(روزنامه وطن امروز ـ 1395/10/05 ـ شماره 2057 ـ صفحه 1)
در مراحل استقرار نظم جدید پس از اتمام جنگها در جهان باید به موارد زیر اشاره کرد:
1- نظم وستفالیا پس از جنگهای 30ساله اروپا
2- نظم موازنه قوا پس از جنگهای ناپلئونی
3- امنیت دستهجمعی پس از جنگ اول جهانی
4- نظم دوقطبی پس از جنگ دوم جهانی
5- نظم نوین و تکقطبی پس از پایان جنگ سرد
6- نظم هژمونیک پس از جنگ عراق و افغانستان
7- نظم چندقطبی و منطقهگرایی پس از جنگ نیابتی
جنگهای 30 ساله مذهبی در اروپا (1648–1618) منجر به پیمان وستفالی میان کشورهای اروپایی شد. وستفالی نخستین پیمان صلح چندجانبه پس از رنسانس در اروپاست. در این پیمان حقوق برابر و یکسان کشورها بهعنوان واحدهای سیاسی مستقل برای نخستینبار مطرح شد و مورد پذیرش قرار گرفت. شاخص عمده دوره وستفالیا پیدایش، رشد و تکوین دولتهای ملی است که انحصار بازیگری روابط بینالملل را به خود اختصاص دادند. این قدرتها توانستند قدرتهای غیراروپایی نظیر امپراتوری چین، ایران و عثمانی را به حاشیه رانده یا مقهور قدرت خویش کنند. بدینسان نظم وستفالیا نظمی اروپایی بود که بهآرامی به سراسر جهان تسری یافت.
نظمی که بعد از معاهده وستفالی بتدریج شکلگرفته بود بر اثر جنگهای ناپلئون و اصرار وی بر استقرار نظم فرانسوی بر نظام بینالملل درهمریخته شد. پس از شکست وی لازم بود نظم نوینی پایهریزی شود. نظم جدید با پایان جنگهای 7ساله (1763- 1756) پس از کنگره وین توسط 5 قدرت اصلی یعنی انگلستان، روسیه، فرانسه، اتریش و پروس شکل گرفت. در جنگهای 7 ساله موازنه قوا بهعنوان یک اصل اساسی پذیرفتهشده بود. از همین رو بعد از سقوط ناپلئون نیز این مهم پایه اصلی نظم جدید شد. در این دوره حافظ اصل توازن قوا، اتفاق قدرتهای اروپایی است که به «کنسرت اروپا» مشهور شد. بدین مفهوم که هرگاه کشوری بخواهد توافقات کنگره وین را نقض نماید با واکنش هماهنگ سایر قدرتها روبهرو خواهد شد. این کنسرت اروپایی تا پایان قرن نوزدهم ادامه یافت.
اروپا از 1907 به 2 بلوک تقسیم شد و تضادها بین دو بلوک روزبهروز فزونی یافت. از سال 1911 اروپا عملاً وارد مرحله صلح مسلح و جنگ اجتنابناپذیر شد. پس از پایان جنگ اول جهانی، کنفرانس ورسای کشورهای درگیر در جنگ را به 2 دسته فاتح و مغلوب تقسیم کرد. فاتحان سال 1919 توافق کردند صلح را برقرار کنند و بدینترتیب سیستم امنیت دستهجمعی در سالهای محدود بین 1925 تا 1930 برقرار شد.
اشتباهات عهدنامه ورسای، پیامدهای بحران اقتصادی سال 1929 و رقابت سیاسی فاشیسم و دموکراسیهای غربی و مارکسیسم، منجر به جنگ دوم جهانی از 1939 تا 1945 شد. این جنگ علاوه بر اروپا، در بخشهای گستردهای از قاره آسیا و آفریقا آثار مخرب عمدهای برجای گذاشت. شمار تلفات نظامی این جنگ بیش از 23 میلیون نفر و تلفات غیرنظامی آن بیش از 26 میلیون تن بوده است. فروپاشی نظام چندقطبی و شکلگیری نظام دوقطبی شرق و غرب به رهبری شوروی و آمریکا، رنگ باختن نفوذ قدرتهای اروپایی مانند انگلیس، فرانسه، ایتالیا و آلمان در سیاستهای بینالمللی و شروع جنگ سرد بهعنوان صحنه رقابت دو بلوک در قالب اتحادیهها و پیمانها، از تأثیرات جنگ دوم جهانی بر محیط بینالملل بود.
پس از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد، ایالاتمتحده به تعریف ماهیت و آینده ساختار نظام بینالملل در چارچوب نظام جدید تکقطبی پرداخت. آمریکا برای تعیین نقش محوری واشنگتن در روند نظم نوین، شروع به مداخله و جنگافروزی کرد اما با شکست در افغانستان و عراق در تثبیت «نظم نوین» و ارتقای آن به «نظم هژمونیک» (رهبری و برتری) ناکام ماند. از همین رو برای مهار قدرتهای جدید جهانی به جنگ نیابتی مبادرت ورزید.
جنگ نیابتی بهعنوان جنگ جهانی کوچک در منطقه مرکز بینالملل، هارتلند و ریمولند (قلب و حاشیه قلب) جهان را در وضعیت پیچ تاریخی و تغییر قرار داده است. در شرایطی که توازن در محیط بینالملل بهمریخته است، فاتحان جنگ نیابتی تعیینکننده نظم جدید و قدرتهای نوظهور جهانی خواهند بود.
در این شرایط ایران با موقعیت «مرکز-مرکز» در کانون اصلی این پیچ تاریخی و تغییر نظم منطقهای و جهانی قرار دارد. از همین رو ایران به دیپلماسی انقلابی نیاز دارد تا دچار ناامنی و بیثباتی نشود و در تراز قدرت جدید جهانی ظاهر شود.
http://www.vatanemrooz.ir/newspaper/page/2057
ش.د9503211