(ويژهنامه چهره روزنامه صبح نو ـ 1395/09/01 ـ شماره 128 ـ صفحه 2)
بعد از دستگیری حنیفنژاد و فرار رضا رضایی، مدتی رهبری سازمان بهدست احمد رضایی افتاد. با کشته شدن رضا رضایی و احمد رضایی، و دستگیری کاظمذوالانوار، زینالعابدین حقانی و آقای محمدی، بهرام آرام و تقی شهرام بهمرکزیت سازمان دست یافتند. در شهریور ماه 1352، مجید شریفواقفی در رأس مرکزیت سازمان قرار گرفت. سازماندهی سازمان در این زمان به سه شاخه در مرکزیت تقسیم شد که عبارتند از: «1ـ شاخه سیاسی (با مسوولیت تقی شهرام) 2ـ شاخه نظامی (با مسوولیت بهرام آرام) 3ـ شاخه کارگری (با مسوولیت مجید شریفواقفی).» هر چند سازمان به سه شاخه تقسیم شده بود، اما رهنمودها و جمعبندیهای اصلی از سوی شاخه تقی شهرام ارائه میشد.
تقی شهرام بسیار هوشیار بود و یک عنصر تشکیلاتی بود، در حالی که بهرام آرام یک تیپ تئوریک بود و از بدو ورودش پیوسته در جریان حرکت عملی سازمان قرار داشت و یک فرد همه جانبهای بود که طی ماجرای تغییر ایدئولوژی -که از سال1352 شروع و تا سال 1354 علنی شد- به تدریج به مهره تقی شهرام و در حقیقت اهرم نفوذ وی تبدیل شد.
عوامل و نحوه ایجاد انشعاب
تقی شهرام بههمراه ناصر جوهری در سال 1348، توسط محمد حیاتی و رضا باکری به عضویت سازمان مجاهدین خلق درآمد. وی در جریان ضربه شهریور1350 دستگیر شد و از طریق دادگاههای نظامی وقت به 10 سال زندان محکوم شد. او در زندانهای قزلقلعه، علاوهبر آن که مسوولیت آموزش سیاسی دانشجویان زندانی را بر عهده داشت، ارتباط وسیعی با زندانیان مارکسیست سایر گروهها برقرارکرد و در نتیجه به معلومات مارکسیستی خود افزود.
مارکسیستها در برابر هر مسالهای موضعی ایدئولوژیک داشتند؛ درباره هنر، موسیقی، طبقات مختلف، تاریخ و... بهطور مشخص و دستهبندیشده جواب میدادند. همین انسجام ظاهری از عواملی بود که شهرام را جذب مارکسیسم کرد.
شهرام در سال 1351 بههمراه حسین عزتی به زندان ساری تبعید شد. او که در این زمان به مارکسیسم گرایش یافته بود، درسال 1352 به کمک یکی از اعضای سازمان چریکهای فدائی که با او در زندان بود و با کمک افسر زندان بهنام ستوان احمدیان به اسلحهخانه دستبرد زده و به همراه تعدادی اسلحه کمری و بیسیم از زندان ساری فرار کردند. همسلولی شهرام نیز به مجاهدین پیوست.
برخی فرار شهرام از زندان ساری را طرحی از سوی ساواک تلقی کردهاند. به هر ترتیب، او در رأس یکی از سه شاخه مجاهدین قرار گرفت و از خلأ موجود در کادر رهبری سازمان مجاهدین بهره جست. وی مطالعات وسیعی در زمینه اصول مارکسیستی داشت و کتبی مانند زمینه تکامل اجتماعی با 2 ترجمه پرویز بابایی و دکتر پورکاشانی را در میان سمپاتها ترویج میکرد و بهتدریج آموزش مارکسیستی جایگزین آموزش اسلامی شد.
«در تابستان 52 مبارزه ایدئولوژیک بهعنوان محتوای اصلی جنبش نوین «اصلاح و آموزش» در دستور کار سازمان مجاهدین قرار گرفت و گروههایی بهنام «بررسی و تصمیم» متشکل از مسوولان و بالاترین کادرهای سازمان تشکیل شد. جنبش «اصلاح و آموزش» به منظور کشف عوامل که مانع حرکت رشدیابنده سازمان، تجدید ترتیب کادرها و بررسی و تحلیل ضعفها و نارسایی موجود در کارسیاسی و تشکیلاتی و نظامی سازمان و ارائه و تعیین خط درست سیاسیتشکیلاتی برای اصلاح آن بود.»
«مطالعه روی ایدههای مارکسیستی توسط یک کادر 10 نفره -که مهمترین اعضای آن تقی شهرام، بهرام آرام و ابراهیم جوهری بودند- صورت گرفت. سرانجام آنها به این نتیجه رسیدند که «هسته تفکراتشان مارکسیستی است و تنها پوسته آن اسلامی است.»
دو ویژگی مهم عقیدتی رهبران سازمان مجاهدین بعد از تغییر ایدئولوژی، مارکسیسمزدگی، علمزدگی و «دموکراسیخواهی انقلابی» بود که آنها را از خصایص مبارزه ضد امپریالیستی تلقی میکردند.
در جلساتی که اعضای کادر رهبری با یکدیگر داشتند، به این نتیجه رسیدند که با توسل مکرر به قرآن مجید دچار تفرقه و انشعاب خواهند شد؛ مثلاً یکی میگوید:
«و لا تزر وازره وزر اخری» یعنی کسی مسوول شخص دیگر نیست، با این برداشت به لیبرالیسم تشکیلاتی میرسند. پس بایستی برای حفظ وحدت برخورد علمی کنیم. یکی از ایرادات چریکهای فدائی به مجاهدان، پیرامون آیهای بود که در ابتدای بیانیه آنها ذکر میشد. این آیه (فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً) که آرم مجاهدین بود، از سوی چریکها ضعف وحدت استراتژیک تلقی میشد.
در 25 خرداد 1352 اعضای مرکزی و در شهریور همان سال کادرهای درجه نخست سازمان گردهماییهایی در کرج تشکیل دادند که طی آن به این نتیجه رسیدند که «آموزشهای دینی در سازمان متوقف شود، چرا که با آموزشهای دینی 17 نظر بنیادین، ایجاد و در نتیجه انشعاب با بار مسلحانه در سازمان ایجاد خواهد شد.» در یکی از جلسات، بهرام آرام اذعان کرده بود که «وظیفه اصلی ما این است که سازمان را در برابر ساواک، امپریالیسم و صهیونیست و ارتجاع حفظ کنیم.» در نتیجه بهخاطر حفظ وحدت در چنین سازمانی، آموزشهای دینی و قرآنی کنارگذارده شد.»
در نشست کرج -که بهرام آرام، تقی شهرام، وحید افراخته، مجید شریفواقفی، علیرضا سپاسی، ناصر جوهری و... همه کادرها حضور داشتند- موافقت شد که اعضا آموزشهای قرآنی را کنار گذارده و آموزشهای علمی نظیر «دیالکتیک محصول علم» جایگزین آن شود که بهتدریج دیالکتیک محصول علم جای خود رابه دیالکتیک مارکسیستی داد. همزمان با این تصمیم کتب مارکسیستی ترجمه و بهوفور در دسترس قرار گرفت؛ بهویژه آنکه مارکسیستها در ویتنام، شاخ آفریقا و... حماسه میآفریدند.
اشتباه مجاهدین در آن بود که قوانین جامعه را که آنها درصدد تدوین آن بودند، متفکران غربی مانند مارکس، ریکادو، لاسال... نوشته بودند؛ ثانیاً تجربیاتانقلابی مورد توجه آنها متعلق به انقلاب چین، شوروی، کوبا و کمون پاریس و... بود که دارای پشتوانه فلسفی و ارزشهای پنهان بود که مجاهدین قدرت تفکیک آن از تجربه را نداشتند. بدین ترتیب، اعضای سازمان مجاهدین بهتدریج تغییر ایدئولوژی را زمزمه کردند.
در تغییر مواضع ایدئولوژیک، مجاهدین بدین نتیجه رسیده بودند که «اسلام ایدئولوژی طبقه متوسط است، در صورتی که مارکسیسم «رهایی طبقه کارگر» محسوب میشود.
در این رابطه مجتبی طالقانی به پدرش آیـتالله محمود طالقانی مینویسد:
«... از 2 سال قبل شروع به مطالعه مارکسیسمکردهام... اکنون معتقدم که باید به طبقه کارگر رویآوریم. اما برای سازمان دادن طبقه کارگر باید اسلام را رد کنیم؛ زیرا مذهب پویش اصلی تاریخ را که مبارزه طبقاتی باشد، باز نمیشناسد. البته اسلام میتواند نقش مترقی بهویژه در برانگیختن روشنفکران بر ضدامپریالیسم ایفا کند، اما فقط مارکسیسم است که تحلیلی علمی از جامعه بهدست میدهد و برای رهایی به طبقات استثمار شده رو میکند...»
وحید افراخته (رحمان) از اعضای سازمان معتقد بود که «مذهب و دین مخدر است و تخدیرکننده و... و چیزی که باعث حرکت بشود نیست... و اسلام شیوه مبارزه ندارد، علم مبارزه ندارد. آدم میتواند مسلمان باشد، اما علم آن را (علم مبارزه) را از کمونیستها یاد بگیرد.»
بعد از آن که رهبران سازمان مجاهدین خلق به اصول مارکسیستی گرایش پیداکردند، سازمان و اعضای آن از نظر فکری و عقیدتی نیز دگرگون شد. رهبران مارکسیستی سازمان با درهمآمیختن نظرات «جان ففر» و پروفسور «اپارین» بدون هماهنگی با ایدههای مارکسیستی بههم آمیخته و در این راستا، قواعد و مفهوم تکامل را تدوین کردند. آنها با تکیه بر «داروینیسم اجتماعی» و استفاده از کتبی مانند «منشأ تکامل و حیات» و با استفاده از ظواهر برخی آیات قرآن و تطبیق آنها با برخی از نظرات علمی، عنوان «ایدئولوژی اسلامی» را برای مرام خود انتخاب کردند و از همین راستا بود که آنان مطالعه کتب فلسفی و اسلامی را به مریدان خود توصیه نمیکردند، اما در عوض آنان را به مطالعه کتبی با جنبه مبارزاتی و علمی سوق میدادند. چریکهای فدائی و سایر کمونیستها از مجاهدان، به آن دلیل که همه مسائل را به شور میگذاشتند و لذا نمیتوانند نظر قاطع ارائه دهند، انتقاد میکردند. تقی شهرام نیز اظهار میکرد «ما به ایدئولوژی قاطع نیاز داریم» و این از مقدمات گرایش تقی شهرام به مارکسیسم بود.
رهبران سازمان مجاهدین با انتشار بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک، نه تنها رژیم بلکه تمام مخالفان آن -اعم از سکولارها و مذهبیها- را شوکه کردند. این بیانیه اعلام میکرد که سازمان از آن پس بُعد اسلامی را به نفع مارکسیسم-لنینیسم کنار خواهد گذارد؛ چرا که «اسلام افیون تودههاست و در بهترین حالت ایدئولوژی فردی، بورژوا و اتوپیایی است. در حالی که مارکسیسم-لنینیسم یک فلسفه علمی واقعی طبقه کارگر بوده و راه درست رهایی بشر است....»
سازمان مجاهدین به 2 گروه رقیب تقسیم شد؛ نخست مجاهدان مسلمان بودند که از کنار گذاشتن نام(شعار) اصلی سازمان امتناع میکردند و رقبای خود را به این موضوع متهم میکردند که از طریق کودتای خونین کنترل سازمان را بهدست گرفتهاند. و دوم، مجاهدان مارکسیست بودند که عنوان کامل «سازمان مجاهدین خلق ایران» را ابداعکردند... شاخه تقی شهرام نماز دستهجمعی را ممنوع و واژه «رفیق» را جایگزین واژه «برادر» کرد. دومین شاخه نیز -که بهوسیله بهرام آرام رهبری میشد- بعد از مناقشات داخلی شدید همان راه را طی کرد و شاخه سوم که بهوسیله شریفواقفی رهبری میشد با اقلیت قابل توجهی -که علیه رهبران خود رأی دادند- از مارکسیستها جدا شدند.
به تدریج، آیات قرآن از حاشیه کتاب شناخت حذف شد و کتبی مانند «چگونه انسان غول شد»، «چگونه میتوان یک کمونیست خوب بود» (نوشته لیوشائوچی و کتاب راهی که مرا به مارکسیست لنینیست رسانید، از هوشیمینه رایج شد.»
شهرام و آرام و پنج نفر دیگر از کادرهای اصلی سازمان تا سال 1353 تغییر ایدئولوژی دادند، اما تا شهریور 1354 به منظور جذب اعضای بیشتر و کشانیدن آنان به سوی مارکسیسم، با خواندن نماز و برقراری جلسات تفسیر قرآن تظاهر به مسلمانی میکردند. مخالفت شریفواقفی با موضوع تغییر ایدئولوژیک منجر به تصفیه او از سازمان شد.
مرتضی صمدیهلباف، از اعضای سازمان مجاهدین، که همرزم مجید شریفواقفیبود و در بُعد اسلامی سازمان فعالیت داشت، در این زمینه ضمن اعترافاتش درساواک میگوید:
«... کتابهای مارکسیستی را بدون اینکه از دید فلسفه الهی مورد بررسی قرار داده، میخواندیم و حتی در بعضی موارد آنها را تأیید میکردیم. این مساله بهاضافه آمدن فردی در کادر رهبری گروه که فردی مارکسیست بود و به دروغ وانمود میکرد مسلمان است و برای ما قرآن میخواند، در حالی که بدان اعتقاد نداشت و همچنین پایین بودن سطح تئوریک و کمی آگاهی اعضای گروه باعث مارکسیست شدن گروه شد.گروه بعد از این با افراد مذهبی چنین برخورد میکرد، بدون اینکه به آنها بگوید ما دارای چه نوع اعتقادی هستیم و چه فلسفهای مورد پذیرش ماست، ابتدا آن فرد مذهبی را -که نسبت به گروه دارای اعتقاد بود و مورد قبول او بود- عضوگیری میکرده، سپس سعی میکرد انگیزههای مذهبی او را سست کرده و بعد با دادن کتابهای مارکسیستی از قبیل «ماتریالیست دیالکتیکی تضاد و غیره، فردی که قبلاً مذهبی بود به یک فرد ضد مذهب و کمونیست تبدیل شود.»
براساس اعترافات سیدمحسن خاموشی:
«بعد از مدت فوقالعاده کوتاهی تنها با خواندن یک کتاب -که با دید ماتریالیستی نوشته شده بود- تفکر اسلامی را بهطور کامل کنار گذاشته و بعد هم متوجه شدم که اعضای گروه هم مارکسیست هستند.»
به طور کلی میتوان چنین برداشت کرد؛ بهدلیل آنکه بعد از شهریور 1350، تعداد زیادی از افراد و بهخصوص کادر مرکزی سازمان مجاهدین؛ دستگیر و زندانی یا اعدام شدند، موقعیتی برای به انحراف کشیده شدن سازمان بهوجود آمد و اگر در آن زمان سازمان دچار انشعاب و گرفتار جریان اپورتونیستی نمیشد در یک مقطع زمانی دیگر کل سازمان مجاهدین به انحراف کشیده میشد.
آنها به اقدامات دیگری دست زدند که برخی از آنها عبارتند از:
«1ـ رواج دروغ در بین افراد در سازمان، دال بر اینکه همه افراد سازمان تغییر ایدئولوژی دادهاند
2ـ قطع تماس افراد سازمان با یکدیگر به جهت نبود همفکری و اعتراض جمعی
3ـ تهدید افراد به اخراج از خانههای تیمی (در صورت عدم تغییر ایدئولوژی)
4ـ تهدید قطع کمک مالی سازمان به اعضا
5ـ بازجویی، شکنجه افرادی که حاضر به تغییر ایدئولوژی نبودند.
رهبران مارکسیست مجاهدین ادعا داشتند که از اعضای سازمان 50% را تصفیه کرده و از 50% باقیمانده عدهای مسلمان ماندند و با ایشان [یعنی آنها که تغییر ایدئولوژی دادند] همکاری میکنند، اما در واقع اقلیتی محدود (20%) تغییر ایدئولوژی دادهاند.»
براساس اعترافات وحید افراخته «علت مارکسیست شدن مجاهدین، پذیرش ماتریالیسم تاریخی از طرف بنیانگذاران اولیه گروه مثل حنیفنژاد است.»
پذیرش مرام مارکسیستی در سازمان بدین ترتیب بود که «ابتدا روحیه فرد را با انتقادات فراوان از کتب خود، و مدارک کتبی از افراد، دال بر وجود ضعفهای آنها و طرح ایرادات اساسی ایدئولوژی مطرح شد.»
کیفر نپذیرفتن مرام مارکسیستی «راندن از خانههای تیمی یا یک قرص سیانور بود. پس برخی از اعضای سازمان بهدلیل پایداری در برابر ایدئولوژی مارکسیستی ترور شدند و تصفیه خونین درون سازمانی ایجاد شد که سازمان (رهبران سازمان) تنها به 2 مورد (شریفواقفی و صمدیهلباف) اشاره کرده است.»
در واقع، اعضای سازمان مجاهدین بر این باور بودهاند که با آشکار کردنگرایشهای مارکسیستی خود بهطور رسمی همه گروههای مارکسیستی را پشت سرخود خواهند داشت. اما در نتیجه اعلام این تغییر مواضع، سازمان گروههای نظامی-سیاسی را بهجای مبارزه با رژیم پهلوی مقابل هم قرار داد.
احمد احمد در خاطرات خود مینویسد که قبل از ترور سرتیپ زندیپور، از طرف سازمان مجاهدین به وی ابلاغ شد برای درک وضعیت طبقه کارگر بایستی مدتی به کارگری بپردازد. او مغازهای در پاساژ کویر، واقع در خیابان چراغ برق رهن واجاره کرد و آن مغازه 15 متری را به 2 قسمت تقسیم کرد که قسمت جلویی دفتر کسبوکار و قسمت عقبی آن به کارهای شخصی و سازمانی و تشکیلاتی اختصاص مییابد. بعد از ترور سرتیپ زندیپور، احمد احمد از سوی سازمان موظف میشود به آن مغازه نرود. بعد از او «تقی شهرام» از این مغازه برای نوشتن جزوه تغییر ایدئولوژی سازمان استفاده کرد که مدتی بعد از شک کردن سرایدار به آن مکان و درگیری شهرام با سرایدار و فرار شهرام، مأموران کلانتری به آن مغازه میآیند و با مغازهای باز و آشفته که مقداری کاغذ پاره و دست نوشته و آرم سازماندر آن وجود داشته است، روبهرو میشوند؛ سپس ساواک در جریان قرار میگیرد. بدین ترتیب، ساواک نخستین مرکزی بود که از تغییرات بنیادین و ایدئولوژیک مرام سازمان مطلع میشود و از آن روز شروع به تبلیغات وسیع علیه سازمان میکند.
خانم طاهره سجادی و همسر ایشان، آقای غیوران، از جمله کسانی بودند که با اعضای سازمان مجاهدین قبل از تغییر ایدئولوژی ارتباط داشتند و منزل آنها یکی از مکانهای تشکیل جلسات و ملاقاتهای اعضای برجسته سازمان بود. برخی از اعضای سازمان مانند وحید افراخته به منزل آنها میآمدند، اما از مسائل کاملاً باخبر بودند.
از جمله افرادی که به منزل آنها رفت و آمد داشت، بهرام آرام بود که به تدریج، در آستانه تغییر ایدئولوژی این رفتوآمدها محدود شد. بهویژه با دستگیری سیمین صالحی در اواخر سال 1353 یا اوایل سال 1354 بهدلیل احتمال لو رفتن، این ارتباطات کمرنگتر شد. از این زمان بیشتر «محمدطاهر رحیمی» و با نام مستعار «حسین» به این منزل رفتوآمد داشت. خانم سجادی در اینباره میگوید: «محمدطاهر رحیمی از سال 53 به اصطلاح مسوول من شده بود... من مطمئن بودم که او تغییر ایدئولوژی به آن شکل نداده بود... مثلاً حفظ خطبه متقین یکی از دستورات کار من بود یا مثلاً آیاتی از قرآن...»
در اواخر زمستان سال 1353، اعلامیه شماره 21 سازمان مجاهیدن خلق که در آن آیه «فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» کوچک شده بود؛ با شرح ترور انقلابی سرتیپ زندیپور -که توسط مرتضی صمدیهلباف انجام گرفت- منتشر شد.
در اردیبهشت سال 1353 اطلاعیه سیاسی-نظامی شماره 22 سازمان مجاهدین پیرامون ترور 2 مستشار آمریکایی با حذف آیه قرآن[آرم سازمان] تکثیر شد.
یک هفته بعد از ترور مستشاران آمریکایی بهدست وحید افراخته و محسن خاموشی، در خرداد 1354 در جلسه اضطراری خانه تیمی احمداحمد در آن حضور داشت، برخی اعضای سازمان اعلام کردند که «پس از مطالعات و بررسیهای عمیق کارشناسانه به این نتیجه رسیدیم که اسلام نمیتواند جوابگوی نیازهای ما باشد و تنها مارکسیسم است که علم مبارزه است.»
از اواخر سال 1352 چندین انشعاب جدی در سازمان مجاهدین خلق رخ داد که به اصطلاح تغییر و تحولات ایدئولوژیک بود. اولین انشعاب توسط «برادران شاهکرمی» تحت عنوان گروه مهدویون با تعداد کمی تشکیل شد، اما در زمستان 1353 وی به دست ماموران رژیم پهلوی به قتل رسید و بقایای این سازمان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در گروه مجاهدین انقلاب اسلامی ادغام شدند.
دومین انشعاب در اواسط سال 1353 توسط شریفواقفی و صمدیهلباف بهدنبال علنی شدن ایدئولوژی مارکسیستی صورت گرفت. در این زمان، شریفواقفی به همراه تقی شهرام و بهرام آرام در مرکزیت سازمان بود. شریفواقفی مخالفت علنی خود را با ایدئولوژی مارکسیسم پس از یک سال علنی کرد.
سومین انشعاب که به هسته مذهبی در نزد اعضای سازمان مجاهدین مشهور بود، شامل افراد سابق سازمان و برخی از افرادی که تازه از زندان آزاد شده بودند شامل فرهاد صفا، محمد صادق، محسن طریقت، محمد اکبری آهنگران، مجتبی آلادپوش، سرور آلادپوش بودند که محمد صادق و محسن طریقت بُعد مارکسیستی را پذیرفتند و بقیه افراد بهوسیله گروه ساواکی سیروس نهاوندی تا پاییز 1355 یا کشته شدند یا دستگیر و پراکنده شدند و سرانجام هسته متلاشی شد.
http://sobhe-no.ir/newspaper/128-1/2/4095
ش.د9503046