(ماهنامه نگاه – 1382/02/15 – شماره 34 – صفحه 5)
نقطه ضعف اروپا همواره فقدان قدرت نظامي بوده؛ نقطه ضعفي كه پيوسته آنان را نسبت به آمريكا در موقعيت فروتر و تابع قرار داده است. اورپاييان نيز به اين نكته آگاهاند كه بدون برخورداري از يك نيروي دفاعي و سياست دفاعي مشترك هرگز نخواهند توانست نقش مستقلي را، آن هم در مقام يك بازيگر واحد، ايفا كنند؛ عاملي كه علت اصلي كوتاه آمدن اتحاديه اروپا در برابر تهديدها و رجزخوانيهاي آمريكاست. نياز نظامي اروپا به آمريكا از نخستين سالهاي جنگ جهاني دوم آشكار شد.
در 4 مارس سال 1947، كشورهاي فرانسه و انگلستان پيمان دفاعي دانكرك را كه هدف از آن مقابله با آلمان بود، به اجرا در آوردند. چند ماه پس از آن، بوين، وزير امور خارجه انگلستان، پيشنهاد گسترش اين پيمان را به كشورهاي بنلوكس مطرح كرد كه در نهايت، در 17 مارس 1948، به انعقاد پيمان بروكسل و ايجاد تشكلي به نام اتحاديه غربي مركب از فرانسه، انگليس، بلژيك، هلند و لوكزامبورگ انجاميد. براساس پيمان بروكسل، ديگر به حساب ميآمد و با واكنش سريع بدون مقدمه اتحاديه غربي روبهرو ميشد، ضمن آنكه بازسازي اقتصادي اروپا نيز به منزله يكي ديگر از اهداف اين اتحاديه در نظر گرفته شد.1
اما بحران چكسلواكي در فوريه سال 1948 و محاصره برلن، كه از 24 ژوئن سال 1948 آغاز گرديد، بي كفايتي پيمانهاي مزبور را در برابر قدرت شوروي نشان داد. به رغم استقرار فرماندهي عالي اتحاديه غربي در فونتنبلو به فرماندهي مونث گومري، شوراي اين اتحادايه ضرورت استمداد از ايالات متحده آمريكا را يادآور شد. هم زمان با اين امر در 1 مي سال 1948، مجلس سناي آمريكا قطعنامه و اندنبرگ – كنالي را تصويب كرد كه به دولت آمريكا اجازه ميداد تا در خارج از اين كشور، به توافقنامههاي امنيتي دست جمعي ملحق شود؛ بر اين اساس، ايالات متحده آمريكا نيز به نوبه خود ضرورت حمايت از امنيت اروپا را مورد تاكيد قرار داد.
بدين ترتيب، مذاكرات اتحاديه غربي و آمريكا براي رسيدن به يك نظام امنيت دسته جمعي آغاز و در 1 آوريل سال 1949، به انعقاد پيمان آتلانتيك شمالي در واشنگتن منجر شد به امضاي دوازده كشور (آمريكا، بلژيك، هلند، كانادا، دانمارك، فرانسه، ايسلند، ايتاليا، لوكزامبورگ، نروژ، پرتغال و انگلستان) رسيد. در سال 1952، تركيه و يونان در سال 1955، آلمان نيز به اين پيمان پيوستند. افزون بر آن، در 27 ژانويه سال 1950، كشورهاي فرانسه، انگلستان، دانمارك، نروژ، بلژيك، هلند، ايتاليا و لوكزامبورگ قراردادهاي دو جانبهاي را با آمريكا به امضا رساندند كه يكسال بعد، پرتغال و ايسلند نيز از آن پيروي كردند.
طي سالهاي 1952 تا 1960، اروپا مبلغ 43 ميليارد دلار كمك را كه پانزده ميليارد آن جنبه نظامي داشت، در قالب قانون امنيت متقابل از آمريكا دريافت كرد.2 آنچه اروپا را به وحشت ميانداخت، اين بود كه از پنج ميليون سربازي كه كشورهاي غربي هنگام تسليم آلمان در اختيار داشتند، يك سال بعد، تنها 880 هزار سرباز آمريكايي و 391 هزار سرباز انگليسي باقي مانده بودند، در حالي كه شوروي چهار ميليون سرباز آماده خدمت در اختيار داشت. حوادث اروپاي شرقي، به ويژه قتل مازاريك در 10 مارس سال 1948 نيز افق امنيت اروپاي غربي را تيره كرد.3 با توجه به چنين فضايي به بررسي وضعيت دفاعي اروپا ميپردازيم.
1) دفاع اروپا در دوره جنگ سرد (1990 – 1945)
الف) در جستوجوي يك نهاد دفاعي اروپايي: اروپاييان به رغم استفاده از كمكهاي آمريكا و نياز شديدي كه به حمايت نظامي و ضرورت قرار گرفتن زير چتر اتمي اين كشور داشتند، به شدت نسبت به استقلال آتي خود نگران بودند. در اين دوران، آمريكا از طريق اجراي طرح مارشال، سلطه اقتصادي خود را بر اروپا تحكيم بخشيد و از طريق قراردادهايي، مانند قرارداد بلوم – بيرنز، كه در سال 1946 بين فرانسه و آمريكا منعقد شد و فرانسه را به استفاده وسيع از فيلمهاي آمريكايي موظف ميكرد، به سلطه فرهنگي و از طريق ناتو به سلطه نظامي خود بر اروپا ادامه داد. در چنين وضعيتي كه در پرتو جنگ سرد و ترس اروپاي غربي از خطر كمونيسم فراهم آمد، اروپا در پي فرصتهايي بود تا بتواند استقلال خود را در تمام زمينهها بازيابد.
در واقع، آنچه نگراني اروپاييان را موجب ميشد، عدم اطمينان نسبت به نيات و اهداف آينده آمريكا در اروپا بود.4 در 25 ژوئن سال 1950، كه جنگ كره با حمايت چين و شوروي و عبور سپاهيان كره شمالي از مدار 38 درجه آغاز شد، فرصت جديدي براي آمريكا فراهم آمد تا وضعيت به نفع اين كشور تغيير كند. آمريكا موفق شد در شوراي آتلانتيك 18 دسامبر سال 1950 در بروكسل و 20 فوريه سال 1952 در ليسبن، تعداد هنگهاي ناتو را از 25 به 96 واحد افزايش و فرماندهي خود را واحدهاي اروپايي تحميل كند. از سوي ديگر، در پي جنگ كره، آمريكا بر ضرورت ورود آلمان به ناتو تاكيد كرد؛ بنابراين، فرصتي پيش آمده تا فرانسه به بهانه خطر تسليح آلمان طرحي را ارائه كند كه به طرح پلون يا طرح جامعه دفاع اروپايي مشهور شد. براساس اين طرح، يك ارتش اروپايي شكل ميگرفت كه سربازان آلمان، بدون نياز به يك ارتش آلماني، در آن شركت ميكردند و همچنين، خلا نظامي اين كشور نيز رفع ميشد.
به رغم تصويب كليات اين طرح در كنفرانس 27 مي سال 1952 پاريس، بحث و مجادله درباره آن تا زمان مرگ استالين و پايان جنگ كره ادامه يافت و سرانجام، پس از آنكه دولت جديد فرانسه به رهبري پيرمندس فرانس و دولت انگلستان – كه از آغاز با اين طرح مخالف بود – با آن مخالفت كردند، به شكست انجاميد. در اينجا، پيشنهاد دولت انگلستان مبني بر گسترش اتحاديه غربي (پيمان بروكسل) به آلمان و ايتاليا و تغيير نام آن به اتحاديه اروپاي غربي مورد توجه قرار گرفت؛ بنابراين متن نهايي آن در 3 اكتبر سال 1954 تهيه شد و در طول همين ماه، به تاييد اعضاي ناتو رسيد. بدين ترتيب، اساسنامه اتحاديه اروپاي غربي مركب از هفت كشور، يعني اعضاي پيمان بروكسل، آلمان و ايتاليا در اكتبر سال 1954 به امضاي كشورهاي مزبور رسيد و آلمان از 5 مي سال 1955 رسما به ناتو پيوست.
بايد يادآور شد كه بلوك شرق در پاسخ به اين اقدام، پيمان ورشو را به امضا رساند. پس از پيوستن آلمان به ناتو، اروپاييان – البته، به جز انگليسيها – اميدوار بودند كه بتوانند از اتحاديه اروپاي غربي بازوي اروپايي فعالي براي ناتو بسازند كه حتي به تدريج، آنها را از ناتو بينياز كند، اما بار ديگر، احساسات آتلانتيكگراي انگلستان فعال شد و تا آنجا كه ممكن بود اين اتحاديه را از اختياراتش خلع و آن را به شوراي بيخاصيتي تبديل كرد كه هرگز نتواند با ناتو رقابت بپردازد؛ زيرا، به رغم آنكه شوراي وزيران اتحاديه اروپاي غربي ميتوانست به استناد ماده 8 پيمان تجديدنظر شده بروكسل كه به تشكيل اين اتحاديه انجاميد، ارگانهاي نظامي خاص خود را پديد آورد و مجمع پارلماني اين اتحاديه نيز چندين بار علاقه خود را به ايجاد يك كميته مركب از وزيران دفاع كشورهاي عضو و نشست منظم روساي ستاد مشترك اين كشورها ابراز كرده
بود، حكومتهاي هفت كشور عضو از ايجاد تشكيلات موازي با فرماندهي آتلانتيك پرهيز كردند. سرانجام، در 27 فوريه سال 1957، اين حكومتها – البته، تحت تاثير القائات حكومت انگلستان – تصميم گرفتند حوزه كنش اتحاديه اروپاي غربي را به طور محسوسي محدود كنند، به گونهاي كه از آن پس، شوراي وزيران اين اتحاديه، تنها در چهار موضوع صلاحيت اتخاذ تصميم را داشته باشد: سطح نيروهاي نظامي كشورهاي عضو، استقرار پارهاي از نيروهاي انگليسي در اروپا، ايجاد بنگاه نظارت بر تسليحات و كميته دائمي تسليحات و مسائلي مانند مسائل سياسي، به ويژه سياست خارجي كه اين كشورها مايلاند آنها را طرح كننند. بدين ترتيب، نقش مستقل و فعال ارگانهاي اتحاديه اروپاي غربي به نقش تابع و منفعل نسبت به آرگانهاي آتلانتيك كاهش يافت. همان طور كه والتر شوتز، نويسنده آلماني، ميگويد: «وجود ماده 5 پيمان اصلاح شده بروكسل مبتني بر كمك فوري و همهجانبه همپيمانان به هنگامي كه يكي از آنها مورد تهاجم قرار گيرد، به تنهايي، به يك مجموعه دفاعي اروپاي غربي مشروعيت نميبخشد، به ويژه آنكه ساختار نظامي كنوني اين اتحاديه در حدي نيست كه به معني تعهد كمك فوري و بدن مقدمه باشد».5
با كم رنگ شدن نقش اتحاديه اروپاي غربي، اعضاي بازار مشترك جسارت انجام اقدام ديگري را در اين زمينه پيدا نكردند، اما اين ملاحظه كه كشورهاي اروپايي بايد به تشكل نظامي خاص خود دست پيدا كنند يا دست كم، فعاليت آنها در درون ناتو مشخصتر باشد، پيوسته در چشمانداز سياستهاي اين كشورها وجود داشته است. در سال 1968، دنيس هيلي6 وزير دفاع انگلستان، پيشنهاد كرد كه ده كشور اورپايي عضو ناتو تشكلي را با نام گروه اروپايي7 به وجود آورند.
هدف انگلستان از اين پيشنهاد، به هيچ وجه ايجاد زمينه كنش مستقل اروپايي نبود، بلكه اين كشور درصدد آن بود تا مسئوليت بيشتري در درون ناتو برعهده كشورهاي اروپايي گذاشته شود و خود نيز بتواند نيروي اتمياش را در دفاع مشترك به كار گيرد. اين سازمان تشكيلات منسجم و شخصيت حقوقي مستقلي نداشت. همچنين، رياست آن دورهاي بود و مسئوليت دبيرخانهاش در لندن قرار داشت پيوسته برعهده افسران انگليسي بود. در عين حال، گروه اروپايي توانست مشاركت نظامي كشورهاي اروپايي را در ناتو افزايش دهد و در 1 دسامبر سال 1970، برنامه اروپايي بهبود دفاع را با هزينهاي معادل يك ميليارد دلار براي پنج سال تصويب كند.
شوراي آتلانتيك در نشست اتاوا در سال 1974 مشاركت نيروهاي اتمي انگليس و فرانسه را در دفاع از اروپا مورد تاييد قرار داد و چندين زير گروه از جمله گروه آموزش نظامي (Eurotrain)، گروه لجستيك (Eurolog)، گروه پزشكي نظامي (Euromed)، سيستمهاي ارتباطي (Eurocom) و امور فرودگاهي (Euroland) را نيز براي همكاريهاي بيشتر در زمينههاي دفاعي پديد آورد. در اين ميان، دو گروه اهميت ويژهاي يافتند. يكي (Euroshed)، كه طرحهاي ملي خريد اسلحه را هماهنگ و ديگري (Euronad)، كه طرحهاي محدود و خاصي را براي توليدات مشترك نظامي تهيه ميكرد.8 كارهاي اين گروه اخير، به ويژه در دهههاي 70 و 80 در خور توجه است كه در اينجا، بدانها ميپردازيم، اما پيش از آن لازم است كه به چهارچوب سازماني جديد، يعني گروه برنامهريزي مستقل اروپايي (GEIP) كه در سال 1976 پديد آمد، اشاره كرد. اهداف اين گروه كه شانزده كشور اروپايي عضو آتلانتيك را در بر ميگيرد، عبارت است از: تشويق بهايجاد معيارهاي درست (استاندارديزاسيون) و بين عملياتي كردن(1)، ايجاد توانمندي صنعتي و فني براي تقويت دفاع اروپايي عقلاني كردن تلاشهاي كشورهاي اروپايي براي دستيابي به اهداف خود.
تشكيلات اداري اين گروه نيز عبارتاند از: شوراي وزيران دفاع و نمايندگان دولتهاي عضو، كميتهاي مركب از مديران ملي امور تسليحاتي كه كار برنامهريزي و تصميمگيري را برعهده دارند و دو گروه اجرايي و صنايع دفاعي كه گروه اجرايي در بروكسل مستقر است و كار آن تهيه و آماده كردن موضوعاتي است كه ميتوانند در همكاريهاي دفاعي در نظر گرفته شوند، چهار كميسيون ديگر نيز كارهاي مقدماتي را برعهده دارند كه كميسيون اول به رهبري انگلستان امكانات همكاري را بررسي و با ايجاد يك گروه تحقيقاتي طرحهاي اوليه را براي بحث در ستاد مشترك تهيه ميكند. كميسيون دوم نيز كه رهبري آن را بلژيك برعهده دارد، بر گروههاي طراحي نظارت ميكند. كميسيون سوم به رهبري آلمان به تدوين چهارچوبها و آيينهاي همكاري ميپردازد و فعاليت كميسيون چهارم به رهبري آلمان به علميات ويژه مربوط است، اما گروه برنامهريزي مستقل اروپايي فاقد يك شخصيت حقوقي و ساختار متمركز است و به جز يك دبيرخانه در ليسبن، تشكيلات ديگري ندارد.9
حال اين پرسش مطرح است كه سازماندهي مزبور در زماني كه جامعه اروپا هنوز به وحدت سياسي و سياست خارجي مستقل اروپايي دست نيافته بود، چگونه ميتوانست امور دفاعي و نظامي اينجامعه را سامان دهد؟ در پاسخ بايد گفت كه اروپا براي بينيازي از ناتو بايد به اندازه آمريكا و شوروي قدرتمند ميشد. در سالهاي بعد نيز، نه بريگاد اورپايي و نه سازمان اروپايي همكاريهاي دراز مدت دفاعي و نه حتي تقويت اتحاديه اروپايي غربي هيچ يك نتوانستند اروپا را به يك سازمان واقعي دفاعي مجهز كنند. در نتيجه، اروپا همچنان، به ناتو وابسته بود. كشورهاي اروپايي به اين نقطه ضعف خودآگاه بودند. در نتيجه، در سال 1984، وزيران دفاع گروه برنامهريزي مستقل اروپايي، كميتهاي را به رياست وزير سابق دفاع هلند مامور مطالعه وضعيت صنايع دفاع اروپا كردند. گزارش اين كميته در سال 1986 زير عنوان به سوي يك اروپاي قويتر منتشر شد. بايد يادآور شد كه يكي از هشت توصيه اين گزارش به همكاري كارآمد در زمينه تحقيق و فناوري مربوط ميشد.
براي تحقق اين هدف، وزيران گروه برنامهريزي مستقل اروپايي در نشست لوكزامبورگ در نوامبر سال 1988 كميسيون دوم را مامور ايجاد ساختار لازم براي همكاري در زمينه تحقيق و فناوري كردند. نتيجه كار آنها، كه در نشست وزيران دفاع در ژوئن سال 1989 در استوريل(2) تصويب شد، همكاري دراز مدت اروپا در زمينه دفاع (Euclid) را در بر ميگرفت كه جزء زير مجموعه گروه برنامهريزي مستقل اروپايي محسوب ميشد،10 اساسنامه اين تشكيلات جديد در نشست وزيران دافاع در لوگزامبورك در 16 نوامبر سال 1990 به امضاي نهايي رسيد. از اين پس، رابطه مستمر و منسجمي بين صنايع نظامي و ساختار دفاعي اروپا پديد آمد و گروه صنايع دفاع اروپا(3)، به ويژه نقش مهمي را در اين زمينه ايفا كرد.
فرانسويها نيز گروهي را زير عنوان گروهبندي صنايع فرانسوي هوايي و فضايي(4) تشكيل دادند كه جزء زير مجموعه گروه برنامهريزي مستقل اروپايي محسوب ميشد. از اين پس، گروههاي مشابه ديگري نيز از جمله گروهبندي صنايع مربوط به دفاع زميني به همين ترتيب پديد آمدند. Euclid كه به اوركاي نظامي(5) مشهور شد، به دنبال توانمند كردن اروپا از نظر فني براي افزايش توان رقابت در بازار بينالمللي بود؛ همان هدفي كه اوركا در زمينه صنايع عمومي دنبال ميكرد، اما بودجهاي كه براي برنامه Euclid در نظر گرفته شد، يعني سالانه 120 ميليون اكو، كه معادل 5 درصد كل بودجه تحقيقاتي گروه برنامهريزي مستقل اروپايي بود، به هيچ وجه كفايت نميكرد. پيشنهاد اوليه گروه رقمي معادل 25 درصد بود.11 در واقع Euclid چكيده و نتيجه نزديك به چهل سال تلاش اروپا براي دستيابي به استقلال نظامي بود كه با توجه به بودجه اندك و پراكندگي صنايع نظامي كشورهاي عضو جامعه اقتصادي اروپا نميشد از آن انتظار معجزه داشت.
تجديد حيات اتحاديه اروپاي غربي از جمله اقدامات ديگري بود كه در دهه 80 انجام شد. شوراي اين اتحاديه در نشست لاهه در 27 اكتبر سال 1987، اصول و مباني منافع مشترك اروپايي را در زمينههاي امنيتي تصويب كرد كه براساس آن، كشورهاي عضو بايد مسئوليت و وظيفه خود در دفاع متعارف و اتمي از طريق همراهي با آمريكا به انجام رسانند. اين پلاتفرم نتيجه تلاشهايي بود كه از سال 1984، به ابتكار فرانسه و حمايت آلمان و بلژيك در بازسازي اتحاديه اروپاي غربي صورت گرفته بود.
نشستهاي مقدماتي وزيران كشورهاي عضو در سال 1984، به نشست رم در 22 و 23 آوريل سال 1985 انجاميد. اين اعلاميه همسويي اتحاديه اروپاي غربي را با ناتو تاييد و شوراي اين اتحاديه را نيز تقويت كرد. از اين پس، شوراي مزبور، كه در حد نازلي قرار داشت، مانند ناتو با شركت وزيران امور خارجه و دفاع كشورهاي عضو دو بار در سال تشكيل جلسه ميداد و ميتوانست با اتفاق آرا به احذ تصميم بپردازد، در حالي كه در گذشته، تنها جنبه مشورت داشت. بايد يادآور شد شوراي دائمي اين اتحاديه نيز كه در لندن فعال شده است، مسائل قابل طرح در شوراي وزيران را آماده ميكند. رابطه اين اتحاديه كه تعداد اعضاي آن با پيوستن پرتغال و اسپانيا در سال 1988 به نه عضو افزايش يافت، با جامعه اقتصادي اروپا، كه دوازده عضو داشت، به گونه مستمري برقرار شد.12 حال بايد ديد اين بازسازي تا چه حد پاسخگوي مسائل دهه 90 خواهد بود؟
ب) تلاش براي توليد مشترك سلاحهاي متعارف: هم زمان با تلاش براي سامان دادن صنايع نظامي و دستيابي به يك ساختار نظامي مشترك، توافقهاي دو جانبه و چند جانبهاي نيز براي توليد مشترك سلاحهاي نظامي بين كشورهاي اروپايي به امضا رسيد كه دست كم، از نظر رقابت در بازار تسليحات، نشان از سودآوري داشت، اما نتيجه آن از بعد دفاعي اندك بود. نخستين گام، در معاهده 1963 اليزه برداشته شد، هر چند گامهاي اوليه از سال 1958 آغاز شده بود. پيمان اليزه به ابتكار دو گل بين آلمان و فرانسه بسته شد و محور بن – پاريس را به منزله ستون اصلي همكاريهاي اروپايي ايجاد كرد. البته تا دهه 80، اين پيمان و اهداف آن به دليل اختلافنظر و تفاوت در ديدگاههاي دو كشور در حاشيه قرار گرفت.
در عين حال، در سال 1962، دو كشور يك قرارداد همكاري را براي ساخت موشكهاي ميلان – هات و رولاند با يكديگر منعقد كردند. در اين قرارداد، شركت فرانسوي هواپيمايي شمال، كه در سال 1970 با ادغام در هواپيمايي جنوب و سرب (sereb) به هوا – فضا تغيير نام داد و شركت آلماني بولكو، كه در سال 1969 به MBB و در سال 1990، به دويچ ايرواسپاس تبديل شد، مشاركت داشتند. توليد منسجم موشكهاي ميلان از اكتبر سال 1972 و موشكهاي هات از سال 1976 و رولاند از سال 1977 آغاز شد. اين موشكها دومين سلسله از موشكهاي ضد تانك جهان بودند كه جاي موشكهاي اس.اس 10 و اس.اس11 فرانسوي و موشكهاي كبراي آلماني دهه 52 را ميگرفتند. 13 بايد يادآور شد كه موشكهاي قابل هدايت هات با برد چهار هزار متر و سرعت مادون صوت و موشكهاي ميلان با برد دو هزار متر و قابل حمل با بالگرد و زرهي سنگين از قابليت بالايي برخوردار بودند.
14صنايع هوا – فضاي فرانسه، كه از نظر صنايع نظامي در راس كشورهاي اروپايي قرار داشت، ساخت هواپيماهاي شكاري پيشرفتهاي را آغاز كرد شركت داسو(6) پس از ساخت هواپيماهاي اورگان(7) و ميستر4(8) و SMB2 به توليد هواپيماهاي ميراژ 3 اقدام كرد كه از آغاز دهه 60، به فتح بازارهاي جهاني اسلحه پرداخت. اندكي بعدف ميراژ 2000 آغاز شد كه در سال 1984، نيروي هوايي فرانسه بدان مجهز گرديد. ميراژ 2000 ان(9) توانايي حمل موشكهاي ASMP اتمي را دارد و ميراژ 5- 2000 به رادارهاي پيشرفته مجهز است.15 انگلستان نيز در زمينه دفاع هوايي و سلاحهاي اتمي در رديف فرانسه قرار دارد. در حالي كه آلمان و ايتاليا بيشتر در زمينه ساخت موشك و تجهيزاتي كه روي وسائل سنگين سوار ميشوند، فعاليت دارند، ديگر كشورهاي اروپايي توان رقابت و مشاركت در اين گونه طرحها را ندارند، جدول زير كه در سال 1987 تهيه شده است، همكاريهاي كشورهاي اروپايي را در زمينه ساخت سلاحهاي متعارف نشان ميدهد.16
البته، بايد به اين نكته توجه كرد كه كارنامه اين همكاريها به هيچ وجه درخشان نبود و تا آغاز دهه 90 نه هواپيماي اروپايي وجود داشت، نه تانك اروپايي و نه زرر دريايي اروپايي. در واقع، هر يك از كشورهاي ذيربط ميكوشيدند در قالب همكاريهاي ظاهري، به توسعه كيفيت و توليد سلاحهايي بپردازند كه خود در آن تخصص دارند. براي نمونه، هفت كشور اروپايي به توليد يازده نمونه از سلاحهاي ضد تانك و هجده نمونه از موشكهاي زمين به هوا مشغول بودند. افزون بر اين، توليدات مشترك، تنها 20 درصد از تجهيزات نظامي فرانسه را در بر ميگرفت.17
در زمينه برنامهريزيهاي نظامي نيز ضعفهاي بسياري مشاهده ميشد، براي نمونه، همكاري فرانسه و آلمان براي توليد بالگردهاي جنگي، قبل از آنكه يك همكاري برنامهريزي شده و منسجم باشد، بيشتر به نوعي مبادله كالا و خريد متقابل توليدات يكديگر شباهت داشت.18 نمونه ديگر ساخت تانكهاي AMX30 است كه نسخت قرار بود محصول مشترك آلمان و فرانسه باشد، اما بعد بدون آنكه هماهنگي يا اشتراك مساعي پديد آيد، به طور هم زمان، در فرانسه و معادل آن – لئوپارد – در آلمان توليد شد. به همين ترتيب، هواپيماهاي Rafale و EFA به طور جداگانه در اين دو كشور توليد شدند، در حالي كه براي توليدي مشترك از تلفيق اين دو هواپيما، سالها مذاكره شده بود.19 طرح واقعي همكاريهاي صنعتي و نظامي شايد همان طرح اوركا بود كه فرانسوا ميتران در سال 1984 و در پاسخ به طرح ابتكار دفاع استراتژيك موسوم به جنگ ستارگان ريگان ارائه كرد.
در اين سال، اروپاييان متوجه شدند كه تا چه حد چتر حمايت آمريكا نامطمئن و ناكافي است؛ زيرا، اين ابرقدرت، تنها به دنبال منافع خود ميباشد و به سرنوشت اروپا هيچ توجهي ندارد، اما چنان كه ميدانيم اين طرح به دو دليل هميشگي، يعني فقدان بودجه لازم و عقبماندگي صنايع نظامي اروپا نسبت به آمريكا، عملي نشد و معادل نظامي (Euclid) همچنان كه ديديم، به جاي نرسيد. در عين حال، همكاريهاي كشورها براي ساخت سلاحهاي مشترك به دليل سودآوري و بازار گرم تسليحات به ويژه در خاورميانه همچنان ادامه يافت. فرانسه و آلمان در زمينه ساخت بالگردهاي جنگي HAC + HAP، موشكهاي ضد ناو سوپر سونيك و يدك كشهاي تانك به همكاري با يكديگر ادامه دادند. همچنين، فرانسه و انگلستان براي ساخت موتورهاي بالگرد RTM322 برنامههاي قبلي خود را دنبال كردند.
اين دو كشور در سال 1983، براي ساخت سومين نسل از موشكهاي ميلان و هات و رادارهاي تشخيص مكان توپخانهها، قراردادي را با آلمان به امضا رساندند. فرانسه همچنين در زمينه ساخت ماهواره هليوس (Helios) و موشكهاي كوتاه برد زمين به هواي SATCP و موكشهاي اژدرافكن ميلاس (Milas) نيز با ايتاليا به توافقهايي دست يافت. در سال 1984 نيز فرانسه، آلمان، آمريكا، انگلستان و ايتاليا توافقنامهاي را در راستاي توسعه سيستم پرتاب چندراكته با يكديگر امضا كردند. همچنين، توافقي نيز بين فرانسه، آلمان، ايتاليا و هلند براي ساخت بالگردهاي حمل و نقل و مانور NH90 به امضا رسيد مبني بر اينكه بالگردهاي مزبود، در دهه 90، در ناتو به كار گرفته شوند،20 اما اوج اين گونه همكاريها به ماه نوامبر سال 1987 بر ميگردد كه آلمان و فرانسه پس از يك دوره طولاني از مذاكرات خستهكننده.
در مورد برنامهاي كه به ببر(10) مشهور شد، به توافق رسيدند. اين توافق از يكسو، براي تحقق برنامه HAP – RAH2 – HAC و ساخت بالگردهاي جنگي بين سازمان هوا – فضاي فرانسه و ام. بي. بي آلمان و از سوي ديگر، براي تحقق برنامه MTU و رولزرويس در ساخت آن مشاركت داشتند، انجام شد. برنامه نخست ساخت بالگردهايي با دو نوع تجهيزات و دو نوع كاربري بود. يكي از آنها با ويژگي ضد تانك (HAC) و مجهز به موشكهاي AC3F با مشاركت آلمان، فرانسه و انگلستان و ديگري با ويژگي حفاظت از بالگردهاي ضد تانك (HAP) در برابر حملات هوايي و زميني، مجهز به موشكهاي هوا به هوا و توپهاي سيميليمتري قابل هدايت ساخته ميشد. اما هم زمان با اين برنامهها، بالگردهاي سنگين M124 و M128 روسي و LHXكه اولي آماده بهرهبرداري و دومي در حال ساخت بود، به خوبي قادر به خنثي كردن تجهيزات اورپايي بودند. برنامه ديگري كه كشورهاي انگلستان، ايتاليا، هلند و اسپانيا روي آن مطالعه كردند، برنامه موسوم به LAH Tonal براي ساخت نوع جديدي از بالگردها بود كه آينده آن در هالهاي از ابهام قرار داشت.21 حال اين پرسش مطرح است: در شرايطي كه اقدامات كند اروپا قادر به رقابت با صنايع شوروي و آمريكا نبود، اروپاييان چگونه ميتوانستند به آينده دفاع مستقل خود اميدوار باشند؟
2) دفاع اروپا پس از جنگ سرد
تحولات شرق اروپا، كه از لهستان و مجارستان آغاز و به فروريختن ديوار برلن در 9 و 10 نوامبر سال 1989، وحدت دو آلمان در 3 اكتبر سال 1990 برپايه پيمان وحدت دو آلمان در 31 اوت همين سال و توافق موسوم به 4+2 در 12 سپتامبر سال 1990 – كه تاريخ 15 مارس سال 1991 را براي پايان توافق پتسدام سال 1945 و حقوق فاتحان در آلمان تعيين ميكرد – و در نهايت، به فروپاشي شوروي در 31 نوامبر سال 1991 انجاميد، جامعه اروپا را از هر نظر، با وضعيت و شرايط جديدي رو به رو كرد كه به معماري جديدي نياز داشت.22 آنچه در زمينه نظامي و دفاعي در برابر اروپا قرار ميگرفت، حالت دوگانهاي بود كه پشت سر گذاشن آن كار دشواري محسوب ميشد. از يكسو، رود خلع سلاح كه از سال 1985 آغاز شده بود، مستلزم كاهش سلاحهاي اتمي و متعارف بود و از سوي ديگر، اروپا در برابر خلا ناشي از فروپاشي شوروي به تقويت بنيه دفاعي خود نياز داشت.
توافقهاي استكهلم در سال 1986، واشنگتن در دسامبر سال 1987 درباره حذف تمامي نيروهاي اتمي با برد متوسط (بين 500 و 5500 كيلومتر)، پاريس در سال 1990 در زمينه نيروهاي كلاسيك و مسكو در اكتبر سال 1991 در مورد سلاحهاي استراتژيك آمريكا و شوروي، همه در راستاي كاهش سلاحهاي اتمي و متعارف بود.23 افزون بر انعقاد قراردادهاي سالت 2 و استارت (31 ژوئيه سال 1991) بين دو ابر قدرت، كنفرانس 13 اوت سال 1990 وين با شركت 23 كشور عضو آتلانتيك و پيمان ورشو در مورد نيروهاي متعارف اروپا و دور دوم مذاكرات مربوط به كاهش تسليحات در اروپا، كه پس از كنفرانس هلسينكي 2 در سال 1992 آغاز شد، قدرتهاي اروپايي به ويژه آلمان را به كاهش نيروهاي نظامي و سلاحهاي موجود خود موظف كرد. در نتيجه، بسياري از برنامههاي مشترك توليد سلاح نيز زير سوال رفت،24 از جمله طرح مشترك آلمان، ايتاليا و انگلستان براي ساخت شكاريهاي 90،(11)، طرح مشترك فرانسه و آلمان براي ساخت ماشينهاي حمل و نقل NH90 و بالگردهاي ضد تانك ببر كه به آنها اشاره شد، مورد ترديد جدي قرار گرفت و ساخت تانكهاي لئوپارد 2 متوقف شد.
از سوي ديگر، هر چند خطر شوروي ديگر اروپا را تهديد نميكرد، اما بيثباتي در كوتاه و ميان مدت آينده نامعلوم و خطرات احتمالي كه ميتوانست از سوي كشورهاي فروپاشيده اروپاي شرق بروز كند، باعث ميشد كه مسئله دفاع از اروپا همچنان از ناحيه شمال افريقا و كشورهاي جاهطلب اين منطقه، مانند الجزاير و ليبي را كه به رغم امضاي كنوانسيوانهاي مربوط به جلوگيري از گسترش سلاحهاي اتمي قابل اعتماد نيستند، مهمترين مسئله امنيتي اروپاي غربي تلقي كردهاند.26 در چنين شرايطي، مسئله دفاع اروپا در سه محور رابطه اروپا و ناتو؛ نهادهاي دفاعي آينده، به ويژه اتحاديه اروپاي غربي؛ و اقدامات دو جانبه و چند جانبه در زمينه تشكيل يك نيروي اروپايي و ساخت سالحهاي مشترك قابل طرح است.
الف) اروپا و ناتو در دوره پس از جنگ سرد: با آغاز تحولات در بلوك شرق و از بين رفتن خطر نظامي پيمان ورشو، به نظر ميرسيد كه فلسفه وجودي ناتو نيز از ميان رفته باشد، اما آمريكاييان بيش از آنكه براي مقابله با جنگ احتمالي شوروي و دفاع از اروپاي غربي از ناتو استفاده كنند، از آن به عنوان ابزاري براي سلطه بر متحدان اروپايي خود بهره ميگرفتند؛ بنابراين، با آغاز زمزمه استقلال نظامي، اروپا تدابيري را براي حفظ ناتو به كار بست. ژنرال گالوين، فرمانده ناتو در اروپا، در 9 مي سال 1991 در مقابل كميته دفاع سناي آمريكا اعلام كرد: «ما بايد از ناتو در مقابل اوضاع غير قابل پيشبيني شوروي و اروپاي شرقي و به عنوان كارگزار تغييرات، البته، با مخارج كمتري حمايت كنيم».27
در حقيقت، با فروريختن ديوار برلن در نوامبر سال 1989 كار بازسازي ناتو آغاز شد و كميته مجري اين بازسازي در 29 مي سال 1991 در بروكسل پايان دوره دگرگوني را اعلام و به دنبال آن اعلاميه شوراي آتلانتيك در 7 ژوئن اين سال در كپنهاگ صادر گرديد. ماده 6 اين اعلاميه، كه آينده رابطه اروپا و ناتو را مشخص ميكرد، وظايف اتحاد آتلانتيك را حفظ امنيت پايدار براي اروپا بر ميشمرد، بنابراين، وظايف ناتو در محدوده تعيين شده جغرافيايي باقي ميماند. براساس ماده 7 اعلاميه مزبور، اروپاييان سهم بيشتري از دفاع خود را برعهده ميگرفتند و سازمان همكاري و امنيت اروپا و اتحاديه اروپايي غربي به عنوان بازوان اروپايي ناتو به رسميت شناخت ميشدند. نيروهاي جديد نيز براي مقابله با شرايط غير منتظره در نظر گرفته شد. ريچاردچني، وزير دفاع آمريكا، در بيانيهاي در 29 مي سال 1991 اين نيروها را به اين شرح برشمرد: نيروهاي واكنش سريع، نيروهاي دفاع اصلي و نيروهاي تكميلي.
نيروهاي واكنش سريع شامل پنج هنگ و نفراتي بين هفتاد تا صد قزار نفر از ملتهاي مختلف عضو ناتو همراه با يك يگان واكنش تعجيلي، مركب از پنج هزار نفر، نيروهاي دفاع اصلي در برگيرنده هفت واحد زرهي از كشورهاي مختلف عضو ناتو مركب از پانصد هزار نفر و نيروهاي تكميلي مركب از واحدها و نفرات ذخيره ميشد.28
استراتژي جديد آمريكا برپايه حفظ فرماندهي خود و مشاركت بيشتر اروپا در هزينهها، نفرات و وسائل استوار بود. در اورپا نيز، دو نگرش متفاوت وجود داشت. يكي نگرش انگليسي – هلندي (فن ايكلن و داكلاس هرد) مبتني بر تقويت تركيب اروپايي در درون ناتو و تبديل اتحاديه اروپاي غربي به پلي ميان اروپا و ناتو تبديل اتحاديه اروپاي غربي به پلي ميان اروپا و ناتو با سيستم فرماندهي دوگانه، كه توانايي كنش در خارج از مرزهاي جغرافيايي ناتو را نيز داشته باشد و ديگري نگرش فرانسوي مبتني بر تقويت بنيه دفاعي اروپاي دوازدهگانه و فاصله گرفتن از ناتو بود.
آمريكا مبني بر تنها گذاشتن اروپا، مصالحهاي براساس اعلاميه كپنهاگ صورت گرفت مبني بر اينكه ناتو به منزله ستون اصلي دفاع اروپايي باقي بماند، اروپا سهم بيشتري در مسائل نظامي برعهده گيرد و تغيير در حوزه كنش ناتو پديد نيايد. در حقيقت، كشورهاي اروپايي، از جمله فرانسه نيز به اين نكته واقف بودند كه بدون آمريكا نميتوانند امنيت خود را تامين كنند. نكته ديگر اينكه ايجاد شوراي همكاري آتلانتيك شمالي در دسامبر سال 1991 را نيز تلاش ديگري براي كم رنگ كردن نقش نهادهاي اروپايي، مانند اتحاديه اروپاي غربي تلقي ميكردند.30
اروپاييان شوراي همكاري آتلانتيك شمالي را همراه با اعلاميه پنتاگون كه ميگفت آمريكا تنها ابرقدرت دوره پس از جنگ خواهد بود كه در برابر رقابت ژاپن جامعه اروپا و ديگر كشورهاي خواهد ايستاد، عمل خصمانهاي تلقي كردند. اين شورا را ابزار نفوذ آمريكا در كشورهاي اروپاي شرقي دانستند و به موازات آن، ايجاد يك شوراي مشورتي بين اين اتحاديه و كشورهاي اروپاي شرقي را خواستار شدند.31
آمريكا در پس تحقق استراتژي جديد خود و همچنين توافقهايي كه قبلا با شوروي و در شرايط جديد با روسيه درباره كاهش سلاحهاي اتمي انجام داده بود، قصد داشت بين سالهاي 1992 تا 1997 به ميزان 18/4 درصد از هزينههاي دفاعي خود بكاهد. در واقع، براساس استراتژي جديد آمريكا كه بخشي از آن در سخنراني بوش در 2 اوت 1990 اعلام شد، تا سال 1995 به ميزان 25 درصد از نيروهاي آمريكا در جهان و به گفته ژنرال گالوين، به ميزان 50 درصد از نيروهاي آمريكايي مستقر در اروپا كاسته ميشد. ريچارد چني، وزير دفاع آمريكا، نيز در 24 مارس سال 1991 اعلام كرد كه 32 مركز نظامي آمريكا در اروپا تعطيل خواهد شد.
بحران بوسني و كوزوو و عامل ديگري براي حفظ ناتو بود كه آمريكا از آن بهره فراوان برد و به اروپاييان ثابت كرد كه حتي توانايي مقابله با يك رويداد محدود در همسايگي خود را نيز ندارند. آمريكا همچنين، طي سالهاي بعد نيز، از كشش كشورهاي اروپاي شرقي براي پيوستن به ناتو بهره گرفت و به رغم مخالفتهاي روسيه، علاقه خود را به گسترش ناتو به شرق آشكار اعلام كرد. جميمز بيكر در سخنراني 18 ژوئن سال 1991 خود در بر تمام اروپا بگشايد، اروپايي از ولادي وستك تا ونكوور؛ اين اتحاديه بايد به يك سازمان امنيت در كنار سازمان امنيت و همكاري اروپا تبديل شود»33.
هر چند اين استراتژي در آمريكا نيز با مخالفتهايي روبهرو شد، اما در سال 1994، شوراي آتلانتيك بروكسل گسترش ناتو را به عنوان عاملي براي صلح مورد تاييد قرار داد. پس از آن، در نشست مادريد در ژوئيه سال 1997، ناتو تصميم گرفت در نگرش استراتژيك خود تجديدنظر كند و الحاق سه كشور داوطلب، يعني چك، مجارستان و لهستان را مورد بررسي قرار دهد.34 در ماه مي، آمريكاييان دو تاكتيك جدي را براي حفظ ناتو در پيش گرفتند كه آينده آن را تضمين و اروپاييان را به پذيرش آن مجبور ميكرد. اين دو تاكتيك شامل تبديل ناتو به بازوي نظامي سازمان ملل و گسترش آن همراه با دگرگون كردن ساختار و اهدافش بود. آنها حتي پس از نشست ناتو فصلي را براي ايجاد رابطه بين ناتو و روسيه (1+19) گشودند35 كه در صورت موفقيت ميتوانست ناتو را به عامل و حافظ صلح آمريكايي در جهان تبديل كند، اما رقابت كلي آمريكا و اروپا و مخالفت اروپا با يكجانبهگرايي اين كشور، آينده همكاريهاي نظامي و دفاعي دو طرف را با ابهام روبهرو كرده است.
ب) در جستوجوي يك چهارچوب سازماني و نهادي دفاع اروپايي: كشورهاي اتحاديه اروپا به رغم پذيرش ناتو، تلاش براي يافتن يك سازمان دفاع اروپايي را ادامه دادند. مبناي اقدامات جديد اروپاييان در دوره پس از جنگ سرد پيمان ماستريخت بود كه متن نهايي آن در دسامبر سال 1991 به تصويب دوازده كشور اروپايي رسيد و از اول نوامبر سال 1993، عملي شد. دومين ستون اين پيمان پس از وحدت پولي و اقتصادي نيز، ايجاد يك سياست خارجي و امنيتي مشترك بود.
در 30 ژانويه سال 1991، هلموت كهل اعلام كرد كه من و رئيسجمهور فرانسه برگزاري يك كنفرانس بين حكومتي را در مورد و وحدت سياسي اروپا و اينكه چگونه ميتوان اتحاديه اروپاي غربي را به عنوان جزء غير قابل تفكيك اتحاديه اروپا تفويت كرد، پيشنهاد كردهايم، 36 اما مشكل اساسي اتحاديه اروپاي غربي اين است كه فقط شامل ده كشور از دوازده – و اينك پانزده كشور عضو اتحاديه اروپاست، بنابراين، چگونه ميتواند نهاد دفاعي تمام اتحاديه اروپا محسوب شود. هر چند اين انديشه نيز در حاشيه مطرح شده است كه اتحاديه اروپاي غربي در كنار سازمان امنيت و همكاري اروپا برپايه منشور پاريس (21 نوامبر سال 1990) بازسازي شده است و ميتوانند بازوي دفاعي اروپاي قرار گيرند، اما سازمان امنيت و همكاري اروپا فاقد هر گونه تشكيلات نظامي است و اقدامات آن جنبه مدني و بازدارنده دارد.
اتحاديه اروپاي غربي كه پس از اعزام نيرو به خليج فارس در سالهاي 1987 و 1991 براي مين رو بي و تضمين رفت و آمد كشتيها و تنها اميد اتحاديه اروپا تبديل شد، در پيمان ماستريخت به عنوان يك نهاد غير قابل تفكيك از اتحاديه اروپا مجددا مورد توجه قرار گرفت و ماموريت آن نيز در اجلاس جداگانهاي، كه در 19 ژوئن سال 1992 با شركت وزيران خارجه اتحاديه اروپايي غربي در پترزبورگ برگزار شد، تعريف و از آن پس، به ماموريتهاي پترزبورگ شهرت يافت. در 20 نوامبر سال 1992، پروتكل الحاق كامل يونان به اتحاديه اروپاي غربي و اسناد پيوستن ايسلند، نروژ و تركيه نيز به امضا رسيد و ايرلند و دانمارك هم به عنوان ناظر به اين اتحاد پيوستند. در واقع، در پاسخ به ايجاد شوراي همكاري آتلانتيك شمالي – كه پيش از اين به آن اشاره شد – دفتر مشورتي اتحاديه اروپاي غربي براي ارتباط با كشورهاي جنوب و شرق اروپا و حوزه بالتيك و كشورهاي داوطلب الحاق به اتحاديه اروپا نيز پديد آمد.37 در عين حال، اتحاديه اروپاي غربي از سالهاي 1998 و 1999 به طور جدي مورد بازسازي و توجه قرار گرفت.
لازم است يادآوري شود كه سه عامل در تقويت اتحاديه اروپاي غربي موثر واقع شد: 1) ملاقات سران فرانسه و انگلستان در سنمالوي فرانسه در دسامبر سال 1998 و تحول در ديدگاه انگستان نسبت به اعطاي نقش مستقل به اتحاديه اروپا برپايه نيروهاي نظامي معتبر اروپايي؛ 2) كنفرانس آوريل سال 1999 واشنگتن به مناسبت پنجاهمين سالگرد پيمان آتلانتيك شمالي كه امكان برنامهريزي نظامي و ابزارهاي مشترك را براي اتحاديه اورپا مورد شناسايي قرارداد كه به قبول ترتيبات به علاوه برلن(12) مشهور است؛ زيرا، شوراي وزيران در نشست ژوئن سال 1996 برلن، تعهداتي را به نفع اتحاديه اروپاي غربي در چهارچوب هويت اروپايي امنيت و دفاع بر عهده ناتو گذاشت؛ و 3) بحران كوزوو كه ضعف ارتشهاي اروپايي را نسبت به ابزارهاي كليدي كه در انحصار نيروهاي آمريكايي قرار داشتند، آشكار كرد. در چنين وضعيتي، كنفرانس كلني در ژوئن سال 1999، در قالب ماموريت پترزبورگ (1992) تعريف روشني را از حوزه عمل اتحاديه اروپا ارائه داد كه مداخله انساندوستانه، حفظ صلح و ايجاد آن را شامل ميشد.38
چنان كه مشاهده ميكنيم، اين تدابير به هيچ وجه، اتحاديه اروپا را به رقيب قدرتمند ناتو تبديل نكرد و به قول يك ضربالمثل فرانسوي، پس از سالها تلاش بالاخره كوه يك بچه موش زائيد. اروپاييان به رغم مشكلات فراوان، دلسرد نشده و به تلاش خود ادامه دادند و سران پانزده كشور اروپايي در نشست هلسينكي در دسامبر سال 1999، اهداف خود را براي دستيابي به توان نظامي در سال 2003 ايجاد يك ساختار سياسي – نظامي براي اهداف عملياتي استراتژيك، ايجاد مشي مشتركي براي مديريت بحرانها در روابط ناتو و كشورهاي ديگر برشمردند. استقلال عمل اتحاديه اروپا نيز در جايي كه ناتو تعهدي را برعهده نگيرد، مورد تاييد قرار گرفت. اين اهداف در نشست ژوئن سال 2000 سران اروپا در فيرا(13) به رياست دورهاي پرتغال و در چهارچوب تصميمات دسامبر سال 1999 در هلسينكي تعقيب شد. همچنين، يك كميته غير نظامي نيز براي مديريت بحرانها پديد آمد.
نشست سران اروپايي در دسامبر سال 2000 در نيس، مراحل عملياتي شدن ساختار دفاع اروپايي را مشخص كرد. اين مراحل عبارت بودند از: ايجاد ساختارهاي دائمي نظامي – سياسي اتحاديه اروپا شامل كميته سياسي و امنيتي مركب از نمايندگان دائمي پانزده كشور عضو اتحاديه براي نظارت سياسي و هدايت استراتژيك عمليات زير نظر شوراي اروپايي، كميته نظامي مركب از روساي ستاد مشترك ارتشهاي پانزده كشور به رياست منتخب شوراي اروپايي براي ارائه توصيههاي لازم بالاخره، ستاد مشترك اتحاديه اروپا با 135 عضو نظامي از پانزده كشور عضو اتحاديه كه زير نظر كميته نظامي، عمليات نظامي را هدايت خواهد كرد. اين سازمانها از ژوئن سال 2001، كار خود را آغاز كردند. همراه با آغاز اين فعاليتها، همكاري عملي نيروهاي پليس پانزده كشور نيز از 19 نوامبر 2001 شروع شد.
ج) همكارييها دوجانبه و چندجانبه: همكاريهاي دو جانبه در دهه 90 بيشتر حول محور پاريس – برلين استوار بود كه دنباله كار فرانسه و آلمان در دهه 80 محسوب ميشد. در سال 1982، كميسيون مشترك دو كشور ياد شده در امور امنيتي و دفاعي پديد آمد كه در سال 1988، به شوراي فرانسه – آلمان در امور دفاعي و امنيتي تبديل شد.
در اين شورا، چگونگي به كار گرفتن سلاحهاي استراتژيك پيش از عصر اتم و نيز سلاحهاي تاكتيكي اتمي در كشور آلمان به بحث گذاشته شد. در ژانويه سال 1992، فرانسوا ميتران مسئله نيروهاي اتمي را كه تا اين زمان در انحصار دفاع ملي هر كشور بود، در دفاع از اروپا مطرح كرد. در ملاقات سران آلمان و فرانسه و لاروشل در روزهاي 21 و 22 مي سال 1992 تصميم به ايجاد يك نيروي نظامي مشترك به نام گروه نظامي اروپايي گرفته شد كه درهاي آن به روي كشورهاي خارج از اتحاديه اروپاي غربي نيز باز بود. اين نيروي 4500 نفري كه در سال 1995 به مرحله عملياتي ميرسيد و مقر آن شهر استراسبورگ فرانسه بود، سه ماموريت برعهده داشت: شركت در دفاع از اروپا، شركت در عمليات حفظ و اعاده صلح در خارج از حوزه ماموريت ناتو، شركت در عمليات بشردوستانه.
در اين ميان، تصميمات لاروشل نشاندهنده دگرگوني اساسي در ديدگاه نظامي و دفاعي فرانسه بود؛ زيرا، فرانسه تا اين زمان، از شركت در برنامههاي نظامي چند مليتي خودداري ميكرد.40 علاوه بر اين، فرانسه طي سالهاي 1993 و 1994، به بازسازي نيروهاي واكنش سريع خود كه در سال 1983 براي آمادگي مقابله با رويدادهاي غير قابل پيشبيني پديد آورده بود، اقدام كرد.
اين نيرو در سالهاي دهه 90 با نود بالگرد ضد تانك، 240 تانك AMX 10RC، 48 موشك VABHot و 430 پايگاه موشكي ميلان و دهها سلاح ديگر و 47 هزار مرد نظامي كه تا 67 هزار قابل افزايش بودند، 41 نيروي تهاجمي جدياي به حساب ميآمد كه ميتوانست در دفاع از اروپا و اجراي تصميمات لاروشل بسيار موثر واقع شود. آلمان نيز با ارتشي كه در نيروي زميني آن 255 هزار مرد مسلح و 23 بريگاد زرهي، در نيروي دريايي 32200 نفر و در نيروي هوايي آن 82400 نفر مشغول فعاليت هستند،42 توانايي شركت جدي در ايجاد يك ارتش اروپايي را داشته و دارد. به هر حال، همانطور كه در سال 1988، بريگاد فرانسوي، آلماني پديد آمد كه پس از تشكيل گروه نظامي اروپايي زير نظر آن قرار گرفت، نخستين ستاد مشترك نيروي اروپايي نيز در 8 نوامبر سال 1993 در استراسبورگ گشايش يافت و اولين واحدي كه تحت فرماندهي آن قرار گرفت همان بريگاد فرانسوي – آلماني بود.
از سوي ديگر، همكاري براي توليد مشترك سلاحهاي نظامي در دهه 90 نيز ادامه يافت. ساخت بالگردهاي puma, Lynx, Ghazelle با مشاركت فرانسه و آلمان، هواپيماي جگوار با همكاري فرانسه و انگلستان، هواپيماي آلفا جت با همكاري فرانسه و آلمان، هواپيماي تورنادو با همكاري آلمان، انگلستان و ايتاليا و موشكهاي ضد تانك ميلان با شركت آلمان و فرانسه ادامه يافت. در اين دهه، گروه برنامهريزي مستقل اروپايي فعالتر شد و آژانس اروپايي تسليحات نيز در درون اتحاديه اروپايي غربي به وجود آمد تا به تحقيقات لازم در زمينه همكاريهاي تسليحاتي سرعت بيشتري ببخشد.43
در عين حال، بسياري از طرحهاي مشترك نيز با شكست روبهرو شد. از جمله طرح NFR90 كه براي ساخت يك ناوگان مشترك فرانسوي – انگليسي طراحي شده بود. بدين ترتيب، كشورهاي اروپايي به اين نتيجه رسيدند كه بايد به ايجاد و تقويت شركت بزرگ صنايع نظامي ملي بپردازند و آنها را در ارتباط با همتاهاي خود در ديگر كشورهاي اروپايي و گروه تحقيقاتي مشترك قرار دهند.44 شوراي آتلانتيك مادريد در ژوئيه سال 1997 نيز، ضرورت صنايع مستقل دفاعي را براي اروپا مورد تاييد قرار داد. 45 هر چند اين استراتژي با توافقهايي كه در پايان دهه 90 بين شركتهاي بزرگ صنايع دفاعي اروپا، مانند هوا به فضاي فرانسه، هوا – فضاي انگلستان، داسوي فرانسه، هوا – فضاي آلمان، ماتراي فرانسه و Thomson CSF Alenia صورت گرفت، دنبال شد، 46 اما هنوز به نتيجه كامل نرسيده است.
نتيجهگيري
در پايان پژوهش خود، به همان نتيجهاي ميرسيم كه پيش از اين رژي دبره بدان دست يافته بود، يعني هرگاه، يك سرباز فرانسوي حاضر شد جان خود را در دفاع از آلمانها به خطر افكند، آن گاه ميتوان وحدت اروپا را باور كرد.47 در جمعبندي دلائل ناكامي اروپاييان در ايجاد يك ارتش اروپايي، به ترتيب تاريخي به اين نكات اشاره ميكنيم: در درجه نخست، ناتواني اوليه آنها در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم باعث شد تا دست نياز به سوي ايالات متحده آمريكا دراز كنند؛ موضوعي كه به نوبه خود باعث عقبماندگي طولاني اروپا از آمريكا شد و پس از آن نيز اروپاييان هرگز فرصت ارتقاي سطح فناوري نظامي خود را در حد دو ابر قدرت جهاني پيدا نكردند. در نتيجه، از عامل نخست، يعني سيطره آمريكا به عامل دوم، يعني عقبماندگي فني اروپا ميرسيم.
جبران اين عقبافتادگي نيز جز با هزينههاي كلان امكانپذير نيست. در نتيجه، عامل سوم ناتواني مالي است كه كشورهاي اروپايي را از اتخاذ يك استراتژي دامنهدار باز مي دارد. اختلافنظر بين كشورهاي مهم اروپا، كه از اختلاف منافع ملي آنها ناشي ميشود، عامل ديگر است كه چه در دهههاي 70 و 80 و چه پس از آن، آشكارا به چشم ميخورد؛ عاملي كه باعث شد تا كشورهاي اروپا حتي در همكاريهاي مقدماتي خود در زمينه توليد مشترك سلاحهاي نظامي نيز به جايي نرسند، اما با پايان جنگ سرد چنين به نظر ميرسد كه مسئله دفاعي اروپا به مشغلهاي جدي تبديل شده است.
علت عمده شدن اين مسئله نيز در اختلافات ديرينه آمريكا با اروپا نهفته است. به اعتقاد هاري مگداف، آمريكاييان از طريق چيرگي نظامي خود توانستهاند سوپر امپرياليسم خود را حفظ كنند و ما بارها مشاهد كردهايم كه آنها به چه صورت از برتري نظامي براي ارعاب رقابي خود بهره گرفتهاند. بحران كوزوو به اروپاييان نشان داد كه چگونه ممكن است آتش همسايه به دورن خانه آنها نفوذ كند، بدون آنكه توانايي فرونشاندن آن را داشته باشند. در چنين شرايطي است كه اروپاييان پس از پنجاه سال تلاش، يعني از زمان شكست طرح دفاع اروپايي در سال 1954، اينك، به طور جدي به فكر حفظ هويت و استقلال خود در پرتو يك نيروي دفاعي مستقل هستند؛ زيرا بدون آن، همه چيز از دست خواهد رفت.
ش.د820646ف