اگر بخواهم در این گفتار به زندگی عباس اشاره کنم؛ باید زندگی او را به 3 بخش
مهم تقسیم کنم. به این علت که اگر بخواهم تمام زندگانی 23 ساله عباس را شرح دهم
شاید نتوان حق مطلب را ادا کرد. یکی از تقسیم بندیها و بخشبندیها به زندگانی او
در سالهای ابتدایی حیات او برمیگردد. من نام این مرحله را مرحله شور و شوق میخوانم.
در همان زمانهای عبور از سنین پرطمطراق کودکی و قدم گذاشتن با آغاز تحول شخصیتی و
اجتماعی او یعنی سنین نوجوانی بود. در این زمان بود که با هیئات و مساجد محله آشنا
شد. ما در خانواده مذهبی بزرگ شدهایم.
عباس آخرین فرزند خانوادهمان بود و ما سه
برادر و یک خواهر هستیم. پدرم از آنجایی که در فعالیتها مذهبی و قرآنی شرکت داشت
و همچنان نیز مشغول است؛ عباس هم طبعا در این جلسات تعلیم گرفتن از قرآن شرکت داشت
و شخصیت او به نحو موثری در این میانه شکل گرفت.
میخواهم بگویم که محیط خانوادهمان به نحوی بود که عباس را به این سمت و سو سوق میداد. پدرم تاکید بسیار زیادی به برگزاری نمازهای جماعت و جمعه داشت و در این میان من و عباس تا سالهای سال از حاضرین در نماز جمعه سمنان بودیم.
عباس کم کم که به سنین نوجوانی و جوانی قدم میگذاشت مداوما هم در مراسماتی
مانند دعای کمیل و هیئات این چنینی شرکت بسیار فعالی داشت واز این میان میتوانم
بگویم حتی از فعالیتهای مذهبی من هم به سرعت زیادتری فاصله گرفته بود.
علی رغم این که من از او شش سال بزرگتر بودم اما برخی از جمعهها از خواب که برمیخواستم میدیدم که رختخوابش را جمع کرده است و میدانستم که خودش را به دعای ندبه صبح جمعه رسانده است. مراسم جزء خوانی قرآنش در ماه رمضان کاملا برپا بود؛ نماز جماعتهایش در هر مغرب و عشاء در مسجد محلهمان برپا بود. روی این موضوعات بسیار حساس بود.
بخشی از این روحیات مذهبی عباس بالطبع از خانوادهمان به او به ارث رسیده بود اما به عقیدهی من بخش بسیار زیادی از آن ناشی از آن تلاشها و کوششهایی بود که عباس در خوسازی و پرورش روح ایمان خودش داشت.
وقتی وارد رشته کامپیوتر و مهندسی نرم افزار در دانشگاه سراسری سمنان شد؛
همزمان از دانشگاه تربیت پاسداری امام حسین(ع) هم پذیرش گرفته بود. از آنجایی که
پدرمان یکی از پاسداران بازنشسته و خدوم سپاه بود؛ تصمیم خود عباس و خانواده بر
این شد که به پاسداران انقلاب و اسلام ملحق شود.
تازه 18 سالش شده بود که قدم به دانشگاه امام حسین(ع) گذاشت و در این میان با روحیاتی که از او سراغ داشتیم؛ یقین داشتیم که بهترین انتخاب را کرده است. هیچ نگرانی از این که رشته کامپیوتر را رها کرده است و لباس نظامی را به تن کرده است نداشتیم.
در این مرحله با محیط مناسبی که از دانشگاه امام حسین(ع) پیش روی عباس ایجاد
شده بود و جو مذهبی که در آنجا وجود داشت؛ عباس به مرحله شعور و خودآگاهی دست پیدا
میکند. به این معنا که توانست مطالعاتش را در همان زمان فزونی ببخشد و دائما به
فکر افزایش سطح تفکر و آگاهی روی آورد. کتابهای بسیاری از شهید مطهری و مرحوم
صفائی حائری مطالعه کرده بود که در عمق دید و وسعت نظر عباس بسیار تاثیر مثبتی گذاشته بود.
در همین دانشگاه امام حسین(ع) با سه نفر از هم دورهایهایش توانسته بود حلقههای معرفتی تشکیل دهد که بعدها پایه گذار یکی از کانونهای فعال تربیتی و مذهبی در دانشگاه امام حسین(ع) شده بود. تا جایی که حتی طرح مطالعاتی و تشکیل چنین کانونی را به جانشین فرماندهی دانشگاه ارائه داده بودند و وی با اعلام رضایت خواستار انجام و تخصیص اعتبار برای این امر شده بود.
این فعالیتهای فرهنگی عباس در دانشگاهی که در آن باید دوران دانشآموختگی نظامی خودش را طی میکرد باعث شد تا حتی بعد از فراغت از تحصیل هم جانشین دانشگاه سردار اباذری از سپاه استان سمنان بخواهد تا این سه پاسدار به عنوان کارکنان فعال این دانشگاه باقی بمانند تا محیط دانشگاه و دانشجویان بیشتر از وجود آنان بهره ببرند.
در این مرحله میتوان به جرأت گفت که نگاه عباس به دفاع از حریم ولایت واهل بیت گره خورده بود. با بازتاب اندیشههایی که ناشی از تفکرات خالصانه شهید مطهری و پیگیری مراسمات مذهبی و خودسازی بود؛ توانسته بود به مرحلهای از انتخاب و عمل دست بزند که دیگر من که برادر بزرگتر او بودم به وجود چنین برادری افتخار کنم.
توانسته بود در بسیاری از مطالعات و گردهمآییهایی که به عمق دید او وسعت میبخشید
شرکت کند. از کتابهایی در رابطه با مباحث راهبردی در مورد دفاع و امنیت و حتی
مباحث استراتژیک. تمام اینها را میخواند تا بداند که در کجا ایستاده است و مسیر
آینده و پیش رویش را چگونه انتخاب کند.
تاثیرات بسیار زیادی را هم از سخنان استاد عباسی گرفته بود. حتی تا جایی که یکی از شرکتکنندگان در مراسمات اندیشکدهی یقین شده بود. خود من هم به واسطه عباس چندین بار از سمنان تا تهران آمدم تا در جلسات استاد حسن عباسی شرکت کنم و میتوانم بگویم که واقعا تاثیرگذار بود. در افق دیدی که از آینده برای عباس ترسیم کرده بود؛ این جلسات نقش روشنگرانهای داشت و در این زمینه کتابهای استاد علی صفائی حائری هم بیتاثیر نبود.
رسیدن به مرحله عمل و ابتکاراتی که باید روح متعالی عباس را متعالیتر میکرد؛ در همین اواخر دوران زندگی 23 سالهاش اتفاق افتاد. ما در خانه میدیدم که عباس حتی به جزئیترین کارها با دقت نگاه میکرد و در همین باره باید بگویم مثلا از اصراف و تبذیر به شدت پرهیز میکرد. مثلا به توصیه مقام معظم رهبری هر شب یک صفحه از قرآن کریم را همراه با تدبر و توجه میخواند.
در برنامههای روزانهای که بعدها با عنوان دلنوشته از او به یادگار مانده است ما میبینیم که توصیه اکیدی به خواندن زیارات و ادعیه وارده دارد. تمام اینها را یک به یک و مو به مو انجام میداد.
تمام دغدغه عباس در وصیتنامه و دلنوشتههایش پیدا است. با روابط عمومی بالایی که داشت و نیز با تیزهوشی و ذکاوت مثال زدنیاش توانست در دانشگاه پیام نور سمنان همزمان کارشناسی علوم سیاسی را بگذراند. اشاره کردم که علاقه بسیار بالایی برای بصیرت افزایی در زمینه معرفتشناسی و کسب دانش داشت.
اوایل امسال بود که با دختر عمویش ازداواج کرد. در همان زمان عقد هم به خانمش
و حتی به عمویم گفته بود که میخواهد به سوریه اعزام شود و این مراسم و عقد ازدواج
نباید مانع از انجام این کار گردد. ما قبلا به این موضوع رسیده بودیم که عباس اگر
بخواهد به سوریه اعزام شود؛ نباید مانع او بشویم. بلکه خودمان عباس را راهی خواهیم
کرد. باید به این موضوع هم اشاره کنم که عباس خود را آماده این راه و این مکتب
یعنی مکتب سرخ شهادت کرده بود. ما در خانوادهمان شهید غلامرضا سالار را داریم که
از سادات بلند مرتبه و دایی مادرمان است. نفس قدسی این شهید در خانوادهی ما بی
تاثیر نبوده است.
خاطراتی که بعضا از این شهید والامقام شهید غلامرضا سالار نقل میشود و یا زوایایی از زندگی او را که میشنویم به ما روح تازهای میدهد. عباس هم بالطبع با این خاطرات انس گرفته بود و همذات پنداری میکرد. ما خودمان را برای اعزام عباس آماده کرده بودیم و شاید بهتر بگویم که خود مادرم کولهبار سفر عباس را بسته بود و میخواست راهیاش کند.
خود من هم در اوایل سال 91 زمانی که هنوز درگیریها در سوریه به این شدت و حدت
نرسیده بود اعزام شدم و در قالب یک بسیجی تا جایی که توانستم در کنار سایر برادران
در جهاد علیه تروریستهای تکفیری و وهابی شرکت کردم.
عباس در 2 اردیبهشت امسال
اعزام شد و از ما خداحافظی کرد.مدت 45 روزی را که در آنجا بود نگذاشته بودند که به
خط مقدم برود. حتی بعد از شهادتش یکی از نیروهای سپاه قدس میگفت که فرمانده
میدانی عملیات به ما گفته بود که مراقب عباس باشید زیرا او داماد 2 ماهه است و
نگذارید که به خط مقدم برود.
بعد از 45 روز که مهیای استقبال از عباس بودیم؛ تماس گرفت با ایران و گفت که من یک هفته دیرتر به ایران میآیم و شما نگران نباشید. درست بعد از چند روز از این واقعه در جنوب حلب با تیر مستقیم و ترکش موشک ضد تانک که پهلوی چپش اصابت کرده بود به شهادت رسید.
پس از شهادتش بسیاری از دوستان به ما ابراز محبت و قدردانی کردند. اما از این
میان شیشه گلابی بود که از قمصر کاشان به دست ما رسید. داستان از این قرار بود که
یکی از رزمندگان دوران جنگ وقتی خاطرات عباس و وصیتنامه و دلنوشتههای او را در
سایتها خوانده بود؛ خودش با پول شخصیاش گلاب نابی را تهیه کرده بود و به همراه
نامهای به خانه ما ارسال کرده بود.
دوستی که این شیشه گلاب را به خانه ما آورد از جانب او گفته بود که این گلاب را با پول خود عباس تهیه کردهام. قطعه نامهای هم همراه آن شیشه گلاب بود با این مضمون که من با خواندن داستان شهامتوار این جوان انقلابی به یاد همان حماسه و شوری افتادم که در دوران جنگ خودم از آن سراغ داشتم. با این شیشه گلاب ناقابل قبر عباس را از جانب من شستشو دهید.
انتهای پیام/