(روزنامه اطلاعات – 1395/09/28 – شماره 26609 – صفحه 12)
* سرانجام نتيجه انتخابات رياست جمهوري آمريکا هم مشخص شد و ترامپ رئيس جمهوري شد. برخي معتقدند اينکه کلينتون رئيس جمهوري آمريکا نشد را بايد به فال نيک گرفت ولي صراحتا هم نميگويند که روي کار آمدن ترامپ بهتر است. شما جزء کدام دستهايد آيا فکر مي کنيد رئيس جمهور شدن شخصيت پوپوليستي مثل ترامپ فضاي تنفسي براي ما باز ميکند؟
** آهويي: به عقيده من ترامپ را نبايد به طور مجرد بسنجيم. خوبي و بدي وي را در مقايسه با رقيب خود بايد سنجيد. اگر بنا به آناليز شخصيت ترامپ باشد طبعاً وي و اطرافيانش شخصيتي مطلوب براي ايران نيستند. اما به طور قطع نميتوان گفت که انتخاب کلينتون ميتوانست براي ما بهتر باشد. اگر کلينتون انتخاب ميشد در بهترين حالت ممکن وضعيت روابط با ايران به دوره بيل کلينتون بازگشت پيدا مي کرد.
* ولي برخي مي گويند دولت ايران تمايل داشت که دمکراتها روي کار بيايند؟
** آهويي: من اطلاعي در اين زمينه ندارم اما شايد برخي تصور مي کردند که روي کار آمدن يک رئيس جمهوري دموکرات براي حفظ برجام بهتر است چون به هرحال همان تيم مشاورين اوباما در مصدر کار باقي مي ماندند. به نظر من انتخاب ترامپ يا هيلاري براي سرنوشت برجام تفاوت زيادي نداشت.
اگر بنا به حفظ برجام باشد، ترامپ هم قادر به حفظ آن خواهد بود. فعلاً ترامپ پس از پيروزي در انتخابات علي رغم اينکه درباره مسائل بسياري اعلام موضع کرده هنوز موضع گيري رسمي درباره برجام نداشته است.حتي برخي اطرافيان تندرو و ضد ايراني وي از جمله باب کورکر و جيمز ماتيس گفته اند که برجام را نبايد از بين برد بنابراين علائم اميدوار کننده اي هست که دولت ترامپ به برجام متعهد بماند.
از سويي اگر مبنا بر سنگاندازي و بدعهدي در برجام باشد، هيلاري کلينتون نيز همانقدر قادر بود دست اندازي کند که ترامپ مي تواند و لذا تفاوتي ميان اين دو نبود. در صورت انتخاب کلينتون کافي بود وي از وتوي طرح هاي ضد ايراني کنگره خودداري کند و لازم نبود که ابداعي از خود انجام دهد چراکه متأسفانه اکثريت کنگره ضد ايراني است خواه دموکرات يا جمهوريخواه باشند و طرح هاي ضد ايراني متعددي هم در نوبت تصويب کنگره قرار دارند. بنابراين مي توان اينگونه نتيجه گيري کرد که کلينتون هم در توانايي بالقوه براي دست اندازي به برجام فرقي با ترامپ نداشت.
از سوي ديگر، همانطور که ترامپ فردي غيرقابل پيشبيني و قلدر در گفتار و رفتار به نظر مي آيد، به همان نسبت نيز در عملگرايي و جسارت اخذ تصميمات خلاف جريان غالب ممکن است غافلگيرکننده عمل کند. بنابراين ما يک جعبه باز نشده داريم که ممکن است از درون آن اتفاق جالبي مثل امکان توافق نيز بيرون بيايد.
نکته بسيار مهم ديگر موقعيت کشورهاي عربي در اين ماجراست. به غير از کشورهاي معدودي مانند مصر و سوريه، بقيه کشورها از جمله عربستان به طور جدي از هيلاري کلينتون حمايت و به کمپين وي کمک مالي کردند. اين مسائل از چشم ترامپ مخفي نخواهد ماند. بنابراين همانقدر که نحوه برخورد ترامپ با ايران در هاله اي از ابهام قرار دارد، کشورهاي عربي حوزه خليج فارس نيز در وضعيت بلاتکليفي دشوارتري هستند.
کشورهاي عربي حوزه خليج فارس که رقباي ايران در منطقه محسوب مي شوند، از دوره جورج بوش تاکنون مرحله به مرحله اميد خود را به آمريکا از دست داده اند.حمله به عراق شوک بسيار بزرگي به جهان عرب بود. در دوره اوباما بهار عربي و برکناري حسني مبارک و بن علي براي عربستان خيلي سنگين بود.
همچنين عدم قاطعيت اوباما در سوريه نيز براي آنان بسيار گران تمام شد. شايد اگر بشار اسد از قدرت برکنار مي شد، براي عربستان توازني ايجاد مي کرد ولي چنين اتفاقي نيفتاد. بنابراين مجموعه اين عوامل باعث شد که اين دلسردي در بين آنان به وجود بيايد و لذا به عقيده من در دوره ترامپ نيز سعودي ها احساس بهتري نسبت به آمريکا نخواهند داشت .
* به نظر شما اين دلسردي و نا اميدي در اثر روي کار نيامدن گزينه مطلوبشان ـ خانم کلينتون ـ به نفع ايران تمام ميشود؟
** آهويي: وجود اين دلسردي در بين سعودي ها و متحدانش ميتواند منجر به ايجاد انگيزه بيشتري براي مصالحه آنها با ايران بشود که اين براي ما فرصت خوبي است. با توجه به پيروزي ترامپ ممکن است رقباي ما احساس ترس کنند و از اين جهت به ايران نزديکتر شوند.
در روي ديگر سکه ممکن است عکس اين قضيه اتفاق بيفتد. بدين معنا که براي رهايي از اين نگراني ايران را جلوي سيبل قرار دهند و با تبليغات ايران هراسانه، ما را به عنوان خطر به ترامپ معرفي کنند تا براي خود مصونيت ايجاد کنند. بنابراين اين موضوع فرصت و تهديد همزماني را ايجاد خواهد کرد که ملزم به هوشياري در سياست ماست. به طور طبيعي ايران نبايد بهانه اي را ايجاد کند تا کشورهاي عربي آن را بزرگنمايي و از آن بهره برداري کنند.
در زمان جورج بوش که وي برنامه منسجم حمله به منطقه را در جيب خود داشت، توانستيم خطر جنگ را از خود دور کنيم. ايران يک بار اين مورد را تجربه کرده است. ايران هيچگاه از نشان دادن عقلانيت ضرر نکرده است. با رفتار عقلاني اين توانايي را داريم تا آمريکا را در اجماع سازي عليه خودمان ناکام بگذاريم. توجه داشته باشيم که در حال حاضر اجماعسازي ترامپ با اروپا مقداري سخت تر شده است. چين و روسيه نيز به راحتي به اجماع يا آمريکا براي برخورد با ايران تن نمي دهند.
اگر ايران رفتاري عجيب و غيرمعمول انجام ندهد، طرف مقابل نيز بهانه اي نخواهد داشت. بنابراين وجود دولت ميانه رو و معتدل کنوني براي ما مزيت به شمار ميآيد که بايستي قدر آن را دانست. تأکيد ميکنم که به خصوص در دوره انتقالي قدرت در آمريکا، نبايد ترامپ آزمايي و ماجراجويي کرد. بدين معنا که اگر رفتار يا گفتار ترامپ غيرمنطقي و غيرعقلاني هم باشد، بهتر است ايران بهانه به دست او ندهد.
در بدترين حالت سناريو هم ممکن است ترامپ در برابر رفتار عقلاني ما ديوانگي کند و رفتار تهاجمي داشته باشد که در اين صورت نيز در قبال وجدان خود و افکار عمومي در دنيا سربلند هستيم.
* آقاي حسيني شما درباره روي کار آمدن ترامپ چه نظري داريد؟ به گمانم يک نفر بايد کمي صريح تر در اين خصوص صحبت کند. به نظر شما سياست خارجي ترامپ در خاورميانه مي تواند فضايي براي ما پديد آورد؟
** حسيني: تلقي من اين است که به طور ظاهري تغيير خاصي اتفاق نمي افتد. به اين صورت که آمريکا عقب نشيني سريعي از منطقه نخواهد داشت، نيروها و پايگاههاي نظامي حفظ خواهند شد. حتي ممکن است ائتلاف ها و اتحادها با کشورهاي حوزه خليج فارس به قوت خود باقي بماند. اما به عقيده من از درون اتفاقاتي خواهد افتاد که آمريکا به طرف کاهش هزينه حرکت کند و اين يک امري قطعي است.
معني اين تعابير اين است که آمريکا حاضر نيست هزينه اقدامات عربستان را تقبل کند. اگر براي خود آمريکا ضروري باشد هزينه خواهد کرد ولي آمريکا ديگر حاضر نيست که هزينه جاه طلبي متحدين خود را پرداخت کند.
پس ميتوان دريافت که اين اقدامات دست عربستان را مقداري محدودتر خواهد کرد. در اين بحبوحه ايران بايستي در پي يک راهکار منطقه اي باشد. به نظر من اولويت اصلي روحاني براي انتخابات آينده بايد روي ميز گذاشتن يک برنامه جامع سياست منطقه اي باشد.
در اين زمينه ايران بايد پيوندهاي منطقه اي خود را بازسازي کند و از ميزان تنش بکاهد. منظور بنده اين نيست که بتوانيم به يک حل و فصل نهايي در منطقه برسيم، بلکه مي توانيم به يک حداقلي از تفاهم با رقباي خود در منطقه دست پيدا کنيم.
بايد توجه داشته باشيم که خاورميانه يکي از معدود جاهايي در دنياست که فاقد هر نوع مکانيزم قوي منطقه اي است، به جز شوراي همکاري خليج فارس در سطح منطقه اي هيچ نهاد قابل توجهي نداريم و خاورميانه يکي از فقيرترين مناطق دنيا از لحاظ نظامات منطقه اي در کنار آفريقا است.
وانگهي مشخص است که آفريقا آنچنان جدابيت قوي براي رقابت قدرتهاي بزرگ ندارد، ولي خاورميانه در اين زمينه بسيار حائز اهميت است. اگر از بالا به مناطق مختلف دنيا بنگريم ميبينيم که اکثر مناطق جهان با پيچ و مهره منطقهگرايي مستحکم شدهاند به جز خاورميانه و اين موضوع باعث ايجاد يک خلاء بزرگ در خاورميانه شده است.
اگر فرض کنيم زماني اتفاقي مانند يازده سپتامبر رخ دهد و آمريکا را وادار به يک واکنش کند؛ اين کشور کجا مي تواند قدرت خود را خالي کند؟ قطعاً جايي که خلأ وجود داشته باشد. مثلاً جايي شبيه به افغانستان بعد از حادثه 11 سپتامبر. افغانستان براي مبارزه با القاعده در اولويت نبود.
در آنجا بيشتر طالبان مستقر بود و براي مبارزه با القاعده ميشد از جاهاي ديگري شروع کرد. اما افغانستان نسبت به جاهاي ديگر خالي تر و فاقد نظامي منسجم بود و لذا به عنوان اولين هدف، آماج حمله آمريکا قرار گرفت. اين موضوع را به کل منطقه تعميم بدهيد.
اگر بنا بر اين باشد که ما در منطقه دچار خلا همکاري هاي منطقه اي شويم ممکن است اولين جايي باشيم که قرباني تنازعات قدرتهاي بزرگ مي شود و اين دقيقاً همان جايي است که خلا وجود دارد. زيرا هيچ يک از قدرتها در آنجا با مانعي مواجه نمي شوند. بنابراين کاهش تنش و برقراري درجه اي از اعتماد سازي بايستي در دستور کار ما قرار بگيرد. همکاري اخير ايران و عربستان در اوپک و در موضوع قيمت وسطح توليد نفت نشان داد علي رغم همه اختلافات، همچنان حوزههايي از منافع مشترک ميان ما و عربستان قابل تعريف است. ميبايد از اينگونه فرصتها استفاده کرد.
* ترامپ، حرف هاي متفاوتي در خصوص خاورميانه، کشورهاي تاثير گذار اين منطقه ، سوريه ، عراق و ايران زده است. او درباره برجام هم اظهارات متفاوتي داشته است؟ به نظر ميرسد سوي از اينکه او استراتژي مشخصي براي سياست خارجي خود ندارد تصور درستي نيز از منطقه ندارد. آيا اين موضوع في نفسه خوب است يا بد؟ اين تفاوت هاي فاحش آينده را چگونه رقم خواهد زد؟
** حسيني: به عقيده من يک تفاوت عمده مي توانست بين کلينتون و ترامپ ايجاد شود. آن تفاوت اين بود که دموکرات هايي که قرار بود به رهبري کلينتون به کاخ سفيد راه پيدا کنند، ادامه دادن راهي را در نظر داشتند که در دهههاي قبل آمريکا در جهان طي کرده بود. حداقل درباره ترامپ و اطرافيان او اين انتظار قطعي نيست.
اين عدم قطعيت عمدتاً بخاطر تنها بودن ترامپ در تشکيلات سياسي آمريکاست. حتي نئوکان ها، جمهوريخواهان سنتي و طرفداران تي پارتي که منتقد هشت سال ميراث اوباما بودند هم به طور کامل از ديدگاه هاي ترامپ حمايت نميکنند. تنها تفاوت عمده اين است که درباره کلينتون مطمئن بوديم که او راه پيشينيانش را دنبال خواهد کرد اما درباره ترامپ مطمئن نيستيم.
بنابراين سوال بعدي اين است که اگر دولت ترامپ راه ديگري انتخاب کند که با گذشته تفاوت دارد، آن مسير چه ويژگي هايي خواهد داشت؟ ترامپ به نظر من از روشهاي غافلگيرکننده تري نسبت به کلينتون استفاده خواهد کرد و به معناي ديگر، احتمالا ترامپ هرگز اصول معيني را در سياست خارجي نخواهد داشت و همينطور به عبارت ديگر، نداشتن دکترين، مهمترين دکترين او خواهد بود.
بايد توجه بدهم که اين تصور کاملا اشتباه است که سياست خارجي آمريکاي ترامپ را صرفاً از طريق تحليل شخصيت او پيش ببريم. جدا از شخصيت ترامپ و تعلق حزبي وي، نکته قابل توجه اين است که هيات دولت او به چه صورتي تنظيم خواهد شد. وقتي از اين مسئله صحبت مي کنيم، در واقع به دو سوال توجه داريم.
اول اينکه از بين سه نهاد موثر يعني وزارت خارجه، وزارت دفاع و به طور خاص شوراي امنيت ملي آمريکا کداميک خواهند توانست در جريان تصميم سازي بر ديگري غلبه کند.
دوم؛ کدام افراد در ميان وزرا، مشاورين و اطرافيان رئيس جمهوري نفوذ و تاثير شخصي بيشتري بر ديدگاه هاي او خواهد داشت. اين موازنه و مديريت از درون تعيين مي کند که خط مشي آمريکا چه خواهد بود. تا وزراي ذکر شده تعيين نشوند و رئيس جمهوري تيم ذيربط خود را به کار نگيرد، تشخيص موازنه دشوار خواهد بود.در يک مثال تاريخي، در دوره جورج بوش شوراي امنيت ملي در زمان کاندوليزا رايس و وزارت دفاع در دوره رامسفلد خيلي با نفوذتر بر تصميمات جورج بودند. حالا به امروز نگاه کنيد.
در حال حاضر چه نفر از ما مي دانيم که معاون وزير دفاع آمريکا در دولت اوباما کيست؟ ولي در آن زمان همه اطلاع داشتند که معاون وزير دفاع پل ولفوويتز است؛ فردي معروف و پرنفوذ. مثلاً در دوره نيکسون زماني که کسينجر در شوراي امنيت ملي حضور داشت اين نهاد بسيار قدرتمند بود. يا مثلاً دردوره فورد اين فرد به وزارت خارجه منتقل شد و تاثيرگذاري وزارت امور خارجه بالاتر رفت. يا در دوره جان اف کندي، ديدگاههاي متنفذ و همزمان رابرت مک نامارا در وزارت دفاع و دين راسک در وزارت خارجه تعادل بي نظيري به سياست خارجي آمريکا دادند. توزيع قدرت در هر دورهاي از رياست جمهوري متفاوت است و اين عامل تعيينکننده دستورالعملهاي سياست خارجي است.
در حال حاضر ما در اين مورد چيزي نميدانيم. چيزي که از آن اطلاع داريم کاراکتر شخص ترامپ است و اين براي شناخت مسير آتي سياست خارجي آمريکا کافي نيست.
يک عامل تاثيرگذار ديگر هم وجود دارد.مسأله مهمي که اغلب در رسانهها بدان اشاره نميشود، موضوع درک کلي دولت ترامپ نسبت به محدوديتهاي بينالمللي است. يعني اين واقعيت که چگونه دولت ترامپ محدوديتهاي سيستم بينالمللي را درک ميکند؛ چگونه مسائلي که مستلزم تصميمگيري هستند را اولويتبندي ميکند و در نهايت کدام استراتژي را براي مواجهه با هر کدام از مسائل انتخاب ميکند. در اين مرحله هوشمندي و اقبال توأمان عمل ميکنند.
قسمتي از آن به نحوه مطالعه مسائل از طرف دولت بستگي دارد و قسمت ديگر به اتفاقات غيرقابل پيش بيني که مي تواند رخ دهد. آقاي دکتر آهويي به حادثه يازده سپتامبر اشاره کردند. ممکن است اتفاقي کوچکتر از آن رخ دهد و باعث جابه جايي اولويت بندي ها شود. همه ما به آينده تعلق دارند و ما امروز از آن بي اطلاع هستيم.
اما مسائلي هست که مي توانيم درباره آن مطمئن باشيم؛ از جمله چالش هايي که دولت آمريکا فارغ از آنکه چه کسي سکان هدايت آنرا برعهده گرفته بايد با آنها رو به رو شود.يکي از اين چالشهاي مهم به هم خوردن تراز تجاري آمريکا با اروپا و چين است. در هر دو مورد تراز تجاري آمريکا به طور فاحشي منفي است. بدين معنا که واردات آمريکا نسبت به صادراتش بيشتر شده است.
اين موضوع در گذر زمان منجر به تضعييف دلار شده و پروسه اي است که در آينده نيز ادامه خواهد داشت. طبق پيشبيني بانک جهاني ارزش دلار تا سال 2032 با ارزش يورو و يوان برابري خواهد کرد. خب اين يک پيش بيني خوش بينانه قبل از بحران مالي است.
موضوع بعدي تروريسم است که امروزه در آمريکا يک اولويت سطح بالاست؛ چون معمولاً تصور مي شود که يک تهديد وجودي براي آمريکاست. آمريکايي ها در دوره اوباما عملاً هيچ دستور العملي براي مهار اين مسأله نداشتند.
خيلي از انتقادهايي که به دولت اوباما وارد شد بخاطر سردرگمي دولت او در مواجهه با اين مسئله بود که البته براي ترامپ هم وجود خواهد داشت. مورد ديگر، رفتارهاي روسيه براي آمريکا است که خود را در برابر قدرت روسيه آسيب پذير ديده است. اين احساس در آمريکا وجود دارد که که روسها بيش از آنچه که حقشان است نقش بين المللي بر عهده گرفتند.
مهمتر از همه نظم ليبرال بينالمللي است که با يک چالشي جدي مواجه است. نظم ليبرال بين المللي، به معناي ساختاري که آمريکا بعد از جنگ جهاني دوم مبتني بر تجارت آزاد و ليبرال دموکراسي و اشاعه آن در سراسر دنيا ايجاد کرد. اين موضوع در حال تضعيف است.
طبق گزارش "خانه آزادي" در دو سال پيش تعداد دموکراسي ها در جهان رو به کاهش است. اين عامل موجب ايجاد يک سرخوردگي در درون آمريکايي ها شده است. بعلاوه راي به ديدگاههاي ضد جهاني شدن ترامپ نشان دهنده اين اعتقاد شايع در ايالات متحده است که تجارت آزاد لزوماً نافع ملت آمريکا نيست. شوراي روابط خارجي آمريکا مدتي قبل گزارش داد که هنوز 58 درصد آمريکاييها، تجارت آزاد را ضامن رشد و منجر به منافع متقابل مي دانند. اما اين رقم در مقايسه با دوران طلايي دهه 1990 کاهش چشمگيري داشته است.
* ميتوانيم بگوييم روي کار آمدن ترامپ به معني شکست نئوليبراليسم است؟
** حسيني: شايد اين تعبير درست باشد و شايد هم نه. اگر به شکل تاريخي اين قضيه را بررسي کنيم ممکن است اين دورهاي از فراز و فرودهاي ليبرال دموکراسي باشد. در اين باره نميتوان به درستي قضاوت کرد. چيزي که اطلاع داريم اين است که آمريکاييها فکر ميکنند که شکست خوردهاند يا حداقل با چالشي جدي مواجه هستند. واکنش آمريکايي ها به شکست پروژه جهاني گلوبال ليبرال دموکراسي منجر به واکنش هايي در داخل کشور، از جمله بازگشت ناسيوناليسم آمريکايي شده است؛ اين يعني پا پس کشيدن آمريکاييها از تمامي ادعايي هايي که بعد از جنگ جهاني دوم داشتند. خب اين مساله نيز به طور طبيعي تأثيراتي روي آمريکا فارغ از اينکه چه کسي رئيس جمهوري باشد خواهد گذاشت. به عقيده من همانطور که جهان در حال تغيير است، آمريکا هم يک دوره گذار را پشت سر مي گذارد. ادامه دارد...
ش.د9502927