(روزنامه ايران - 1395/10/09 - شماره 6394 - صفحه 21)
* ترمیم مناسبات منطقهای یکی از اهداف مهمی بودند که دولت یازدهم از ابتدای کار بر آن تأکید داشت. در مقابل در بخش قابل توجهی از عمر این دولت یکی از مسائلی که منتقدانش مطرح کردهاند این بوده که دیپلماسی منطقهای ایران زیر سایه مذاکرات هستهای قرار داشته، دولت منطقه را رها کرده است یا اینکه در تحقق هدف تنشزدایی ناکام مانده است. ارزیابی شما از عملکرد سیاست خارجی دولت یازدهم در منطقه فارغ از نتایج به دست آمده و به صرف اقدامات انجام شده چیست؟
** طبعاً بین عملکرد دستگاه دیپلماسی در حوزه بینالملل و حوزه منطقهای نوعی ارتباط وجود دارد. علیالقاعده وقتی کشوری رویکردی را در سیاست بینالملل خود دنبال میکند و به دستاوردهایی میرسد یا ناکام میماند؛ در حوزه منطقهای هم همان روال موفقیت و شکست نسبی بازتولید میشود. درباره ارزیابی عملکرد سه سال و نیمه تیم سیاست خارجی دولت آقای روحانی نیز کموبیش همین روال را میتوان صادق دانست. به باور من تیم سیاست خارجی دولت یازدهم هم در سطح بینالمللی و هم در سطح منطقهای در حد مقدوراتش پویا و فعال عمل کرده است.
طبعاً برای چندین سال دیپلماسی ما گروگان پرونده هستهای بود و حل این مسأله و رهایی از پرونده هستهای انرژی و زمان زیادی از دولت و دستگاه دیپلماسی کشور گرفت. تقریباً میتوان گفت در سال 95 بود که یک فراغ بال نسبی از این موضوع پیدا و این امکان فراهم شد که در موضوعات منطقهای یا دوجانبه تمرکز و تأکید بیشتری انجام شود. در مقابل موفقیت در حل این پرونده که در بالاترین سطح بینالمللی مطرح بود، با دستاوردهای ملموسی در سطح منطقهای برای ایران همراه بود. آن هم در وضعیتی که در خرده نظامهای منطقه پیرامونی ایران وضعیت بسیار سیال و بحرانی جریان دارد و بحرانهایی از جنس امنیتی و نظامی که طبیعتاً سبب میشود دستگاه سیاست خارجی تنها عهدهدار این پروندهها نباشد.
* اتفاقاً یکی از انتقاداتی که برخی کارشناسان سیاست خارجی مطرح میکنند، همین یک پیمانه نبودن جایگاه تصمیمگیری و تصمیمسازی در سیاست خارجی وجود متولیان متعدد است. این تعدد نهادهای دخیل چه تأثیراتی بر عملکرد و خروجی دستگاه دیپلماسی میگذارد؟
** این امر فقط به ایران اختصاص ندارد. در ترکیه، عربستان، مصر و سایر کشورهای مهم منطقه هم بسیاری از پروندههای مهم برعهده وزارت خارجه قرار ندارد و این امر طبیعی است. وقتی در عراق و سوریه و برخی مناطق دیگر یک هرج و مرج کامل وجود دارد، طبیعتاً برای حفظ منافع و امنیت ملی کشور دستگاههای دیگر هم باید فعال باشند و حوزه دیپلماسی تنها حوزه فعال نخواهد بود. دیپلماسی دفاعی و دیپلماسی پنهان در کنار اقداماتی که مربوط به دستگاههای نظامی و امنیتی میشود، وجود دارد و این واقعیت در همه این سالها ادامه داشته و امری گریزناپذیر بوده است. با این حال در حدی که به حوزه دیپلماسی رسمی کشور مربوط میشود؛ به نظر میرسد که دولت یازدهم تمرکز خود را بر چند مسأله قرار داد که یکی از مهمترین آنها، حفظ جایگاه محور مقاومت در منطقه به عنوان یکی از اولویتهای نظام بوده است.
البته دستگاههای زیادی در تحقق این هدف فعال بودند، اما بخشی هم به عهده وزارت امور خارجه بوده است. انرژی و هزینه زیادی صرف آن شد تا محور مقاومت حفظ شود و تهدیدات حیاتی متوجه آن تا حد مقدور خنثی شود. در این زمینه ما شاهد ابتکارهایی از جانب وزارت امور خارجه بودیم که از همان بدو روی کار آمدن دولت یازدهم شروع شد. طرح چهار مادهای آقای ظریف برای حل بحران سوریه که به ترکیه پیشنهاد شد، ولی متأسفانه با بی میلی و خواستههای متفاوت ترکیه معطل ماند و تلاش برای ورود به ابتکاراتی که در این خصوص در سطح بینالمللی انجام میشد، از این جمله بود.
خاطرمان هست که در گذشته ایران اصلاً به اجلاسیههایی که مربوط به حل بحران سوریه بود، دعوت نمیشد. اما به مرور در این مسأله بنبستشکنیهایی شد و ایران توانست آن جایگاه درخور را در نشست ژنو به دست بیاورد. سپس تدریجاً ابتکارهای منطقهای و بعضاً سهجانبهای در این خصوص شکل گرفت. آخرینش نشست وزیران خارجه ایران، روسیه و ترکیه در مسکو بود که نتیجه موفقیتآمیزی هم به همراه داشت.
اقدام خوبی که دستگاه دیپلماسی ما در لبنان در ماههای اخیر داشت نیز قابل توجه بود. سفرهای وزیر امور خارجه و معاون عربی ایشان به لبنان و ملاقاتهایی که با رئیس جمهوری و نخست وزیر جدید لبنان داشتند، در تثبیت موقعیت جمهوری اسلامی در لبنان به عنوان بخشی از محور مقاومت قابل تأمل و حائز اهمیت بود. در عراق هم به عنوان بخش دیگری از محور مقاومت در کنار اقداماتی که سایر دستگاهها انجام دادند وزارت خارجه هم تلاشهای نسبتاً خوبی داشت؛ سفر آقای ظریف به اربیل در کنار ملاقاتهای متعدد ایشان با مقامات عراقی اقدام مؤثر و بموقعی بود که انجام شد.
البته در این میان کاستیهایی نیز وجود داشته است. از جمله فکر میکنم هزینهای که صرف حفظ محور مقاومت شد، میتوانست دستاوردهای بیشتری نیز داشته باشد یا در مورد تعیین تکلیف مسائل کردی در منطقه برنامهریزی و سیاستگذاری بلندمدت ضروری به نظر میرسد.
* یکی از هدفگذاریهای سیاست منطقهای دولت یازدهم تنشزدایی از روابط تهران- ریاض بود که خب روند مسائل دقیقاً در خلاف آن هدفگذاری اتفاق افتاد.
** به هر حال ما با یک پدیده بیسابقه تنش در روابط ایران و عربستان مواجه بودیم که بخشی از انرژی حوزه سیاست خارجی مصروف آن شده است که بتواند عملاً از دامنه این تنش کم کند. ایران شروع کننده و خواهان تشدید این تنش نبود و تلاش داشت تا حد امکان اقدامات عربستان علیه ایران را مهار کند. بر همین اساس شاهد آن بودیم که در شروع کار، هم روحانی و هم ظریف بحث تنشزدایی از رابطه با عربستان را مطرح کردند. اما در واقعیت تشدید تنش و افزایش رقابت رخ داد و به موازات پیشبرد پرونده هستهای احساس هراسی که برخی دولتهای منطقه داشتند به تنش بیشتر انجامید. این تنش بعد از جنگ یمن به اوج رسید و متأسفانه حمله به سفارت عربستان به مثابه یک اهمال و قصور و اقدامی که حتی میشود عنوان خیانتآمیز بر آن گذاشت، دست دستگاه دیپلماسی ما را در پوست گردو قرار داد و سبب شد نتوانیم آن موقعیت برتری را که بعد از برجام به دست آوردیم، پیش ببریم.
نتیجه آن اقدام هم محکومیتهای پیاپی ایران در اجلاسهای مختلف از اجلاس شورای همکاری خلیج فارس و اتحادیه عرب تا اجلاس سران کشورهای اسلامی در استانبول در فروردین 95 بود. حمله به سفارت عربستان اقدام غیرقابل دفاعی بود که به پای جمهوری اسلامی ایران نوشته شد بدون اینکه مقصر آن یک نهاد خاص باشد و متأسفانه این یک رویه ناصوابی بود که در داخل کشور تحت عنوان حمله به سفارتخانهها و اماکن دیپلماتیک شکل گرفته بود و خسارتهای سنگین و پیامدهای منفی برای ایران به همراه داشت. در این مورد فکر میکنم به طور کلی ما وضعیت ناخوشایندی داریم که لزوماً مربوط به یک نهاد خاص نمیشود و در این باره باید تمهید اساسیتری داشته باشیم.
* اینکه با تأخیر وارد فاز منطقهای شدیم، آسیبزا نبود؟ اگر حل مسائل منطقهای همزمان با مذاکرات هستهای در دستور کار قرار میگرفت، نتیجه متفاوت نبود؟
** همان طور که گفتم، انرژی این تیم سیاست خارجی تا حد زیادی صرف پرونده هستهای شد. اما یک دلیل دیگر هم آن است که به نظرم تیم آقای ظریف اساساً تیم بینالمللگرایی است. تجربه کار و سوابق شغلی این تیم بیشتر در حوزه مسائل بینالمللی بوده و کمتر با مسائل منطقه ای یا دوجانبه پیوستگی داشتند. ممکن بود که وزارت خارجه با بکار گماردن معاونان قوی و فعال سازی عقل منفصلی که بتواند در این حوزه سیاستگذاری کند این خلأ را ترمیم کند. متأسفانه یکی از کاستیهایی که در خیلی از بخشهای دوجانبه و مسائل منطقهای و بینا منطقهای وجود دارد و وزارت خارجه نیز از آن مصون نیست، این است که مثلاً مشخص نیست که چه بخش از وزارت خارجه متولی امر مبارزه با تروریسم یا فرقه گرایی است.
این مسائل معمولاً متأثر از برشهای جغرافیایی و کشوری که در سازمانهای مربوطه از جمله وزارت خارجه هست رها میشود. چنانکه موضوع کردها بخشی اش به اعتبار کردستان عراق و کردهای سوریه در زیر مجموعه معاونت عربی قرار گرفته و بخش کردهای ترکیه زیرمجموعه قفقاز تعریف شده است. بنابراین کلیت و یکپارچگی مسأله کردها از بین رفته و نادیده انگاشته شده است. اینها از ایرادهایی است که باید مورد توجه قرار بگیرد.
همچنین اگر چه ما با برخی کشورها مانند جمهوری آذربایجان یا روسیه به سمت تقویت مناسبات حرکت کردیم، اما به نظرمی رسد به برخی کشورهای پیرامونی همچون افغانستان یا پاکستان در حد انتظار توجه نکرده ایم.
* به تقویت روابط با روسیه اشاره کردید، وجوه مثبت و منفی این اتفاق چه بوده است؟ مثلاً روابط ما با مسکو تا چه حد بر وضعیت روابط ما با کشورهای حوزه اوراسیا یا حوزه خلیجفارس مؤثر بوده است؟
** طبعاً نزدیک شدن ما با روسیه در مناسبات ما با کشورهای اوراسیا تأثیر مثبتی نداشته است. همین طور با وجود حمایت روسیه، ایران نتوانست به عضویت پیمان شانگهای پذیرفته شود. امری که برای ما اهمیت زیادی داشت. روابط ما با تاجیکستان باوجود همه مشترکات فرهنگی و زبانی چندان مطلوب نیست. اما همه اینها آن طور که گفتم، صرفاً به دستگاه دیپلماسی ما مربوط نمیشود و باید آسیبشناسی کلیتری بشود تا ببینیم نقطه ضعفهایمان از کجا ناشی میشود و چرا متناسب با ظرفیتها و قابلیتهایمان نمیتوانیم بهره ببریم.
اما به سؤال شما میشود پاسخ دوگانهای داد. اگر اولویت را به ملاحظات سخت افزاری و دغدغههای امنیت ملی بدهیم، البته که تقویت روابط ایران و روسیه دستاوردهای مثبتی داشت و به بهبود وضعیت ما بخصوص در سوریه و همین طور تا حدودی در عراق کمک کرد. اما اگر برخی ملاحظات نرم افزارانه و میانبرد را هم در سیاست منطقه بخواهیم ببینیم آن وقت باید به این سؤال طور دیگری جواب بدهیم. به هر حال برخی کشورها ایران را متهم میکنند به اینکه با یک کشور غیر مسلمان برای مداخله در امور یک کشور مسلمان همکاری میکند. فارغ از صحت و سقم این ادعا و اینکه اصولاً حضور هر دو کشور برای حل بحرانهای سوریه و عراق با خواست حاکمیت قانونی این کشورها انجام میشود و متضمن عنوان مداخله نیست؛ کلیت طرح این بحث باعث میشود جریانی که دنبال ایران هراسی و شیعه هراسی هست بتواند محملهای تبلیغاتی بدست بیاورد.
اما در ایران شاید کمتر به این شبههها و تمهیدات ضروری برای پاسخگویی به آنها توجه شده است. همچنان که در حوزه رسانه ای این ضعف وجود داشته است که بسیاری از مسائل مشترک بین ایران و روسیه یا ایران و ترکیه نه از سوی رسانههای ایران که از سوی رسانه آن کشورها اعلام شده است. این همه جدای از آن است که اساس ارتباط با روسیه باید از منظر راهبردی و آکادمیک مورد واکاوی قرار بگیرد. اینکه ملاحظات راهبردی ما چه هست و روسیه ما را در چه جایگاهی میبیند؟ به باور من روسها موضوعات مشترکمان را راهبردی میبینند اما به این رابطه کمتر راهبردی نگاه میکنند.
* به هر حال این ارتباط سطح تأثیرگذاری ما در مسائل بین الملل را تغییر داد.
** از منظر «سیاست قدرت» همین طور است. ما موقعیتی داشتیم که باید از آن استفاده میکردیم با توجه به شرایط خاص زمانی منطقه که دوران گذار در سیاست خارجی امریکا بود و وضعیت خطیری که در سوریه جریان داشت. در نهایت نتیجه ملموسی هم داشت. دیپلماسی یک «پکیج» است که عوامل متعددی در آن اثرگذار هست و باید آنها را سنجید.
* به برخی ضعفها و کاستیها اشاره داشتید. از این منظر جمعبندی تان از عملکرد منطقهای وزارت خارجه چیست؟
** من فکر میکنم در سطح منطقهای از وزارت خارجه نباید انتظار بیشتری داشته باشیم. چون اغلب پروندهها اساساً و ماهیتاً به گونهای است که به کارکرد بسیاری از سازمانها و نهادهای دیگر مربوط میشود و ما اگر بخواهیم نمرهای بالا یا پایین به سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی بدهیم باید عملکرد بسیاری از دستگاهها و نهادهای دیگر را هم در این حوزه دخیل بدانیم.
اما در مجموع، ما باید در حوزه سیاست منطقهای به یک معرفت و شناخت انباشتی درست دست پیدا کنیم. اینکه انتقاد میکنیم خاورمیانه واژه غربی است، انتقاد درستی است. اما باید ببینیم که چه نامگذاری میتواند مبنای سیاستگذاری ما باشد. آیا «غرب آسیا» واژه درستی است؟ اطلاقاش به کجا است و آیا کمک میکند که سیاستگذاری ما درباره این منطقه انسجام پیدا کند؟ متأسفانه در این زمینه و برای رفع این ابهامها کمتر اهتمام شده است. سیاست منطقهای ما بیشتر خاورمیانهای است. نوعی نامتوازن بودن در سیاست منطقهای به چشم میخورد. به همین دلیل باید پرسید که چه توازنی باید بین افغانستان، اوراسیا و عراق و سوریه برقرار باشد و اهمیت هر کدام از منظر منافع و امنیت ملی در کجا قرار دارد؟
مسأله دیگر این است که ما هویتها و پویشهای منطقه را کمتر مورد توجه قرار میدهیم. سالهاست که منطقه و بازیگرانش را از منظر بازیگران فرامنطقهای و مشخصاً امریکا میبینیم و این نگاه بر سیاست ما سایه افکنده است، البته منکر آن نیستم که تأثیرگذاری این بازیگران فرامنطقهای در بخشهایی مستندات قوی هم دارد. اما همه منطقه تابع این مسأله نیست. این باعث شده ما نگاه کاریکاتوریزه به منطقه پیدا کنیم و آن پویشها و نقشآفرینی مستقلانه بازیگران را نبینیم. این ایراد بزرگی است که باید به آن بپردازیم.
http://www.iran-newspaper.com/newspaper/page/6394/21/164537/0
ش.د9503654