پیام را که خواندم، دیدم چقدر این پیام عجیب است که آدم فقط با یک مقدار تعمق متوجه می شود که امام چقدر در صحنه بودند. در حالیکه در جماران بود ولی اینگونه خودش را در صحنه نگه می داشت و فرماندهی و رهبری اش را انجام می داد...
بسم الله الرحمن الرحیم
به فرماندهان سپاه و ارتش بگویید؛ چون گزارش دادند بعضیها ناراحت هستند؛ می خواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا می کنم ولی باید همه ما بدانیم که ما تابع ارادۀ خداوند هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آنها هم در ظاهر بعضی وقتها موفق نبودند. هم پیغمبر(ص)، هم امیرالمؤمنین(ع)، هم امام حسن(ع) و امام حسین(ع). ما که نسبت به مقام اینها چیزی نیستیم. عمده مشیت خداوند است که هر چه او بخواهد همان خوب است و چون عسل شیرین و باید با آغوش باز پذیرای آنچه او می خواهد باشیم و از هیچ چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم اکنون در فکر عملیات بعد. و مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید. اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
روح الله الموسوی الخمینی
امیر سرتیپ شهید علی صیاد شیرازی دربارۀ شرایط صدور پیام امام به رزمندگان
در خاطرات خود چنین توضیح می دهد: عملیات بدر، عملیاتی است که بعد از
عملیات خیبر... در منطقه هورالعظیم و جزایر مجنون شروع شد. در این عملیات
ما از یک وحدت فرماندهی مخصوص در نیروهای تحت امر قرارگاه کربلا مابین
برادران ارتشی و سپاهی برخوردار بودیم. اینجانب علاوه بر اینکه مسئولیت
فرماندهی را در قرارگاه به همراهی سردار رضایی برعهده داشتم، به شیوه ای
که با هم توافق کرده بودیم، مسئول آموزش عملیات ویژۀ این بخش هم بودم. چهار
تیپ سازماندهی شده بود. دو تیپ از ارتش و دو تیپ از سپاه... عملیات شروع
شد و بچه های ما در همان اوایل شب موفق به شکستن خط شده و سر پل را
گرفتند. پیشروی به طرف رودخانۀ دجله انجام شد ولی در پشت دجله بچه ها متوقف
شدند. ما فشار آوردیم که چرا توقف کردید؟ عبور کنید. اولین گروه به
فرماندهی سردار شهید مهدی باکری حرکت کردند... به آن طرف رود که می رسند،
بر اثر تیراندازی تعدادی از نیروهای دشمن، باکری زخمی می شود. زمانی که او
را به قایق برمی گردانند که به طرف عقب بیاورند، با آر ـ پی ـ جی قایق را
منهدم می کنند که ایشان به شهادت می رسد و مفقودالجسد هم می شود... به
ناچار دستور عقب نشینی صادر شد و با سرعت عقب نشینی انجام گردید که البته
تا ساعت یک و نیم نیمه شب ادامه پیدا کرد. همۀ نیروها رفتند و امکاناتمان
را که نمی توانستیم ببریم منفجر کردیم... یازده ـ دوازدۀ شب به قرارگاه
کربلا در داخل جزیره شمالی مجنون رسیدم. دیدم تعداد زیادی از فرماندهان
نشسته و عصبانی و ناراحت هستند و هیچ کس حال صحبت کردن با دیگری را
ندارد... البته همه به این محاسبه فکر می کردند که ما چه طرحی داشتیم، چه
برنامه ای داشتیم که اینطور شد؟ ...تعداد زیادی یعنی بیشترین روحیه ها از
هم گسیخته بود و دیگر تاب و توان نداشتند... در هر صورت ما دیگر دیدیم هیچ
کاری از دستمان برنمی آید. یگانهایی که سازمان یافته رفته بودند، از هم
پاشیده برگشتند... دو شب بود نخوابیده بودم، همانجا افتادم و خوابیدم. صبح
بلند شدم و به سختی نماز صبح را خواندم... یکدفعه دیدم پیکی آمد و گفت:
پیامی از امام دارم. پیام را که خواندم، دیدم چقدر این پیام عجیب است که
آدم فقط با یک مقدار تعمق متوجه می شود که امام چقدر در صحنه بودند. در
حالیکه در جماران بود ولی اینگونه خودش را در صحنه نگه می داشت و فرماندهی
و رهبری اش را انجام می داد که چقدر هم کارساز بود... اثر این پیام برای
بنده مثل آب سردی بود که روی آتش می ریزند و سرد می شود، یک آرامشی پیدا
کردم.
منبع کتاب امام و دفاع مقدس