در انتخابات ما پيروزي كامل به دست آورديم؛ نه از اين لحاظ كه ما بشماريم چند كانديداي اصلاحطلب، چند اصولگرا و چند مستقل رأي آوردهاند؛ بلكه به جهت هدفگذارياي كه براي مجلس كرده بوديم، پيروز شديم. هدفگذاري ما اين نبود كه يك مجلس اصلاحطلب مانند مجلس ششم داشته باشيم بلکه هدف ما این بود که مجلسی داشته باشیم که از آن دیگر صدای افراط و تندروی به گوش نرسد و این هدف حاصل شده است. اکثریت قاطع کسانی که در داخل مجلس رفتهاند- به جز عده معدودی- از این قاعده پیروی میکنند و بههمیندلیل فکر میکنم برنامهریزی اصلاحطلبان برای انتخابات مجلس دهم کاملا موفق بوده است. حتی میخواهم بگویم برنامهریزی ما منجر به این شد که اصولگرایان معتدل به مجلس راه یابند و دست اصولگرایان تندرو از مجلس کوتاه شود.
استراتژی اصلاحطلبان فرق نکرده است. استراتژی اصلاحطلبان «نجات کشور» بود؛ بدون اینکه دنبال سود شخصی یا جناحی باشند. اولین نتیجه این اتفاق در انتخابات ریاستجمهوری ١٣٩٢ رخ داد بعد از آن برنامه اصلاحطلبان این است که این حجم گسترده خرابیهای عظیم را چگونه میتوان جبران کرد و به این برنامه رسیدند همه کسانی که دلسوز و خواهان برطرفشدن مشکلات هستند و به وجود این مشکلات اذعان دارند، دستبهدست هم دهند تا کشور را با گامهای بلندتری به پیش ببرند.
پروژه اصلاحطلبان برای نجات کشور، پروژه تمامشدهای نیست. هدف ما در این مجلس و همه صحنههای اجتماعی، داخل و خارج دولت این است که همه دستبهدست هم دهیم عقلای جامعه و دلسوزان را گرد هم آوریم و به دنبال برنامههایی باشیم که این خرابیها را بتواند بهتدریج جبران کند. مجلس فعلی، شوراهای بعدی و ریاستجمهوری بعدی هم همین رسالت را دارد و احتمالا مجلس بعدی هم همین رسالت را خواهد داشت. بنابراین استراتژی ما ساختن کشور با اتحاد، انسجام و پرهیز و از تندروی و جلوگیری از تاختوتاز تندروها در عرصه کشور است.
دولت و مجلس، در دست ما به عنوان «اصلاحطلبان» نیست؛ بلکه این دو قوه به دست یکسری نیروی عاقل و دلسوز افتاده که لزوما اصلاحطلب نیستند تا بخواهیم بگوییم دست ما افتاده و ما باید برنامه دهیم. خود آقای روحانی به عنوان رئیسجمهور، برنامههایی دارند که دنبال میکنند و در مجلس هم جمع ائتلافی برنامههایی دارند که پیگیری میکنند.
این اعتماد و توجهی که مردم به جریان اصلاحات، اعتدال و عقلگرا دارند، شاید آخرین فرصتها باشد. اگر نگذارند این جریان کار خود را کند، ممکن است مردم به اجماعی برسند که کلا توان حل مشکلات وجود ندارد؛ یعنی زیان اصلی را کشور میکند، نهفقط جریان اصلاحطلبی یا اصولگرایی. ما وظیفه خود میدانیم از واقعیت انقلاب اسلامی، جمهوری اسلامی و قانون اساسی دفاع کنیم و پای آن هم ایستادهایم. آن کسانی که سعی میکنند در مقابل جریان اصلاحات و برنامههای اصلاحی سنگاندازی کنند، باید به این واقعیت توجه کنند که نتیجه کار آنها بیشتر از آنکه به اصلاحات ضربه بزند، به کشور و خود آنها ضربه میزند. اینکه آیا همه متوجه این قصه شوند یا نه، نمیدانم! اما شاهد شکلگرفتن یک جریان عقلانی دلسوز هم هستیم. شما ببینید اگر چهار سال پیش صداهای تندرو غالب بود، امروز در درون اکثریت جریان اصولگرایی زاویه ایجاد میشود و این جریانهای تند و افراطی به گوشه رانده میشوند و از دامنه نفوذ و اثرگذاری آنها کاسته میشود. امروز صدای ضدافراطگرایی درون اصولگرایان کمطنینتر از درون اصلاحات نیست.
به نظرم نمیآید هویت اصلاحطلبی در عرصه عمومی خدشهدار شده باشد یا حتی تقلیل یافته باشد. جریان اصلاحطلبی جریانی پویا و زنده است و نسبت به شرایط، مواضع اصولی خود را دارد و بهدنبال راهکارهای جدید هم است. آنچه به عنوان ماهیت و هویت اصلاحطلبی مطرح است، سر جای خودش هست و روزبهروز به غنای آن افزوده میشود، زیرا اصلاحطلبی یک جریان زاینده و پوینده است و درون خود نوآوری و چهرههای جدید هم دارد که میتواند بر غنای اصلاحطلبی بیفزاید. مهمترین دلیل سخن من این است که حرف اول و آخر در جامعه ما را جریان اصلاحطلبی میزند. یعنی اگر این جریان، پویایی و جوشش را درون خود نداشت، محال بود در عرض چند سال پس از آن هجمههای ویرانگر با کمترین امکانات بتواند بزرگترین حوادث را در تاریخ سیاسی سال اخیر در کشور رقم بزند.
فایدهای که حوادث سالهای اخیر ممنوعیت احزاب و گروهها داشت این بود که اصلاحطلبی خیلی درون جامعه گسترده شد و با این ارتباط گسترده که میان جریانهای اصلی اصلاحات با مردم ایجاد شد بسیاری از این تاکتیکها از درون خود جامعه جوشید و منعکس شد که تفکر اصلاحات آنها را پیرایش و تنقیح و به عنوان یک راهکار عمومی به جامعه عرضه کرد. بنابراین رابطهای متقابل میان مردم و جریان اصلاحطلبی وجود دارد که شاید در هیچ دوره تاریخیای وجود نداشته است.
دعوای اصلی اصولگرایی و اصلاحطلبی «دموکراسی» است. ما معتقدیم دموکراسی جزء ذات انقلاب اسلامی است، باید به آن اهمیت داد و لوازم آن را پذیرفت. درحالیکه برخی دوستان اصولگرا از کلمه دموکراسی و مردمسالاری استفاده میکنند اما وقتی باید به لوازم آن ملتزم باشند چنین چیزی اتفاق نمیافتد. در مسائل اجتماعی، دخالت در حریم خصوصی، آزادیهای اجتماعی، مسائل فرهنگی، هنری و... این اختلافات را میبینیم که هرروز شاهد گرفتاریهایی در این زمینه هستیم.
عدهای بودند که فکر میکردند با روشهای گذشته میتوانند به اهداف ازپیشتعیینشده برسند و قصه را آنگونه که خودشان میخواهند تمام کنند. این اتفاق نیفتاد؛ الان وقت گفتوگوست و جریان اصلاحطلبی همیشه پیامش این بوده است. شما الان صحبتهای بزرگان اصلاحات را ببینید همهجا میگویند باید بنشینیم و گفتوگو کنیم تا این گرفتاریها را حل کنیم. اما قصه دوطرفه است؛ طرف مقابل هم باید پاسخ مثبت بدهد.
واقعا باید از شخص آقای روحانی تقدیر کرد؛ ایشان شجاعانه روی موضعشان ایستادهاند، برای اجرای برنامهها خصوصا برنامههای سیاسی تلاشهای زیادی انجام دادهاند. اما دو مسئله وجود دارد؛ یکی اینکه قدرت دولت محدود است و دست آن در تحقق مطالبات ملی خیلی باز نیست. نکته دوم اینکه در شرایط مجلس قبلی، دولت نتوانست همکارانی را در سطح ملی و منطقهای انتخاب کند که به برنامههای آقای روحانی اعتقاد داشته باشند و حتی اگر معتقد باشند قدرت اجرای آنها را داشته باشند، الان شرایط تغییر کرده است و دولت میتواند انسانهای عاقل و توانمند را برای مدیریتهای پایینی و میانی انتخاب کند که بتوانند مجری سیاستهای دولت باشند.
دولت پنجسال دیگر برای تحقق وعدهها وقت دارد. فشارها بر آقای روحانی به خاطر انتخابات سال بعد زیاد خواهد شد و نمیگذارند شیرینی موفقیتها در این انتخابات و برجام و سیاستهای خارجی را بچشند. آقای روحانی اگر میخواهد (تحقق وعدهها را شروع کند) از تابستان یا حتی همین حالا باید شروع کند که به مردم نشان دهد اگر آنها با ارادهشان یک مانع بزرگ را از سر راه دولت برداشتند او هم میخواهد (و باید) در این مدت یکساله پاسخ مناسبی به آنها بدهد.
بخشی از مخالفتها با دولت «دادزدن ناشی از شکست» است. دقیقا مانند آدمی که در تاریکی راه میرود، وحشت سراپای وجودش را گرفته و فکر میکند با دادزدن میتواند ترس را از خود دور کند. بنابراین به این کارها نباید خیلی اعتنا کرد. در طرف مقابل نسبت به مسائل مختلف سیاست خارجی، برجام، سیاست داخلی و... نگرانیهایی وجود دارد که به نظرم باید با تعامل سازنده و مثبت این حساسیتها را کم کرد و خیلی دنبال این نباشیم که حساسیتها را علنی و اجتماعی کنیم که مردم ناامید و نگران شوند.
فرض کنید مجلس قانون احزاب را درست کند، قانون رسانهها را درست کند، آزادیها را تعریف کند، نمیتواند! چون ما جاهای دیگری هم داریم. اصلا معلوم نیست در این مسائل که حساسیتهای زیادی وجود دارد، مجلس آینده خیلی توفیقی به دست آورد. چون ما برخی ادوار مجالس قبل را دیدیم که با آن همه توان و خوشفکری و برنامهداربودن، چطور شد... اما من رسالت دیگری در سیاست داخلی برای این مجلس قائل هستم. این مجلس میتواند «مجلس گفتوگوی ملی» شود؛ یک مجلس مفاهمه شود. همانطور که شما گفتید هیچکس اکثریت مطلق ندارد. جناحهای مختلف هستند و آدمهای عاقلی هستند. اینها میتوانند نقصی که امروز در عرصه سیاست داخلی ما وجود دارد، جبران کنند تا ارتباطی که وجود ندارد و گفتوگویی که شکل نگرفت، درون مجلس شکل بگیرد. این رسالت خیلی مهمی است که در مجلس آینده باید به آن توجه کرد.
چالشهای دولت، دو جنبه دارد. یک جنبه این است که نگذارند دولت در عرصه اقتصادی هیچ تحولی ایجاد کند که ابعاد گوناگونی دارد. این ابعاد مختلف ممکن است در عرصه داخلی به فرض کارشکنی باشد یا در عرصه سرمایهگذاری خارجی، توسعه منابع اقتصادی با مشکل روبهرو شود. حتی ممکن است توسعه روابط خارجی ما تحتتأثیر قرار گیرد؛ اما آنچه بیشتر در داخل میتواند رخ دهد، من فکر میکنم یک «پروپاگاندای سیاه» خواهد بود؛ شایعهپردازی، دروغزنی، سوءاستفاده از تریبونها و رسانهها برای اینکه دولت را از چشم مردم بیندازند، بدون اینکه هیچ واقعیتی در پشت آن پروپاگاندای سیاه باشد. فکر میکنم باید چشمها و گوشهای خودمان را آماده کنیم که هر روز یک جریانسازی شود؛ هر روز یک سیاهنمایی در عرصه کشور شود که نشان دهند دولت در همه عرصهها ناموفق بوده است. ولی به نظرم خیلی کارایی نخواهد داشت.
من در رسانهها میخوانم که میگویند «احمدینژادیسم»! من اصلا نمیفهمم یعنی چه؟ عدهای بودند که آمدند مسئولیت اجرائی کشور را در دست گرفتند و به اعتقاد ما مملکت را خراب کردند؛ آخر این چه مکتبی است؟ مکتب تخریب! چون دیدهام که دوستان خودمان این اصطلاح را به کار میبرند؛ خواستم یادآور شوم که چنین کلمهای معنا ندارد. یعنی اگر بخواهیم بگوییم چون عوامفریبی است، کشور خراب شده و بر باد رفته، اینکه مکتب نیست. هرکسی میتواند این کار را بکند! پس با این کلمه خیلی موافق نیستم. بنابراین آقای احمدینژاد فردی است با روش خاص خودش و نظر ما در مورد ایشان روشن است.
آقای احمدینژاد جایگاه و پایگاه چندانی ندارد. ممکن است عدهای طرفدار ایشان باشند، به او رأی دهند و برایش تبلیغ کنند اما فریب این فضاسازی کاذب را نباید بخوریم. حالا هم اگر فکر کنیم چون ایشان گفته اصولگرایان بدون من صفر هستند و نتیجه انتخابات مجلس دهم هم این را نشان داد، پس ایشان آدمی است که اگر بیاید شقالقمر میکند، حرف صحیحی نیست؛ نه! آقای احمدینژاد تجربه هشتسالهای در این کشور دارند که جز خود ایشان و اطرافیانش کسی از آن رضایت ندارد؛ نه مردم، نه اصلاحطلبان و نه اصولگرایان، نه بزرگان حوزه رضایت دارند و نه دنیا؛ هیچکس رضایت ندارد! بنابراین اصلا مفهوم ندارد که ما نگران باشیم آقای احمدینژاد بیاید و اتفاقی بیفتد؛ هیچ اتفاقی نمیافتد.
برخوردی که با آمدن آقای احمدینژاد شد، بسیار نادرست است؛ یک عدهای آمدند گفتند شورای نگهبان ایشان را رد صلاحیت کند. چرا رد صلاحیت کند؟ ما اصلا تا حالا همه دعوایمان سر این بوده که چرا رد صلاحیت میکنید. طبق قانون شما یکسری مراجع قانونی برای رد صلاحیت دارید. مثلا وزارت اطلاعات باید مستندا بگوید فلان فرد عضو فلان گروهک ضد انقلاب است، قوه قضائیه بگوید ایشان این محکومیتها را دارد. اگر اینها را دارد رد صلاحیتش کنید، اما اگر ندارد چرا شورای نگهبان باید او را رد صلاحیت کند؟ اینجا را باید به مردم واگذار کرد. اگر غیر از این باشد، ما همه رشتههای گذشتهمان را پنبه کردهایم. آقای احمدینژاد یا هر فرد دیگر اگر مجرم است، باید در قوه قضائیه محاکمه شود و آنجا باید نظر بدهد. اگر آقای احمدینژاد سوءمدیریت داشته، بگذاریم مردم قضاوت کنند. بنابراین ما باید از آمدن آقای احمدینژاد استقبال کنیم. نباید صورت مسئله را پاک کنیم تا همیشه این استخوان لای زخم بماند و تا ابدالدهر ادعاها را بشنویم. ما در کشورمان این مشکل را داریم که نمیگذاریم عیار آدمها با رأی مردم سنجیده شود. یک بار دیگر اجازه دهیم آقای احمدینژاد بیاید در انتخابات شرکت کند تا تکلیف همه و خود ایشان روشن شود.
البته همه ما باید بگوییم دستاوردهای او چه بوده و خودش هم از خودش دفاع کند. ایراد ما به طرف مقابل این است که شما یکطرفه به جریان اصلاحات حمله میکنید اما اجازه دفاع نمیدهید. ما باید فرهنگی را جا بیندازیم که وقتی کسی مسئول بوده، مورد تندترین انتقادات قرار گیرد اما امکان جوابدادن داشته باشد و من فکر میکنم ما از این مسئله در این یک سال استقبال کنیم و ایرادات دولت آقای احمدینژاد را بگوییم و او هم بیاید از خودش دفاع کند. اما اگر ما بخواهیم همه کارها را با فشار و هجوم و کارهای غیرقانونی پیش ببریم، سنگ روی سنگ بند نمیشود و وضعمان همیشه اینگونه خواهد ماند.
به نظر من آقای احمدینژاد حق دارد بیاید. شورای نگهبان اگر مستندات قانونی قوی دارد، او را رد یا تأیید کند و آخر هم مردم حرف خود را بزنند. اگر آقای احمدینژاد در انتخابات شرکت کند برای همیشه تکلیف یک ادعای موهوم و خیالی مشخص خواهد شد و برای ما درسی خواهد بود که چگونه چالشهایی را که داریم بدون تنشهای سیاسی و با روندهای دموکراتیک حل کنیم.
من فکر میکنم اصولگرایان آقای احمدینژاد را هم ندارند، چون آقای احمدینژاد یک ذره آنها را قبول ندارد و آنها را زیر پا له میکند. بنابراین یک رابطه دوطرفه بین آنها نیست. آقای احمدینژاد معتقد است حیات و ممات اصولگرایان دست اوست؛ به نظر وی یا اطرافیانش آنها اصلا کسی نیستند که بخواهند بگویند او را قبول داریم یا نداریم، چون آقای احمدینژاد از آنها احساس بی نیازی میکند، بنابراین اگر اصولگرایان بخواهند از ایشان حمایت کنند میخی بر تابوت خودشان زدهاند. آنها اگر بخواهند عاقلانه عمل کنند که فکر میکنم اصولگرایان معتدل این کار را میکنند در انتخابات آینده از آقای روحانی حمایت خواهند کرد. اصلا چه کسی گفته اصولگرایان کاندیدا ندارند؟ چرا کاندیدای اصولگرایان در انتخابات آینده نتواند آقای روحانی باشد؟ آنها میآیند و نشان میدهند که خواهان حاکمیت عقلانیت در کشور هستند.
اصولگرایان در درون خودشان آن پویایی و جوشش را از دست دادهاند و این مشکل اصلی خودشان است. بنابراین اگر در پنج سال آینده که آقای روحانی رئیسجمهور خواهد بود، بتوانند شخصیت مستقلی از خود نشان دهند نه اینکه هر وقت سوت زدند به صف شوند! و نظرات خود را به خوبی تبیین کنند و روی آن بایستند و دوم اینکه درون خودشان جنبوجوش و امکان خودنمایی جوانها و افراد دیگر و چهرههای نو فراهم شود، در انتخابات ریاستجمهوری بعدی شاید بتوانیم رقابت خوبی با اصولگرایان معتدل داشته باشیم.
در انتخابات ٩٦ تندورها یک یا چند کاندیدا و اصلاحطلبان و اصولگرایان به یک کاندیدا؛ یعنی آقای روحانی خواهند رسید.
http://www.sharghdaily.ir/News/90678
ش.د9503879