(روزنامه ايران – 1396/03/07 – شماره 6506 – صفحه 10)
* برخی معتقدند جریان اصولگرایی امروز با آنچه در گذشته و بخصوص دهه 70 وجود داشت، متفاوت است. شما هم به چنین تفاوت و تغییری قائل هستید؟
** مرحوم سیدجمالالدین اسدآبادی میگفت «من در شرق مسلمان دیدم، اما مسلمانی ندیدم.» این امر امروز برای اصولگرایی نیز مصداق دارد. اصولگرا هست، اما اصولگرایی دیگر وجود ندارد. فرآیند اصولگرایی که در دهه 70 یا قبل از آن وجود داشت، امروز به کلی مضمحل شده و دیگر چیزی به اسم تفکر اصولگرایی که مبنا و ریشه عمل اصولگرایان باشد، دیده نمیشود. به عبارتی، جریان اصولگرایی با طوفانی، به کلی از بین رفت. من معتقدم که اصولگرایی اساساً از بین رفته است، نه اینکه تغییر کرده باشد.
* پس فعالیتهایی که به نام اصولگرایی میشود چیست؟
** ملغمه ای است که هیچ ارتباطی با اصولگرایی دهه 70 ندارد.
* اصولگرایی دهه 70 مگر چه ویژگیهایی داشت که الان نیست؟
** اصولگرایی دهه 70 مبتنی بر دین و اخلاق بود. صرف معرفی نامزد و حضور در انتخابات نمیتواند محتوای اصولگرایی باشد؛ اینها شکل و تصویر است. در سال 76 که انتخابات دوم خرداد برگزار شد، بداخلاقیهای شدیدی از جریان اصولگرا دیده شد که واقعه کارناوال عصر عاشورا یا توزیع گسترده یک نشریه که به جناح مقابل تهمت میزد، نمونههای بارز آن بود. این امر هیچ نسبتی با جریان اصولگرایی نداشت، اما ما اصولگراها در آن زمان فکر نمیکردیم که در مسیر نابودی قرار داریم. آن بیماری در بدن ما راه یافته بود، اما چون هنوز جوان و سرپا بودیم، فکر نمیکردیم که بیمار هستیم. اما در نهایت، در خلال سالهای 84 و 88 و در نهایت 96، این بیماری ما را از بین برد. امروز دیگر چیزی از جریان اصولگرایی باقی نمانده است، گرچه کرور کرور آدم اصولگرا موجود است.
* نسبت اصولگرایی با جامعه را چگونه میبینید، چرا این جریان نمیتواند یا نمیخواهد خود را با مطالبات جامعه سازگار کند؟
** وقتی از فضای عمومی جامعه فاصله میگیرید و اصلاً احساس نمیکنید که باید خود را بازسازی کنید، در واقع خود را قیم مردم میدانید. میخواهید مسائل فرهنگی جامعه را با تحکم حل کنید، اما این شدنی نیست. من در عمرم کنسرت نرفتهام، اما میدانم که وقتی با تحکم به مردم میگویید که کنسرت نروید، این روش دینی و اخلاقی نیست، ما حق نداریم در نهی محرمات هم تندخویی کنیم، چه رسد به کنسرت که مباح است. واقعیت این است که اصولگراها هر راهی برای گفتمان در جامعه را بستهاند؛ زیرا خود را آدمهای برتری میدانند. به جد معتقدم بیش از 15 میلیون رأیی که آقای رئیسی کسب کرده است، بیش از دو سوم آن مربوط به اصولگرایان نیست.
* پس این رأی از کجا آمد؟
** از طریق شعارها به دست آمد، ما اصولگرایان جامعه را دوقطبی کردیم؛ یک طرف کمونیسم و در طرف دیگر لیبرالیسم بود، اما اتفاقاً استانهای محروم همه به آقای روحانی رأی دادند؛ بنابراین معتقدم که جریان اصولگرا دیگر قادر به بازبینی خود نیست.
* اما جامعه به اصولگرایی نیاز دارد، همچنان که به اصلاحطلبی هم نیاز دارد.
** از 84 به این سو بسیاری از افراد شاخص اصولگرایی از این جریان کنار رفتهاند. آقای ناطق نوری را دیگر در این جریان نمیبینید. آقای روحانی هم عضو جامعه روحانیت مبارز و همیشه اصولگرا بوده است. اما ما اصولگرایان، بازی را دست افراد نوظهور دادیم، این افراد جدید یا سن کمی داشتند یا هوش سیاسی اندکی. آنان هم با توپ خود شیشههای مردم را شکستند. هرگاه افراد شاخص چیزی گفتند، آنان را به انواع اتهامها همچون ساکت فتنه، بی بصیرت و غیرانقلابی نواختند و گفتند اصلاً حق حرف زدن ندارید. در عالم سیاست وقتی کم تجربهها محور میشوند و اختیار دست آنان قرار میگیرد، افراد عاقل خانهنشین میشوند.
تا این اصولگرایان موجود در صحنه باشند و کنار نروند، هیچ اتفاقی نمیافتد. البته اینها حتی با انتخابات هم کنار نمیروند؛ کما اینکه میبینید رسانهای مینویسد که آقای رئیسی 15 میلیون رأی دارد و اگر چند روز دیگر تبلیغ میکرد، آرای او به 30 میلیون میرسید. در این صورت اگر 105 روز تبلیغ میکرد، میبایست کل جهان هوادار او میشدند! وقتی فهم این گونه است و تا وقتی هدایت اصولگرایان دست این افراد است، اتفاقی نمیافتد. شما میگویید جامعه یا اصلاحطلبان به اصولگرایی نیاز دارند، من اما میخواهم بگویم که نوش جان اصلاحطلبان، زیرا حالا حالاها این شرایط به نفع آنان خواهد بود، ما نیز به قعر سیاست میرویم، به خاطر اینکه نه دین داریم و نه اخلاق. راه احیای اصولگرایان هم این است که از سوی عقلای جامعه، این افراد کنار زده شوند.
* بعد از انتخابات به نظر میرسد برخی میخواهند آقای رئیسی را به عنوان لیدر جدید جریان اصولگرایی معرفی کنند. نظر شما در این باره چیست؟
** آقای رئیسی اساساً یک سیاستمدار نیست. قالیباف شاید به عنوان یک تکنوکرات توان محدودی برای اداره یک جریان سیاسی را داشت، اما آقای رئیسی ظرفیت اداره یک جریان سیاسی را ندارد؛ زیرا در سابقه ایشان چنین چیزی وجود ندارد. نمیتوان از سن 57 سالگی تازه وارد کار سیاست شد. اشتباه بزرگ ایشان این بود که وارد کار سیاست شد و اشتباه بزرگتر این خواهد بود که بخواهد نقش لیدری را ایفا کند.
* با فرض وقوع این اتفاق، چه چیزی را پیشبینی میکنید؟
** همین افرادی که اکنون اصولگرایان تندرو شناخته میشوند، یعنی کسانی که اساساً باعث مرگ اصولگرایی شدهاند، تلاش خواهند کرد پشت سر ایشان قرار بگیرند. بنابراین بعید میدانم آقای رئیسی چنین ظرفیتی داشته باشد؛ اما این را نیز اضافه کنم که من ایشان را بشدت فردی اخلاقی میدانم. دوست دارم یک ماه سیاستورزی انتخاباتی ایشان را از ذهن خودم پاک کنم. اگر آقای رئیسی نیز این یک ماه را از زندگی خود پاک کند، تازه به اصولگرایی تبدیل میشود که نمیتواند با جریان اصولگرایی که اکنون در جامعه شناخته میشود، کار کند.
* اینکه اصولگرایان بعد از انتخابات به تحلیل آرا و تقسیم جامعه میپردازند، چه پیامدهای سیاسی و اجتماعی خواهد داشت؟
** دوستان اصولگرا وقتی که میبازند، سعی میکنند باز هم خود را بازنده جلوه ندهند، هرچند خودشان میدانند که واقعاً چه اتفاقی افتاده است. دوستان اصولگرای ما در درون خود هم باور ندارند که یک ظرفیت 15 میلیونی دارند و میتوانند از آن استفاده کنند.
* یعنی باور ندارند که از این ظرفیت اجتماعی برخوردار هستند؟
** اگر باور میداشتند، باید پس از سال 92 تلاش میکردند آن را افزایش دهند؛ زیرا در سال 92 نیز مجموع آرای اصولگرایان همین میزان بوده است. این جریان در 6 ماه اخیر هر کار و هر بداخلاقی که میتوانست برای افزایش رأی خود کرده است، اما اتفاقی نیفتاد، آن هم در شرایطی که تعداد واجدان شرایط در این سالها افزایش یافته است.
الان به نظر میرسد قدرت طلبی جای دین را در تقید اصولگرایان گرفته است. سیاست در میان اصولگرایان از یک مقوله ایدئولوژیک به یک مقوله کاملاً عرفی تبدیل شد. اما برای رسیدن به مقاصد عرفی از ابزارهای غیرعرفی استفاده میکنند. در ادامه این رویکرد است که درباره سند 2030 مدعی میشوند که میخواهند در قالب این سند به بچهها آموزشهای جنسی بدهند. برفرض محال که این امر در سند 2030 وجود میداشت، پخش این مسأله در جامعه چیزی جز پردهدری اخلاقی نیست. این کجای اصولگرایی است؟ اینهاست که میگویم جریان اصولگرایی اساساً امکان بازتعریف ندارد؛ زیرا تنها زمانی خود را موفق میداند که در قدرت باشد. برای رسیدن به قدرت هم دنبال کاهش مشارکت مردم است.
* نقش احمدینژاد در این تغییر هویت اصولگرایی را چطور میبینید؟
** احمدینژاد به مثابه یک بمب در جریان اصولگرایی عمل کرد. جریان اصولگرا میخواست جریان مقابل را به حاشیه ببرد، اما نمیدانست که خودش آسیب میبیند. سال 84 جریان اصولگرا برای جلوگیری از هاشمی، پشت سر احمدینژاد قرار گرفت، اما بمبی که قرار بود علیه هاشمی عمل کند، علیه اصولگرایان عمل کرد.
* با این اوصاف یعنی از دست زعما و بزرگان اصولگرا هم کاری برای احیای این گفتمان برنمیآید؟
** اکنون تک چهرههایی به عنوان بزرگان اصولگرا هستند، اما میدانند اگر بخواهند کاری بکنند یا هشداری بدهند، تخریب میشوند. من چیزی به نام عقلای اصولگرایی دیگر نمیشناسم. عقلای سیاست میشناسم که قبلاً اصولگرا بودند، اما اکنون دیگر نسبتی میان این جریان و اصولگرایان نیست. وقتی در قم به سمت علی لاریجانی کفش پرتاب میشود، یا لاریجانی اصولگراست یا کسانی که به او مهر پرتاب کردند، نمیشود که هر دو اصولگرا باشند. چرا احزاب و تشکلهای اصولگرا به نفع لاریجانی بیانیه صادر نکردند؟ زیرا چیزی به نام اصولگرایی دیگر وجود ندارد.
http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/185120
ش.د9600529