهدار کردن، مقابل اسم فردی که استعلامش نمیرسید، عبارت یاد شده – یعنی «عدم پاسخ از مراجع استعلامی» - را مینوشتند و این موضوع مقابل دید همگان قرار میگرفت و نسبت به فردی که استعلامش نرسیده، ذهنیت منفی ایجاد میشد؛ درحالیکه امکان داشت استعلام نامبرده حتی مثبت باشد! لذا مسئول وقت در دولت اصلاحات پیشنهاد کرد که به جای اینکه عبارات فوق مقابل اسم دانشجویان نوشته شود، یک ستاره کنار اسم آنها درج شود، به این معنی که پرونده دانشجوی ستارهدار، ناقص است.
پس ستارهدار شدن دانشجویان اولاً؛ در دوره اول دولت اصلاحات شروع شد و ثانیاً؛ به دلیل اینکه درج آن عبارات و جلوی اسم داوطلب، ذهنیت منفی ایجاد میکرد، به ستاره تبدیل شد. این اقدام اتفاقاً کار خوبی بود چراکه فرد ستارهدار با مراجعه به سازمان سنجش، شخصاً از مشکل احتمالی خود اطلاع پیدا میکرد و ذهنیتی هم ایجاد نمیشد. اصولاً پروندههایی که ناقص بود را ستاره میزدند و بعد هم اعلام میشد که ستاره جلوی اسم داوطلب یعنی پرونده ناقص است و به سازمان سنجش مراجعه کنند.
در دوره ما هم این پیگیری انجام میشد که استعلامات منفی در صورت امکان، مثبت شده و ستارهدار بودن دانشجو، حل و فصل شود. بهطور مثال در دوره دکتری از حدود 200 تا 250 هزار نفری که متقاضی بودند، حدود 130 نفر مشکل استعلام داشتند و با پیگیریهایی که با دستگاههای مختلف صورت گرفت، این عدد به 30 نفر کاهش پیدا کرد و مشکل استعلامی 100 نقر دیگر کاملاً برطرف شد.
حالا در این دوره اگر این 400 نفر ستاره دار، بدون انجام مراحل و مثبت شدن استعلامات به دانشگاه برگشتند که خلاف قانون عمل شده است و پیگرد قانونی هم دارد و اگر هم قانونی بوده، چرا پیشتر مشکلشان حل نشده بود و با چه مکانیزمی و چگونه در این دولت حل شده است؟!
در نتیجه پیرامون این 400 نفر اگر مراجع تشخیص، استعلامها را مثبت اعلام کردهاند که هیچ و اگر اینطور نبوده، مجلس باید بازگشت غیرقانونی این عده به دانشگاه را بررسی کند، چراکه این موضوع باعث طمع دشمنان به دانشگاه خواهد شد.
شما در نظر بگیرید، اگر یک بار دیگر اتفاقی مشابه فتنه 18 تیر 78 و فتنه 88 بیفتد، این بار به مراتب سنگینتر خواهد بود؛ به این علت که اینبار فتنهگران با پیش روی قرار دادن ناکامیهای گذشته، ورزیدهتر و باتجربهتر شدهاند. بنابراین به هیچ عنوان نباید اجازه چنین طمعی به دشمنان داده شود؛ که اگر خدای ناکرده چنین نشد، تاریخ بر مجلس و نهادهای نظارتی و امنیتی که اجازه تاخت و تاز دوباره افراد و منافقین و فتنهگران در دانشگاه را دادهاند، خرده خواهد گرفت.
* بحث ساماندهی یا جداسازی دانشجویان دختر از پسر که از آن بهعنوان «تفکیک جنسیت» نیز یاد میشود، از جمله نکات مثبت دوره وزارت جنابعالی بشمار میرود. از سویی اما این اقدام تحسین برانگیز با انتقادات بسیاری از سوی عناصر اپوزیسیون خارجنشین و حتی برخی از تجدیدنظرطلبان داخل کشور مواجه شده و از این اقدام به مثابه دیوارکشی بین زن و مرد یاد میکنند. پاسخ شما به این قبیل انتقادات چیست و چرا تاکنون کمتر مسئولی به خود جرأت داده تا این فریضه دینی را در سطح دانشگاههای کشور اجرایی کند؟
** ببینید نمیشود «نُومن ببعض و نَکفُر ببعض» باشیم. کاری که من انجام دادم مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی بود که این مصوبه از سال 66 بر زمین مانده و کسی جرأت اجرای آن را نداشت.
این مصوبه شامل 14 بند است که تحت عنوان رعایت مسائل اسلامی در دانشگاه و در شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب شده است. یکی از بندهای آن مربوط به عدم برگزاری اردوهای مختلط است و تصریح میکند که به هیچ عنوان اردوی مختلط برگزار نشود.
بهعنوان نمونه، اوایل انقلاب برای انتخاب واحد دانشجویان، سایت و اینترنت وجود نداشت و به صورت دستی انجام میشد و در تابلوی اعلانات دانشکدهها، واحدهای ارائه شده در معرض دید دانشجویان قرار میگرفت.
در بند دیگری از این مصوبه خطاب به مسئولین امر آمده است: «حتی اگر تابلوهای اطلاع رسانی محل ازدحام میشود، برای دختران و پسران دانشجو تابلوی مجزا تعبیه کنید.»
در بند دیگری تصریح دارد که در دانشگاهها اگر کلاسی میتواند به دو گروه تقسیم شود، کلاسها باید به صورت دخترانه و پسرانه و از هم جدا باشد. در یکی دیگر از بندها میافزاید که سرویسهای ایاب و ذهاب دختران و پسران، باید از یکدیگر جدا شود.
به همین ترتیب این مصوبه در 14 بند به صورت جداگانه، الباقی موارد در خصوص عدم اختلاط را متذکر میشود.
بنده از سرویسهای دانشجویی شروع کردم و به دلیل اینکه، هم دختر و هم پسر به اندازه پُر شدن سرویسهای رفت و آمد جداگانه وجود داشت، و هم اینکه وسیله نقلیه به اندازه کافی موجود بود. جالب آنکه عدهای آمدند و گفتند مگر از روی نعش ما رد شوید برای جداسازی سرویسهای ایاب و ذهاب دانشجویان؟!
یا اینکه کلاسهای عمومی و پایه 70 یا 80 نفره در دانشکدهها وجود داشت. مثل کلاس ریاضی عمومی که در این کلاسها تقریبا تعداد دخترها و پسرها با هم برابر بود و لاجرم به دلیل تعداد زیاد دانشجویان در یک کلاس و طبق قانون برنامه پنجم که تصریح داشت هر کلاس بیش از 30 نفر نباشد، باید به 2 گروه تقسیم میکردیم.
قبل از دوره مسئولیت بنده، همین دو کلاس را مختلط میبستند یعنی در هر کلاس حدود 15 تا 20 دختر و 15 تا 20 پسر را به صورت مختلط در 2 کلاس تقسیم میکردند!
بنده اعتراض کردم و گفتم تعداد دانشجویان که یکی است و استاد هم همان استاد، پس چرا اصراری بر مختلط بستن کلاسها وجود دارد درحالیکه مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی هم که در حُکم قانون است با این کار مخالف است؟ لذا هر جا که امکان جداسازی بود، انجام دادیم.
جالب است که در پاسخ به این خواسته من در جداسازی کلاسها، برخی میگفتند: «مگر شما به دانشجویان اعتماد ندارید؟!» بنده در پاسخ میگفتم: »در چنین شرایطی که بحث اعتماد مطرح نیست؛ اینجا بحث واکسینه شدن مطرح است.» آیا پدری که در منزل مراقب رفت و آمدهای فرزندش هست، به معنای بیاعتمادی به اوست؟! آیا مادری که از فرزندش مراقبت میکند یعنی به او اعتماد ندارد؟! اصلاً و ابداً اینجا بحث اعتماد مطرح نیست، بلکه این فضا باید به نحوی باشد که میکروب نتواند وارد آن شود. لذا این فضا را باید سالمسازی کنیم.
من در دوره مسئولیتم و در جریان سفرهای استانی، برای بازدید از یک خوابگاه دانشجویی به یکی از شهرستانها مراجعه کردم. 2 بلوک خوابگاه روبروی یکدیگر بود که یکی پسرانه و دیگری دخترانه، دور تا دور این خوابگاه هم دیوار کشیده شده بود. پس از بازدید سوال کردم: «چرا دور بلوکها را دیوار کشیدید، اما بین بلوکها کاملا باز است؟!» جواب دادند: «یعنی شما به دانشجوها اعتماد ندارید؟!» بنده همان لحظه دستور دادم که دیواری را بین دو بلوک بکشند. عدهای دانشجونما دراز کشیدند که برای انجام این کار باید از روی جنازه ما عبور کنید! البته وقتی فهمیدند که جدی هستیم، متفرق شدند و آن کار هم با موفقیت اجرا گردید.
جالب آنکه در واکنش به این اقدام سالمسازی جنسیتی در آموزش عالی، برخی میگفتند: «دانشجویان پس از جداسازی، چگونه علم یاد بگیرند؟!» یا برخی میگفتند: «دانشجویان در دانشگاه میخواهند همسر پیدا کنند!»
واقعا تعجب آور است، مگر دانشگاه بنگاه همسریابی است؟ جالب اینکه برخی از همین مخالفتها، در نهادهایی که باید تلاش کنند فرهنگ اسلامی در دانشگاهها و در جامعه حاکم باشد، صورت میگرفت!
این درحالیاست که به فرموده مقام معظم رهبری، احکام اسلامی باید به صورت صددرصدی در دانشگاهها پیاده شود. ضمن اینکه 14 تن از مراجع عظام و علمای دینی فرمودند که اختلاط در دانشگاهها جایز نیست.
بنده خدمت هر کدام از مراجع که رسیدم، در اولین توصیه خود میفرمودند: «اگر میخواهید در دانشگاه سلامت نفس وجود داشته باشد، بروید جلوی اختلاط را بگیرید.» هم به صورت کتبی نوشتند و هم فتوا دادند.
خب ما هم فتوای مراجع را به انضمام مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی اجرا کردیم. ابتدا در خارج از کشور به محض اینکه دریافتند که این آغاز حرکتی است به سمت اسلامی شدن دانشگاههای ایران، شروع کردند به تقبیح این اقدام و چه جنجالهایی که برپا نکردند و بعد هم برخی رسانههای داخلی و تعدادی هم از درون دانشگاه، این طرح را ضد حقوق بشر، توصیف میکردند!
در دوره بنده 25 دانشگاه مختص دختران ایجاد شد، درحالیکه از اول انقلاب تا قبل از دولت دهم، فقط دانشگاه الزهرا(س) دخترانه بود. این دانشگاه هم از قبل از انقلاب با اسم دیگری بود.
حال سوالی که باید از منتقدین داشت این است که اگر در دانشگاههای پسرانه و دخترانه، علم آموزی امکان پذیر نیست، چطور در حوزههای علمیه ممکن است؟! چطور اگر در دوره دبستان که بچه حتی به سن تکلیف هم نرسیده، یک مدرسه مختلط تاسیس شود، صدای همه بلند میشود ولی در دانشگاهها که جوانان بالغ در آن تحصیل میکنند، مشکلی نیست؟! خطر دانشگاه مختلط نسبت به مدرسه مختلط اگر بیشتر نباشد، یقینا کمتر نیست. چرا همین مخالفتها با جداسازی در مترو و اتوبوس و مجامع عمومی صورت نمیگیرد؟!
پاسخ این است که غربیها تلاش میکنند فرهنگ خود را از طریق دانشگاهها اشاعه دهند و اگر در فرهنگ ملتی انحراف ایجاد شد یا تغییر کرد، این ملت دیگر نیازی به تسخیر جغرافیایی ندارد و چنین ملتی تسخیر شده خواهد بود.
از همین روست که مقام معظم رهبری میفرمایند: «ما چنین دانشگاهی که مقلد غرب باشد را را نمیخواهیم.» از همین جاست که امام(ره) فرمود: «ما از جنگ تحمیلی، محاصره اقتصادی و... نمیترسیم اما از دانشگاهی که جوانان ما را با نگاه به غرب تربیت کند، میترسیم.»
شما تاریخچه ورود دانشگاه به ایران در زمان رضاخان را بررسی کنید. خواهید دید که کار اساتید و موسسان آن دانشگاهها، از غرب گرایی به غرب ستایی رسید!
بنده قصد توهین و قدرنشناسی و اهانت ندارم اما شما در طول 8 سال دفاع مقدس، یک شهید عضو هیئت علمی پیدا نمیکنید. شما در هر دانشگاهی که میروید همه شهدای آن دانشگاه از دانشجویان هستند. چرا حتی یک عضو هیئت علمی شهید نداریم؟!
لذا شالوده ایجاد دانشگاه در ایران، کپیبرداری شده از غرب و غربزده است. بعد از انقلاب هم انقلاب فرهنگی به معنای حقیقی کلمه، صورت نگرفت. کتابهای دانشگاهی که همان کتابهای قبل انقلاب باقی ماند و تنها یک طرح بسم الله بر صفحه نخست کُتُب اضافه شد!
علوم انسانی همان علوم انسانی قبل انقلاب است. شما از کسی که فقط منابع غربی را میخواند چه انتظاری دارید؟ چنین فردی، وقتی استاد میشود غیراز منابع غربی، چیز دیگری نمیتواند درس بدهد؟
به همین خاطر ما علاوه بر شکل، به ماهیت هم توجه داشتیم و میگفتیم که علوم انسانی باید تطبیقی شود. یعنی علوم انسانی و نظریه پردازی اسلامی هم باید کنار علوم انسانی فعلی بیاید. در نهایت دانشگاه سکولار قبل انقلاب، بعد انقلاب هم ادامه پیدا کرد، تا دوره ما که حتی اجازه اجرای یکی از مصوبههای سال 66 را برای اسلامی کردن دانشگاهها، ندادند!
جالب اینجاست، از بنده که مصوبهای را بعداز 20 سال خاک خوردن اجرا کردم، سؤال میکردند که چرا آن را اجرا میکنید؟! بنده به شورای عالی انقلاب فرهنگی رفتم و گفتم اگر این قانون درست نیست، آن را لغو کنید؛ ولی اگر درست است، خرده نگیرید که من قانون را اجرا میکنم.
لذا بنده در حد خودم به دنبال اسلامی شدن دانشگاه رفتم و چوب و کتک آن را هم خوردم، اما یک بار هم از امام(ره) و رهبری خرج نکردم و بار مسئولیت آن را خودم بر دوش کشیدم.
* مشخصاً بفرمایید که چه هزینههایی را متحمل شده اید؟ یا به قول خودتان این سنگ و چوبها از کدام طرف به سویتان حواله میشدند؟!
** به هرحال 4 سال دوره مسئولیتی هم تمام میشود، بنده با خدا معامله کردم، بالاخره باید معلوم شود که من این 4 سال را چطور گذراندم؟ طوری که عدهای از من تعریف کنند و بَه بَه و چَه چَه بگویند؛ یا اینکه اگر بد و بیراه هم گفتند، افتخار کنم که با خدا معامله کردم؟
برخی رسانههای معاند غربی انواع و اقسام حرفها را علیه من ساختند. شما فرمودید که چرا هیچ کس جرئت نکرده که برای این کارها اقدام کند؟ جواب این است که باید به قول معروف پیه خیلی چیزها را به تن خود میمالیدند. شما ببینید انواع و اقسام تهمتها را به من و خانوادهام زدند؛ فیلم برایم درست کردند؛ دین جدید برایم ساختند؛ مدرک دکترایم را جعلی خواندند، اختلاسگر و زمینخوارم کردند و...!
البته بنده پیش از شروع مسئولیت در وزارت علوم و قبل از شروع کار، خدمت یکی از علمای عالیقدر رفتم و سختی کار را توضیح دادم و ایشان به من فرمودند: «مشکل را درست تشخیص دادید، اما بدانید که برای انجام کارهای بزرگ، سنگهای بزرگ پیش پایتان میاندازند و باید خودتان را برای رویارویی با آن، آماده کنید.»
یکی دیگر از آقایان علما به من فرمودند: «برای انجام این کار بروید و یک زره بپوشید که تیرهای مخالفان به شما اثر نکند و مثل بقیه، از ادامه راه حق منصرف نشوید.»
به لطف خدا من هم تا آخر ایستادم و اکنون نیز به گذشتهام افتخار میکنم.
* با توجه به اینکه حضرت عالی به عنوان وزیر وقت علوم، نقش بسزایی در تعویض رئیس 30 ساله دانشگاه آزاد داشتید؛ تحلیلتان از روند تحولات در این به اصطلاح «ملک طلق خدا»! چیست؟
** بنده معتقد بودم که دانشگاه آزاد یک بال آموزش عالی کشور است و باید به آن رسیدگی شود. اما دانشگاه آزاد نباید درآمدمحور باشد؛ یعنی باید به نحوی عمل شود که ذیل آموزش عالی کشور و شورای عالی انقلاب فرهنگی حرکت کند، نه زیر نظر یک خانواده خاص!
هرچند اگر این خانواده، یک خانواده بسیار خوبی هم باشند، این طور نباشد که این خانواده بگوید اموالم را میخواهم «وقف» کنم، در حالی که اصلا اموال آنها نیست؛ بلکه اموال و زمینهای دولتی است که یا بدون پرداخت وجه و یا به قیمت بسیار پایین تصاحب کردهاند! بنده در زمانی که استاندار بودم، از همه این واگذاریها به دانشگاه آزاد مطلعم که با چه قیمتهای نازلی صورت میگرفت!
در عین حال بنده با آقای جاسبی هم دوست بودم و معتقدم که ایشان خدمات زیادی هم ارائه کردند، اما این دانشگاه برای اینکه تابوی مدیریت 30 ساله شکسته شود، نیاز به تغییرات اساسی داشت. لذا ما به دنبال ساماندهی و گنجاندن دانشگاه آزاد ذیل شورای عالی انقلاب فرهنگی بودیم که تا حدودی هم انجام گرفت. خوشبختانه این مهم در دوره ما صورت پذیرفت و ما هم به اینکه دانشگاه آزاد را از ملک خصوصی یک خانواده خارج و به ملک عمومی مردم بازگرداندیم، افتخار میکنیم.
تعیین مدیریت دانشگاه هم به شورای عالی انقلاب فرهنگی منتقل شد. ذکر این نکته ضروری است که نه تنها تعیین رئیس را به شورا منتقل کردیم، بلکه تعیین روسای برخی واحدهای دانشگاه آزاد که بیش از 4 هزار دانشجو دارند هم به شورای عالی انقلاب فرهنگی سپرده شد. همچنین مصوب کردیم که 3 نفر از اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی جزو هیئت امنای دانشگاه آزاد اسلامی باشند.
لذا این تغییرات عمدهای بود که برخی شدیداً مقابل آن میایستادند و مقاومت میکردند. در آن جلسه معروف هیئت امنای دانشگاه آزاد که در چهارشنبه روزی برگزار شد، همه حضور داشتند و شاهد این فشارهای سنگین بودند.
از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی به بنده ماموریت داده شده بود که رئیس دانشگاه در آن جلسه مشخص شود. دوستان ابتدا میگفتند هر کسی که میخواهد رئیس بشود، باید رزومه بفرستد. بر همین اساس، به حدود 30 نفر اطلاعرسانی شد که نهایتاً از این تعداد، 5 یا 6 نفر رزومه دادند. بنده با رزومه افراد مذکور، به جلسه بعدی رفتم و آنها را ارائه دادم، اما دوباره میگفتند که باید منتظر بمانیم که بقیه هم رزومه بدهند.
بنده گفتم شاید بقیه نخواهند تا 2 سال دیگر رزومه بدهند. اما اصرار داشتند که صبر کنیم و من هم نتایج را به شورای عالی انقلاب فرهنگی گزارش دادم.
در نهایت یکی از اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی – که حدس میزنم جناب آقای دکتر کچویان بود - خیلی واضح در جلسه شورا، خطاب به بنده گفت: «شما مسامحه میکنید و کار را عقب میاندازید. اگر نمیتوانید یا نمیخواهید این کار را انجام دهید، ما فرد دیگری را مامور این کار کنیم.»
جمعبندی شورا این بود که آقایان دارند تأخیر میاندازند و به بهانههای متفاوت میخواهند کار را فرسایشی کنند لذا دو هفته به من مهلت دادند. بنده هم همین روند را به جلسه هیئت امنا گزارش دادم و گفتم که دو هفته بیشتر وقت نداریم و باید از همین 5 یا 6 نفر، فردی را گزینش کنیم و اصرار کردم که در همان جلسه اول رئیس دانشگاه انتخاب شود.
جناب آقای هاشمی رفسنجانی، اصرار داشتند که اول رئیس هیئت امنا انتخاب شود و در جلسه بعدی حتماً رئیس دانشگاه انتخاب خواهد شد و در نتیجه مقداری عصبانی شدند و جلسه را ترک کردند! حاج آقای محمدیان - رئیس نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها - دقایقی با ایشان صحبت کردند و ایشان را راضی کردند تا به جلسه بازگردند. چند بار هم حاج آقای محمدیان از آقای هاشمی، قول گرفتند که در جلسه بعد رئیس دانشگاه تعیین شود. بنده هم قبول کردم و به ایشان عرض شد که نگران نباشید کسی جز شما کاندیدای ریاست هیئت امنا نیست! در هر صورت و در نهایت، رایگیری ریاست هیئت امنا در همان جلسه انجام شد و طی آن 5 نفر به آقای هاشمی رای دادند.
به هر حال در آن جلسه آقای هاشمی به عنوان رئیس هیئت امنا، انتخاب و قرار بر این شد که در جلسه بعد برای تعیین رئیس دانشگاه رایگیری صورت گیرد؛ چراکه اصلاً براساس قولی که ایشان برای انتخاب و تعیین رئیس دانشگاه در جلسه بعدی دادند، موافقت اعضا بابت رأیگیری پیرامون تعیین رئیس هیئت امنا صورت گرفت.
اما در جلسه بعد، علیرغم تعهد جلسه قبل مبنی بر رایگیری برای تعیین رئیس دانشگاه، آقای هاشمی و دوستانشان باز هم از رایگیری امتناع کردند.
دلیل هم که میخواستیم، میگفتند: «چون شما اکثریت هستید نباید رایگیری شود و باید منتظر باشیم که بقیه هم برنامههایشان را ارائه کنند.»!
بنده گفتم در جلسه قبل بنا بر این شد تا برنامه همین تعدادی که اعلام آمادگی کردهاند را مطالعه کنید و در این جلسه رایگیری کنیم. به آقای هاشمی عرض کردم که شما برای رایگیری در این جلسه قول دادید که ایشان در پاسخ گفت: «من در آن جلسه آنگونه فکر میکردم و امروز اینگونه فکر میکنم که نباید رایگیری شود.»!
بنده گفتم، آقای هاشمی اینکه نقض عهد است و در هر صورت به دلیل اینکه شورای عالی انقلاب فرهنگی این ماموریت را به من داده باید در همین جلسه رایگیری کنم، چه شما اجازه بدهید چه ندهید.
بنده در حضور آقای مخبر دزفولی - به عنوان ناظر تعیین شده از طرف شورا - برگههایی که از قبل و با مهر شورا آماده شده بود را توزیع کردم و از اعضاء هیئت امنا درخواست کردم از بین همین افرادی که برنامههایشان را دادهاند، یک نفر را انتخاب کنند. آقای هاشمی باز هم قبول نکرد و گفت: «تا زمانی که من به عنوان رئیس هیئت امنا اجازه رایگیری ندهم، رایگیری خلاف قانون و باطل است.»!
بنده هم عرض کردم، من علاوه بر نتیجه رأیگیری، نظر شما را هم به شورای عالی انقلاب فرهنگی منتقل میکنم و تصمیمگیری نهایی در این خصوص با اعضای شورا خواهد بود.
در بخشی از همین جلسه و قبل از رأیگیری برای انتخاب رئیس دانشگاه، آقای هاشمی با عصبانیت، ایستادند و خطاب به من گفتند: «فکر میکنید اینجا هم انتخابات 88 است که هر کاری دلتان خواست بکنید؟!» بنده هم ایستادم و در پاسخ عرض کردم: «بیادبی است که شما ایستاده باشید و بنده بنشینم.» ایشان نشستند و بنده در ادامه عرایضم گفتم: «میدانید مشکل سال 88 چه بود؟ مشکل همین است که اینجا هم وجود دارد. سال 88 هم به رأی اکثریت تمکین نشد؛ اینجا هم به رأی اکثریت تمکین نمیشود و خودتان هم اعلام میکنید که نمیگذارید رأیگیری بشود، چون طرف مقابل در اکثریت است!»
بالاخره با همة این مشکلات در نهایت رایگیری انجام شد و 5 نفر رای دادند و 4 نفر هم اصلاً رای ندادند! پس از رایگیری هم کل این جریانات را صورتجلسه کردم و به آقای مخبر به عنوان ناظر تحویل دادم و رفتم. آقای مخبر هم پایان ماموریت من را تایید کرد و جلسه تمام شد. در جلسه بعدی شورای عالی انقلاب فرهنگی هم تمام جریانات جلسه هیئت امنا را به شورا انتقال دادم. ضمناً گزارش کردم که آقای هاشمی نظرشان این است که رأیگیری درباره رئیس جدید دانشگاه، باطل است.
صورتجلسهای هم که به امضای 5 نفر رسیده بود در جلسه صحن شورا ارائه و قرائت شد. در نهایت اعضای شورا نظر اکثریت اعضای هیئت امنا را تایید کردند و رئیس دانشگاه آزاد پس از 3 دهه تغییر کرد.
البته بعد از گذشت همه این پیچ و خمها، آقای احمدی نژاد به عنوان رئیس شورا، برای رئیس جدید دانشگاه آزاد حُکم صادر نکرد. بنده هم تعجب کردم که چرا ایشان حُکم نمیزند!
طبق اساسنامه جدید دانشگاه، باید رئیس جمهور یا وزیر علوم به نیابت از رئیس شورای عالی انقلاب فرهنگی برای رئیس دانشگاه آزاد حُکم صادر کند. بنده به آقای احمدی نژاد گفتم: «من برای انجام این کار خیلی زحمت کشیدم، پس چرا حُکم را صادر نمیکنید؟» اما ایشان به هر دلیل حاضر به این کار نشدند و من خودم حُکم را صادر کردم.
در طول این اتفاقات خیلی فشار به ما وارد شد، یادم هست که یک بار از آقای هاشمی رفسنجانی انتقاد کردم و به ایشان گفتم: «آقای هاشمی! ما دینمان را پای منبرهای شما یاد گرفتیم. در سالیان دهه 60 به شوق اینکه به خطبههای شما برسیم، راهی نماز جمعه میشدیم. همیشه سعی میکردیم که حتیالامکان نماز جمعههای شما را از دست ندهیم. با این حال نقص عهد و این رفتارها از حضرتعالی بعید است.» ! لذا در مجموع زحمات زیادی برای دانشگاه آزاد کشیده شد و با تغییراتی که در آن اعمال شد، در هر دولت، بالاجبار رئیس دانشگاه باید به تایید شورای عالی انقلاب فرهنگی و تصویب آن برسد که این مسئله و تغییراتی که در اساسنامه اعمال شد، یک گام بسیار بزرگ برای پویایی این دانشگاه بود.
* از اینکه پاسخگوی سوالات صفحه دانشگاه کیهان بودید، متشکریم.
** بنده هم از زحمات شما و سایر دستاندرکاران در روزنامه کیهان تشکر میکنم.
http://kayhan.ir/fa/news/66767
ش.د9405493