فرهنگی >>  اندیشه >> آخرین اخبار
تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۴۴  ، 
کد خبر : ۲۹۶۶۵۶

سرگذشت دانش منطق در جهان اسلام

لازم نیست که قرآن و روایات به تمام علوم اشاره کنند که اگر این کار را می‌ کردند باید الان ما میلیون میلیون کتاب قرآن داشتیم.
پایگاه بصیرت / گروه فرهنگی
به گزارش گروه فرهنگی بصیرت به نقل از باشگاه خبرنگاران تسنیم، تمدن نوین اسلامی به عنوان ساختمان و کلبه‌ ای که جمیع نیازهای مشروع و صادق بشری در آنجا پاسخ داده می‌ شود و تعالی انسانی را برای جمیع انسان ها رقم می‌ زند دارای اهمیت فوق ‌العاده فراوانی است. هر تمدنی نیازمند اجزاء و شاکله‌ های بومی و خاص خود است. منطق، به عنوان دانشی که درصدد جلوگیری از خطاهای فرآیند اندیشه ‌ورزی است  به عنوان متر و میزان هر تمدنی و هر فکری، نقش ایفاء می‌ کند. قید نوین بودن تمدن اسلامی-ایرانی فعلی که انقلاب اسلامی درصدد تحقق حداکثری آن در حد توان خویش است، این نیاز به حق را می‌ طلبد که منطقی نوین که در حد و در قواره‌ ی آن تمدن است، ایجاد شود. برای ایجاد منطق نوین که متناسب با تمدن نوین اسلامی-ایرانی است باید ابتدا فرآیند چگونگی شکل ‌گیری دانش منطق و آسیب ‌شناسی منطق های موجود صورت بگیرد تا بتوان آهسته آهسته به گفتمانی دست‌ یافت که شاید بتواند آن منطق نوین را ایجاد کند و بسط دهد. در همین راستا با دکتر اسدالله فلاحی، از اعضای هیئت علمی گروه منطق موسسه حکمت و فلسفه ایران و از مدرسین برجسته دانش منطق پرداختیم.
تسنیم: لطف بفرمایید در ابتدای بحث، تاریخچه‌ ای مختصر از روند تکوین و شکل ‌گیری دانش منطق را ارائه بفرمایید.
فلاحی: در یونان، در دوران پیشا سقراطیان، در ابتدای شکل‌ گیری منطق، عده‌ ای سوفیست بودند که خود را دانشمند و بسیار دانا می‌ پنداشتند و علوم مختلف را به مردم‌ آموزش می ‌دادند و در برابر آن مزد دریافت می‌ کردند و در دادگاه‌ ها نیز به عنوان وکیل های خبره حاضر می ‌شدند. آهسته آهسته بر این عده امر مشتبه شد و فکر کردند که هر چه را که بخواهند می‌ توانند اثبات کنند. برای این سوفیست ها، این توهم ایجاد شد که حق و باطلی وجود ندارد و خودشان معیار حق هستند.
سرگذشت منطق در یونان باستان
در این حین سقراط علیه این گروه سوفیست قیام می‌ کند و به آنها نشان می ‌دهد که خیلی چیزها هست که در اختیار آنها نیست و آنها هستند که محکوم بسیاری امورند نه اینکه حاکم بر آنها باشند. بعد از سقراط، افلاطون گفتگوهای سقراط را جمع ‌آوری و منتشر می ‌کند و به نظریات جدیدی نیز می ‌رسد که همه را به اسم سقراط مطرح می ‌کند. در مباحثی که افلاطون از سقراط نقل می‌ کند، استدلال هایی هست که کاملا منطقی هستند و برخی از آنها رنگ و بوی منطقی فراوانی دارد.
ارسطو که شاگرد افلاطون بود پس از او مباحث منطقی، تحلیلی و استدلالی را از مباحث فلسفی، علمی‌ و روانشناختی جدا می ‌سازد و کتاب هایی می ‌نویسد تحت عنوان مقولات، عبارت (یا گزاره)، جدل، شعر، خطابه، سفسطه، تحلیل اول، تحلیل ثانی و مانند آن. او در دو اثر «تحلیل اول» و «تحلیل ثانی» شروع می ‌کند به بررسی استدلال در انتزاعی ‌ترین شکل آن. مجموع کتب و رساله‌ های منطقی ارسطو را بعدها جمع‌آوری می‌ کنند و نام «ارگانون» (به معنای خط‌ کش)‌ را بر آن می‌ گذارند. بعد از این، اصطلاح‌ هایlogic  و dialectic هم کم کم به این علم اطلاق شد. دانشمندان بسیاری شروع به شرح و توضیح این آثار ارسطو کردند و این سنت شرح و تفسیر به جهان اسلام هم رسید و نام آن شد «منطق».
سرگذشت منطق در جهان اسلام
منطق ‌دانان بزرگی مثل فارابی، ابن‌سینا و دیگران به شرح گفته‌ های ارسطو پرداخته‌ اند. در این بین، ابن ‌سینا در اواخر عمر دست از شرح و تفسیر ارسطو برداشت و نظرات منطقی خود را ارائه کرد. در آثار متاخر ابن ‌سینا، مانند شفا و اشارات، ما سخن ها و نوآوری های خود او را می ‌بینیم که امروزه نام «منطق سینوی» را بر آن نهاده ‌اند. این منطق در برابر «منطق ارسطویی» است که بسیار قدیمی ‌تر بوده است.
از ابن ‌سینا به بعد تا تقریبا 150 سال، منطق‌ دانان ما دیگر حرف جدیدی ندارند. از زمان فخر رازی، حرف های تازه شروع می‌ شود. در قرون 6 و 7 هجری منطق‌ دانان بزرگی داریم که نوآوری های خوبی کردند، مانند فخر رازی، زین ‌الدین کشی (شاگر فخر رازی)‌، افضل‌ الدین خونجی، اثیرالدین ابهری، خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی، قطب ‌الدین شیرازی، قطب ‌الدین رازی. بعد از این دو سه قرن، منطق در جهان اسلام رو به افول می ‌گذارد و ما تقریبا حرف جدیدی نداریم و دوباره منطق‌ دانان به شرح و تفسیر رو می ‌آورند. از این جا به بعد منطق‌ دانان مسلمان از رویکرد پژوهشی به رویکرد شرح و تفسیر رو می‌ آورند تا زمان حاضر که کتاب های افرادی مانند مرحوم مظفر نوشته می ‌شود و سبک و سیاق جدیدی به منطق می ‌دهد و پس از او، تقریبا همۀ نویسندگان پیرو سبک و قالب او در منطق ‌نویسی هستند. 
تسنیم: آیا مفهوم لوگوس که هراکلیتوس می ‌گفت، ارتباطی با logic و ارگانون دارد؟ اگر ارتباطی دارد این ارتباط چگونه است؟
فلاحی: یقینا ارتباط دارد؛ اما من در این ارتباطات و به طور کلی در منطق دورۀ یونان باستان تخصصی ندارم و تنها چیزهای اندکی که در اینجا و آنجا خوانده ام یا شنیده ‌ام و در خاطرم مانده است را می‌ گویم. واژۀ «لوگوس» که بعدا به «logic» تبدیل شد به معنای نطق،‌ صحبت‌کردن،‌ کلمه و امثال اینهاست. خود «نطق» هم که ریشۀ واژۀ «منطق» است به معنای سخن گفتن است. 
این نطق، بر دو قسم است: یک نطق بیرونی و ظاهری است و یک نطق درونی و ذهنی. تفکر کردن یک نوع سخن گفتن با خود است که نوعی نطق درونی است. اینکه گفته می‌ شود «انسان، حیوان ناطق است» این ناطقیت فقط به معنای سخن گفتن ظاهری نیست؛ بلکه اصل، سخن گفتن درونی یا همان تفکر است. ما انسان ها تفکر می‌ کنیم و حیوانات دیگر تفکر ندارند (نه اینکه تفکر نمی‌ کنند بلکه سطح تفکرشان پایین ‌تر است و تفکرشان سطح بسیار نازلی دارد). در هر حال،‌ نطق و تفکر دو جنبه از لوگوس هستند. لوگوس هم به معنای اندیشیدن است و هم به معنای سخن گفتن.
منطق، آنگونه که ابن‌ سینا تعریف می ‌کند، دانشی است که درصدد جلوگیری از خطای «اندیشه» است. اندیشه هم یک نوع سخن گفتن است، از این طریق ما ارتباط این دانش را با عنوان «منطق» می ‌توانیم ببینیم.
سیر دانش منطق در غرب متاخر
اما در خصوص سیر تاریخی منطق در جهان غرب، چنان که گفتم، در قرون وسطی، سخنان ارسطو و شارحانش در آغاز پدیدار شد و بعدها درقرون وسطی ادامه پیدا کرد و در دوران جدید یک سری تحولاتی در آنجا صورت گرفت که به کلی متمایز از تحولات منطق در جهان اسلام بود. در غرب، مباحثی مطرح شد که در جهان اسلام نبود و در جهان اسلام هم مباحثی مطرح شد که در جهان غرب نبود.
تحولات مختلف در غرب ادامه یافت تا دوران معاصر که یک تحول بزرگ در ریاضیات قرن 18 و 19 صورت گرفت. ریاضیات به صورت انفجاری رشد کرد و مباحث پیشرفته‌ ای مثل حسابان (دیفرانسیل و انتگرال)، هندسه ‌های نااقلیدسی و ... مطرح شد. در این ریاضیات، انبوهی از تناقضات و پارادوکس ها ایجاد شد و ریاضی‌ دانان آهسته آهسته متوجه شدند که باید یک بازنگری در مباحث ریاضی صورت دهند. علت این، همان است که در ریاضیات، انبوهی از تناقضات بوجود آمد برای مثال به راحتی با مباحث بی ‌نهایت کوچک ها و بی ‌نهایت بزرگ ها می ‌شد نشان داد که اجتماع نقیضین ممکن است! حال آنکه در طول تاریخ این را آموزش داده بودند که اجتماع نقیضین ممکن نیست و محال است.
از این جا بود که برخی فیلسوفان تاخت و تازی را علیه ریاضی ‌دانان آغاز می‌ کنند مبنی بر اینکه شمایی که ریاضیات را دانشی بسیار یقینی می‌ دانید، با این تناقضاتی که در آن مطرح است چه می‌ کنید؟ همۀ علوم دیگرتان هم که بر ریاضیات استوار است یقینی بودن آنها هم زیر سوال می‌رود. یکی از فیلسوفانی که این کار را با حدت آغاز کرد، بارکلی بود که می‌ گفت در ریاضیات، انبوهی از تناقضات وجود دارد. او می‌ خواست از این مسئله استفاده کند که ما چاره‌ ای نداریم که ریاضیات را کنار بگذاریم و به سراغ علم یقینی‌ تری که علم وحیانی است برویم.
ریاضی ‌دانان برای رهایی از این تناقضات، بسیار تلاش کردند و نهایتا به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهیم ریاضیات را از این تناقضات نجات بدهیم باید به سراغ اصلاح منطق و نحوه استدلالمان برویم. متاثر از این مباحث، منطق ریاضی بوجود آمد و نشان داد که منطق ارسطویی از بسیاری از جهات، ضعیف است و قدرت پاسخگویی به پارادوکس های ریاضیات را ندارد و منطق ریاضی توان حل این پارادوکس ها را دارد. امروزه در تمام دنیا، آنچه به عنوان منطق تدریس می‌شود همین منطق ریاضی است که از منطق گزاره‌ ها و محمول ها شروع می‌ کنند و حوزه‌ های دیگر منطق جدید را پیش می ‌برند؛ اما در ایران، به این صورت نیست و نزاع بین منطق قدیم و جدید هم‌چنان مطرح است.
تسنیم: علتش چیست؟
فلاحی: علت این است که ما تازه داریم آشنا می ‌شویم. ما یک سنت قوی در حوزه ‌های علمیه داریم که منطق را به صورت قوی تدریس می‌ کنند. در سنت های دانشگاهیمان هم کسانی که فلسفه و فلسفه اسلامی کار می ‌کنند، بخش عمده ‌ای از مباحثشان، مباحث منطق قدیم است و معمولا آشنایی چندانی با منطق جدید ندارند.

چند سده ‌ای است که فلاسفه مسلمان از مباحث ریاضیات دور شده‌اند
منطق جدید، منطق ریاضی است و زبانش زبان فرمولی است. چند سده‌ ای است که فلاسفه مسلمان از مباحث ریاضیات دور شده ‌اند. یک زمانی‌، یک حوزوی تمام علوم روزگارش را از ریاضیات تا طبابت و از فلسفه تا فقه می‌ خوانده اما آهسته آهسته که علوم تخصصی ‌تر شده ‌اند حوزیان ما هم خودشان را محدود کردند به علوم صرفا دینی خودشان. این شد که امروزه حوزویان معمولا با ریاضیات جدید و منطق ریاضی جدید آشنایی پیدا نکردند. در کشور ما، معمولا افرادی که منطق جدید می‌ خواندند در دپارتمان های ریاضی هستند و آشنایی با منطق جدید حتی در دپارتمان های فلسفی  بسیار کم است.
 
تسنیم: نسبت منطق فازی با منطق جدید چیست؟ اگر شما بخواهید در مقام ارزش گذاری قرار بگیرد، اهمیت را با کدامیک می‌ دانید و کدامیک را دارای اشکالات بیشتری می‌دانید؟
فلاحی: منطق فازی یک شاخه بسیار جدیدی از شاخه منطق ریاضی است. لطفی ‌زاده در 1975 (100 سال بعد از بوجود آمدن منطق ریاضی) مقاله معروف «منطق فازی»اش را نوشت که در آن زمان، منطق ‌دانان ریاضی آمریکایی با این منطق مخالفت کردند و دلیلشان هم این بود که می‌ گفتند هر گزاره ‌ای یا صادق است یا کاذب و حالت سومی ندارد؛ اما لطفی ‌زاده می‌ گفت هر گزاره بی ‌نهایت حالت بینابین دارد: هر گزاره یا 0 درصد یا 10 درصد یا 30 درصد یا 50 درصد یا 90 درصد یا 100 درصد صادق است. در واقع بین صفر تا صد، بی ‌نهایت عدد داریم و بر همین اساس هم بی ‌نهایت صدق و بی ‌نهایت کذب می‌ توانیم داشته باشیم.
البته اصل حرف منطق فازی قبل از لطفی‌ زاده هم زده شده بود. برای نمونه، لوکاشویچ در 1922م. یک منطق بی ‌نهایت ارزشی را مطرح کرد ولی ظاهرا خیلی به ابعاد فلسفی آن توجه نکرده بود و فقط یک سیستم ریاضی را مطرح کرده بود که بی ‌نهایت ارزش دارد و برای آنها فرمول هایی داده بود اما از حیث فلسفی این ادعا را نکرده بود که ما بی‌ نهایت صدق و درجات تشکیکی صدق داریم. اما لطفی ‌زاده یک ایده فلسفی را مطرح می ‌کرد که صدق،‌ از حیث فلسفی، واقعا درجات دارد، چیزی که ریاضی‌ دانان آمریکا نمی ‌توانستند بپذیرند. 
منطق فازی کاربرد بسیاری در تکنولوژی دارد
بعدها ریاضی ‌دانان و مهندسان ژاپنی، ماشین هایی ساختند که بر اساس منطق فازی بود. وقتی که این پیشرفت ها بر اساس منطق فازی در ژاپن صورت می‌ گیرد آمریکایی ها متوجه اهمیت منطق فازی می ‌شوند و می ‌فهمند که اگر این منطق (منطق فازی)‌ در فلسفه قدرت خاصی نداشته باشد حداقل در تکنولوژی، کارآیی خوبی دارد. امروزه خود غربی ها و آمریکایی ها از منطق فازی در تکنولوژی استفاده می‌ کنند. اما کشور ما که از لحاظ تکنولوژی بسیار عقب افتاده است فعلا نمی‌ تواند از منطق فازی به معنای دقیق کلمه استفاده کند. 
منطق فازی نزد فیلسوفان
دعاوی منطق فازی از لحاظ فلسفی هنوز مورد قبول فیلسوفان نیست. یکی از دلایل فیلسوفان برای رد ادعاهای این منطق آن است که چرا ما صدق را درجه ‌بندی کنیم؟ به جای آن، بیاییم و محمول های خودمان را درجه‌ بندی بکنیم.
مثلا جمله «هوا گرم است» را به طور کلی به دو صورت می ‌توانیم درجه ‌بندی کنیم: یک بار می ‌گوییم «هوا گرم است » و «این جمله 80 درجه صادق است»؛ و یک بار هم می‌ گوییم که «هوا 80 درجه گرم است» و جمله «هوا 80 درجه گرم است» 100 درصد صادق است. در این حالت دوم، فقط محمول جمله (یعنی «گرما»)‌ درجه‌ بندی می ‌شود و نه «صدق» و «کذب» آن. با این کار هم منطق قدیم و هم ریاضیات کلاسیک حفظ می ‌شوند. توجه کنید که منطق فازی هم در برابر منطق قدیم است و هم در برابر منطق جدید. از نظر ریاضیاتی چندان فرقی نمی ‌کند که درجه‌ بندی به محمولات اختصاص یابد یا به صدق و کذب. اما فیلسوفان غالبا می‌ گویند که محمولات باید درجه ‌بندی شوند نه صدق و کذب.
تسنیم: اگر یکی از اهداف منطق، افزایش دقت انسان است پس چرا این مقدار در منطق اختلاف است و نظرات منطق ‌دانان در نسبت با همدیگر، نظراتی مغایر و متقابل بوده است؟
فلاحی: این اختلافات از قبیل نقص و کمال است نه از قبیل تضاد و تعارض. منطق ارسطویی و منطق جدید دشمن همدیگر نیستند، شاید در نگاه ابتدایی به نظر برسد که این منطق ها با یکدیگر تعارض دارند اما وقتی با نگاه عمیق‌ تری نظر می‌ کنیم اینگونه نیست و به این شکل است که منطق ارسطویی ناقص است و منطق جدید، تکمیل ‌شده آن است. در حال حاضر هم مشخص شده است که منطق جدید نیز دارای نواقص است.
البته بین «نقص» و «عیب» فرق است. «نقص» یعنی کم داشتن یعنی در مورد بعضی چیزها می ‌بایست حرف زده می ‌شده اما حرفی زده نشده؛ اما «عیب» یعنی نادرستی، یعنی یک جا حرف نادرست زده شده است. باید میان این دو تمایز گذاشت.
برای نمونه، منطق ارسطو در مورد گزاره‌ هایی که یک سور دارند سخن گفته، گزاره ‌هایی مثل «هر انسان حیوان است»، «هر حیوان جسم است» پس «هر انسانی جسم است». اما در منطق جدید در مورد گزاره ‌هایی که دو سور دارند نیز بحث می ‌شود گزاره‌ هایی مثل «هر انسان برخی حیوانات را دوست دارد» و «برخی حیوانات را همۀ انسان ‌ها دوست دارند». این نقص منطق قدیم است که دربارۀ گزاره ‌های دارای چند سور سخن نگفته و روابط استنتاجی میان آنها را بررسی نکرده است اما این «عیب» به شمار نمی ‌آید. عیب آن است که سخن نادرستی زده باشید. این نقص و کمال ها در همه جا هست و مختص منطق نیست. هر جا که رشد باشد نقص و کمال هم هست، مثل رشد ریاضیات. رشد ریاضیات به معنای ابطال ریاضیات پیشین نیست. 
اختلاف بین منطق ‌های مختلف و منطق دانان، مربوط به فلسفۀ منطق است و نه خود منطق
البته امکان دارد ریاضی‌ دانان ادعایی در ریاضیات مطرح کنند و غلط باشد که البته غالبا آن اشکالات جزء ریاضیاتشان نیست بلکه جزء فلسفه ریاضی آنهاست. برای مثال مونث بودن اعداد زوج و مذکر بودن اعداد فرد که فیثاغوریان مطرح می‌ کردند جزء بافته ‌های فلسفی ‌شان بوده است نه جزء ریاضیات آنها. اختلاف میان منطق ها نیز بیشتر اختلاف میان فلسفه منطق ها است تا خود منطق ها. منطق، یک چیزی شبیه ریاضیات است که مدام در حال رشد است و آن فلسفه‌ های ریاضی است که مدام کم و زیاد می ‌شود و موجب خطا می‌ شود. 
تسنیم: اگر منطق به قدری اهمیت داشته که به قول فلاسفه، میزان سنجش فکر انسان بوده پس چرا از پیامبر اسلام صلی الله و علیه و آله یا ائمه شیعه‌ علیهم السلام، اشاره ‌ای نسبت به این مسئله نشده است؟ مثلا چرا وقتی امام صادق علیه‌السلام کرسی درس داشته هیچ اشاره ‌ای به این دانش و اهمیت آن نکرده است؟
فلاحی: به یک معنا می ‌شود گفت که اشاره کرده ‌اند. در واقع، آیاتی که بر تعقل دلالت می‌کنند مثل «افلا تعقلون»، «افلا یتفکرون» و ... اشاره صریح به منطق است. اگر اشاره به معنای مطلق اشاره باشد، به این معنا در لسان آیات و روایات اشاره شده است.
اما اگر شما به دنبال اشاره صریح و جزئی هستید خب بسیاری از علوم فعلی هستند که اصلا در لسان ائمه و آیات قرآن نبوده است.
 
تسنیم: اما منطق که دانش امروزی نیست، دانشی است که قبل از ائمه و حتی پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله هم  بوده است و مدون آن که ارسطو است صدها سال قبل از پیامبر اسلام صلی الله و علیه وآله می‌زیسته پس چرا اشاره جزئی نشده؟
فلاحی: بالاخره خیلی از موجودات قبل از ائمه بوده‌ اند مثلا دایناسورها قبل از ائمه بوده ‌اند اما هیچ اشاره ‌ای در بیانات ائمه راجع به دایناسورها نیست. آیا چون اشاره‌ ای از جانب قرآن و روایات به این دست از مسائل نبوده پس باید بگوییم که ایرادی بر قرآن وارد است؟! هدف قرآن دایناسورشناسی نیست بلکه هدفش سعادت بشری است. هدف قرآن که معرفی رادیکال 2 به انسان ها نیست بلکه عقل بشر هم می‌ تواند رادیکال 2 را کشف کند. 
علمی که خود انسان مکلف به یافتن آنهاست را خدا و قرآن به انسان نمی‌ گوید
این را که فلان استدلال منتج است یا نیست عقل بشر هم می‌ تواند کشف کند. پس با وجود این، چرا باید خداوند یا پیامبرش روی آن وقت بگذارند؟!‌ از پیامبر صلی الله و علیه و آله دربارۀ هلال‌ های ماه می ‌پرسند: «یسئلونک عن الأهلّه» (هلال هلال شدن ماه برای چیست؟) قرآن به پیامبر می ‌فرماید که «قل هی مواقیت للناس» (این برای آن است که شما وقت ها و زمان ها را تشخیص دهید). خب حالا  سوال این است که آیا خداوند در این پاسخ، پاسخ اصلی و صریح و مورد نظر پرسش کننده را داده است؟ معلوم است که نه، زیرا هلال هلال شدن ماه به دلیل نوع موقعیتی است که خورشید، زمین و ماه در نسبت به یک دیگر قرار می‌ گیرند. لازم نیست که قرآن و روایات به تمام علوم اشاره کنند که اگر این کار را می ‌کردند باید الان ما میلیون میلیون کتاب قرآن می‌ داشتیم! لذا این انتظار درستی از آیات قرآن و ائمه نیست که بی‌ نهایت علم و گزاره را که خود انسان مکلف به یافتن آنهاست به انسان بدهند.

نظرات بینندگان
آخرین مطلب
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات