(روزنامه ايران ـ 1396/04/28 ـ شماره 6547 ـ صفحه 12)
* قطعنامه 598 در چه شرایطی به تصویب رسید؟
** دکتر حسین علایی: از زمانی که ایده قطعنامه 598 شکل گرفت تا زمانی که به تصویب رسید تقریباً نزدیک به یک سال به طول انجامید که البته مراحل شکلگیری آن با 7 ماه کار فشرده همراه بود و در تیر ماه سال1366 رسماً به تصویب شورای امنیت سازمان ملل رسید. نحوه شکلگیری آن به این صورت بود که پس از پیروزیهای ایران در جبهههای جنگ و تصرف دهانه اروندرود در بهمن ماه سال 1364 و قطع ارتباط دریایی عراق، ریگان و گورباچف رؤسای جمهور امریکا و شوروی طی ملاقاتی در جزیره ایسلند (احتمالاً) پیرامون مسائل کلی و مهم آن روز جهان گفتوگو کردند. یکی از محورهای گفتوگوی آنان در ارتباط با وضعیت جنگ عراق با ایران بود. از دید آنان این جنگ به وضعیتی رسیده بود که در حال گسترش از مرزهای بین دو کشور و سرایت به منطقه خلیج فارس بود که معنای آن درگیرشدن موضوع انتقال انرژی از منطقه خلیج فارس با جنگ بود. براین اساس آنها به این نتیجه رسیدند که این جنگ «نه برنده داشته باشد و نه بازنده». پس از این جلسه بود که دولتمردان امریکا نیز این سیاست «نه برنده نه بازنده» را رسماً اعلام کردند. قبل از آن سیاست کشورهای بزرگ این بود که عراق در جنگ برنده و موفق شود. البته نه به معنای تداوم اشغال سرزمینی، بلکه از نظر سیاسی عراق برنده شود و ایران بازنده این جنگ باشد. اما بعد از اینکه ایران سرزمینهای خود را پس گرفت و جنگ با وجود سیاست کشورهای حامی عراق با برتری ایران در جبهههای نبرد پیش رفت، امریکاییها و برخی کشورها همچون عربستان و شوروی سابق به این نتیجه رسیدند که ظرفیت عراق برای برنده شدن در این جنگ کافی نیست، بهطوری که ارتش عراق حتی با حمایتهای خارجی هم قادر نیست پیروز میدان باشد ضمن آنکه احتمال پیروزی ایران نیز دور از انتظار نیست، لذا بنا را براین گذاشتند تا ایران در این جنگ پیروز نشود.
پیروزی هم از دید آنان این بود که ایران شرایط جنگ را به گونهای رقم بزند که با تضعیف قدرت حاکم برعراق، رژیم بعث رو به ضعف گذاشته و فرو بپاشد و مردم عراق بتوانند حاکمیتی را روی کار آورند که از کنترل امریکا و کشورهایی که آن موقع ازعراق حمایت میکردند، همانندعربستان سعودی خارج شود. سران دو کشور امریکا و شوروی در شرایطی با یکدیگرملاقات کردند که عملیات فاو انجام گرفته و در نتیجه آن ارتباط عراق با آبهای آزاد خلیج فارس قطع شده بود. از اینرو آنان با این نگرانی که تداوم جنگ ممکن است به پیروزی ایران بینجامد به این تصمیم رسیدند و امریکا و شوروی با یکدیگر توافق کردند تا مانع پیروزی ایران در این جنگ شوند. بعد از آن آلمانها آمدند میداندار اقدامات شدند و پیشنویس قطعنامه 598 را تنظیم کردند و در نهایت آن را به تصویب شورای امنیت سازمان ملل رساندند.کشورهای عربی از جمله عربستان سعودی وحتی دولت عراق نیز خواهان تصویب این قطعنامه بودند، چرا که مقطع تصویب قطعنامه زمانی بود که ایران از نظر نظامی در جبههها نسبت به عراق از وضعیت برتر برخوردار بود. در این شرایط با به بنبست رسیدن تلاشهایی همچون ماجرای مک فارلین و از طرفی توسعه جنگ نفتکشها و ایجاد ناامنی درمنطقه خلیج فارس، امریکا و شوروی برآن شدند تا در خلیج فارس حضورنظامی داشته باشند و از این طریق اعمال قدرت کنترلی نمایند. این تحولات همزمان بود با طراحی قطعنامهای که بتواند الزام آور باشد و با فشار قدرتهای بزرگ، طرفین جنگ را وادار کند که آن را بپذیرند.
قرار بود اگر هر یک ازطرفین آن را نپذیرفت، بتوان تمام ظرفیتهای بینالمللی را علیه طرفی که قطعنامه را نپذیرفته است، بهکار گرفت و با افزایش فشار، تحریم تسلیحاتی را توسعه داد و کاری کرد که آن طرف ناچار از پذیرش و تن دادن به قطعنامه 598 شود. دست اندرکاران قطعنامه آن را به گونهای تدوین کردند که خواستههای طرفین تا حدی درآن دیده شود و در عین حال به نفع ایران نباشد. اگر به قطعنامههای قبل از 598 نگاهی بیندازیم درمی یابیم زمانی که عراق در خاک ایران بود و مناطقی از کشورمان را دراشغال داشت در آن قطعنامهها، بندی که متضمن بازگشت به مرزهای بینالمللی باشد و بر آن تصریح کند وجود نداشت و صرفاً بر آتش بس تأکید شده بود، ولی در قطعنامه598 از آنجایی که درزمان تصویب، ایران دست برتر را در جبهههای جنگ داشت و بهطور مشخص سرزمین فاو را که از نظر نظامی، سیاسی و حقوقی بسیارحائز اهمیت بود، در اختیار داشت، همزمان با آتش بس خواستار عقب نشینی به مرزها بود. به عبارتی قطعنامه 598 در زمان تصویب ناظر برتأمین منافع طرف عراقی بود لیکن بندهایی هم داشت که اصالتاً به نفع ما بود. از جمله بندهایی که به تشکیل کمیتهای برای تعیین متجاوز صراحت داشت که مورد نظر ایران بود، چرا که اگر کمیتهای برای این کار تشکیل میشد خواه ناخواه عراق را بهعنوان متجاوز معرفی میکرد. از ابتدا یکی از خواستههای ایران تشکیل چنین کمیتهای برای تشخیص متجاوزبود. اگر آغازگر جنگ تعیین و معرفی میشد بالطبع محکوم به پرداخت غرامت نیز میشد که این نیز یکی دیگر از خواستههای ایران بود و ایران به دنبال آن بود تا خسارتهای ناشی ازجنگ را دریافت کند. بنابراین قطعنامه به گونهای تنظیم شده بود که هم خواستههای ایران در آن لحاظ شده بود، هم خواستههای عراق، لیکن کلیات قطعنامه طوری تنظیم شده بود که در آن شرایط در گام اول به نفع عراق بود اما در گامهای بعدی اگر به اجرا درمیآمد منافع ایران را دربر داشت. بدین معنا که ایران میتوانست با تعیین آغازگر جنگ خسارتهای ناشی از جنگ را مطالبه کند و آن را از طریق حقوقی پیگیری نماید.
** دکتر مجید مختاری: اصلیترین متغیر تأثیرگذار در روند شکلگیری قطعنامه 598 به نظر من تحولات پهنه جنگ ایران وعراق است. عراق در ابتدای جنگ بجز موفقیتهایی که روزهای اول به دست آورد و توانست به اشغال بخشهایی از خاک ایران بپردازد، موفقیت چندانی نداشت، چرا که بعد از پیشرویهای روزهای اول جنگ، ایران طی عملیاتهای متعدد، آزادسازی سرزمینهای اشغالی را آغاز کرد و توانست با تسلط برآنها عراق را در موضع ضعف قرار دهد. یک دورهای دوران رکود جنگ است اما بعد از مدتی تحولات پهنه جنگ به نفع ایران رقم میخورد. براین اساس و با توجه به این موضوع همواره عراق درخواست آتش بس و خاتمه جنگ را داشت. یکی دو ماه بعد از شروع جنگ موضع عراق موضع تمایل به اتمام جنگ بود. اما ایران که سرزمینهایش در اشغال قرار داشت چندان تمایلی به پایان جنگ نداشت و دلیل آن را نداشتن هیچ تضمینی برای رفع اشغال عنوان میکرد. بعد ازیک دوره رکود در سال 64 ما عملیات والفجر 8 را انجام دادیم و موفق شدیم فاو را تصرف کنیم. تصرف فاو بخودی خود بر روند تصمیمگیری کسانی که از بیرون به جنگ نگاه میکردند تأثیرگذار بود. یعنی قدرتهای بزرگ وقتی میدیدند این موفقیت بزرگ حاصل شده وممکن است که تکرار شود و تصمیمگیری در مورد جنگ و پایان آن از محدوده قدرتهای تصمیم ساز خارج شود به فکر افتادند که جنگ را تمام کنند. در زمستان سال 1365 شوروی آن زمان و امریکا در مورد چندین مسأله بینالمللی که یکی از آنها جنگ ایران وعراق بود به مذاکره نشستند و توافق کردند که جنگ ایران وعراق بدون اینکه یکی از طرفین پیروز شود به پایان برسد. اما آن چیزی که در اردوی ایران اتفاق میافتاد عبارت بود ازتلاش برای کسب پیروزی از طریق عملیاتهای سرنوشت ساز یعنی نگاهی آرمانگرایانه که در داخل کشور طرفداران زیادی داشت. حتی فرماندهان سپاه نیز حاضر نبودند به راه حل دیگری بجز راه حل نظامی فکر کنند.
از یک مقطعی عنصر جدیدی وارد جنگ شد که میتوان از آن با عنوان عنصر واقعگرایی در جنگ نام برد که پرچمدارآن مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی بود.این مقطع از 62 و از عملیات خیبر که ایشان بهعنوان فرمانده جنگ منصوب شدند جلوه گر شد. ایشان همان زمان ایدهای را مطرح کرد مبنی بر اینکه ما باید یک جای مناسبی ازخاک عراق را بگیریم بعد مثل عراق برویم موضع صلح وپایان جنگ بگیریم. گرچه این اتفاق درعملیات خیبر و بدر پیش نیامد اما ایشان همواره براین مسأله تأکید داشت. وقتی والفجر 8 انجام شد و پیروزی فاو به دست آمد، این تصورپیش آمد که این ایده قابلیت اجرا یافت.اما عراق حاضر به دادن امتیازی نشد. حتی بعد از پیروزی والفجر 8 دولتهای بزرگ و کشورهای منطقه از ابتکارعمل رزمندگان ایرانی متعجب شده و در صدد برآمدند تا با محوریت انگلستان روند مذاکرات صلح را به نتیجه برسانند. در این شرایط ما براساس تعریف و برخوردی که از سازمان ملل و شورای امنیت داشیم، شورای امنیت را تحریم کرده بودیم.نماینده ایران در جلسات شورای امنیت شرکت نمیکرد به همین دلیل قطعنامه 598 بدون حضور ما بحث و تصمیمگیری شد.
بنابراین وقتی بحث قطعنامه درشورای امنیت سازمان ملل مطرح بود ما نمایندهای برای طرح دیدگاه هایمان نداشتیم. لکن در مراحل پیشرفت تدوین قطعنامه عملیات کربلای 5 انجام گرفت و بازتابهای این عملیات قدرتهای بزرگ جهانی را متقاعد کرد که بخشی از خواستههای ایران را در قطعنامه لحاظ کنند. از این رو قطعنامه 598 استثناییترین قطعنامه دوران جنگ بود وتنها قطعنامهای بود که بعضی از خواستههای ایران ولوبه صورت کمرنگ دیده شد. البته نسبت به قطعنامههای قبلی بسیار خوب بود. با به اجرا درآمدن کربلای 5 کشورهای بزرگ مصمم شدند که کار جنگ را تمام کنند و الزاماتی را برای طرفین درگیر درجنگ در قطعنامه در نظر گرفتند. این الزامات بیشتر از طرف عراقی، ایران را تحت فشار قرار میداد.یکی از عوامل تأثیرگذار براین شرایط، بینالمللی کردن جنگ از سوی عراق بود. عراق بلافاصله بعد از هر عملیات پایانههای نفتی ما را میزد در نتیجه صدور نفت ایران را با مشکل مواجه میکرد. بالطبع ما هم به تلافی کشتیهای نفتی سایر کشورها را که از عراق حمایت میکردند میزدیم بدین ترتیب جنگ شکل بینالمللی به خود گرفته و به کشورهای مداخله گر ایجاد فرصت میکرد و به راهکارهایی همچون تدوین قطعنامه 598 مشروعیت میبخشید؛ اما در این میان همانطور که اشاره کردم برای تحقق صلح به بخشی از خواستههای ما هم توجه نشان دادند.
* دیپلماسی معمولاً هم عرض عملیاتهای نظامی در زمان جنگ فعال است و هرکجا لازم باشد نقش آفرینی میکند ولی در جنگ هشت ساله بیشتر تمرکز بر نیروهای نظامی و تعیین سرنوشت جنگ از طریق عملیات هاست. دلیل این رویکرد چیست؟ درصورتی که چهرههای شاخصی همچون آقای هاشمی را در آن مقطع داشتیم که به طور مستقیم درگیر جنگ بودند ومی توانستند تأثیرگذاری خوبی داشته باشند ولی متأسفانه ما شاهد دیپلماسی فعالی نیستیم، دلیل آن چیست؟
** مختاری: در جنگ، ما نگاهی آرمان گرایانه نسبت به جنگ داشتیم و پایان جنگ را حداقل رفتن صدام و حزب بعث قلمداد میکردیم. این نگاه نگاهی بود که پایان جنگ را از طریق رفتار نظامی مورد تأکید قرار میداد، برای همین ما درحوزه دیپلماسی و بهرهبرداری از فضاهای آن خیلی فعال نبودیم. البته اصلیترین عامل پیدایش این نگاه نظام بینالملل بود. نظام بینالملل برمبنای عدالت استوار نیست. لذا ماهم مناسبات حاکم بر روابط بینالملل را قبول نداشتیم. ما در اوج جنگ ایران و عراق و اوج حمایتهای غرب از صدام با شوروی که تا حدودی از ما حمایت میکرد و کشورهای مورد حمایت شوروی مثل سوریه و لیبی با ما همکاری میکردند روابط خوبی نداشتیم و در این دوران اعضای حزب توده را دستگیر کردیم و روابطمان را با شوروی به هم زدیم یعنی نگاه ما یک نگاه واقع گرایانه نسبت به دیپلماسی بینالمللی نبود، بلکه نگاهمان آرمانگرایانه بود. برای همین نهادهای سازمان ملل را قبول نداشتیم. نهادهای بینالمللی را قبول نداشتیم. اگرچه آنها میآمدند ومذاکره میکردیم، اما وزن اصلی تصمیمگیری ما متکی به جبهههای جنگ بود وبه دنبال پایان دادن به جنگ از طریق راه حل نظامی بودیم. من خاطرم هست در یک دورانی که جنگ به رکود کشیده شد یعنی فاصله بین عملیات رمضان و والفجر 8 هرگاه هیأتهای بینالمللی برای مذاکرات میآمدند، ما شرایط خودمان را به آنان میگفتیم اما هیچ امیدواری نداشتیم که این مسیرها به پایان جنگ منتهی شود. اساساً به اینکه دیپلماسی میتواند راهی برای پایان دادن به جنگ باشد فکر نمیکردیم و به نظرمن دلیل آن هم نگاه آرمان گرایانه به جنگ و نظام بینالملل بود.
** سردار علایی: هر جنگی که شروع میشود حتماً کسانی که جنگ را اداره میکنند از هر دو طرف به فکر پایان جنگ هستند. یعنی تداوم جنگ نمیتواند به خودی خود مطلوب باشد، بنابراین برای پایان دادن به جنگ باید چارهای اندیشید. در ابتدای جنگ تصور ایران این بود که اگر ارتش عراق را از خاکمان بیرون برانیم جنگ پایان خواهد یافت. همه تلاش امام خمینی(ره) هم این بود که متجاوز را از خاک ایران بیرون کنیم و ایشان جنگ را با بیرون راندن ارتش عراق از خاک ایران پایان یافته تلقی میکردند. نشانه اینکه ایران در جنگ پیروز شده نیز دفع تجاوز دشمن و حفظ تمامیت ارضی ایران است. اگر دقت کنید تقریباً ما تا پایان عملیات بیت المقدس تمام حرفی که میزدیم این بود که ارتش عراق را از خاک ایران بیرون کنیم تا جنگ خاتمه پیدا کند.حتی قبل از عملیات فتح المبین مصاحبهای یا متن صحبتی هست از آقای محسن رضایی که در فصلنامه نگین چاپ شده است. قبل از عملیات فتح المبین ایشان از امام میپرسند که در عملیات آینده اگر ما از مرز عبور کنیم نظرتان چیست؟ که امام میگویند؛ نه! از مرز برای چه عبور کنیم؟!ما فقط میخواهیم ارتش عراق را از سرزمینمان بیرون کنیم. البته تعبیرات از من است اما مفهوم سخن همین است. بنابراین تا آن زمان برنامه ایران برای خاتمه دادن به جنگ این بود که تمامیت ارضی ایران حفظ شود، ارتش متجاوز عراق از خاک ایران بیرون رانده شود و تغییری در معاهده 1975 صورت نگیرد و جنگ با این وصف خاتمه پیدا کند. اما پس از اینکه خرمشهر فتح شد و عراق همان حرفهایی را برای خاتمه جنگ زد که روزهای اول جنگ میزد، یعنی هیچ علائمی مبنی بر اینکه معاهده 1975 را که پاره کرده بود، پذیرفته باشد از خودش نشان نداد تا جنگ بتواند خاتمه پیدا کند.
از طرف دیگر ایران هم تصورمی کرد در دور پیروزی افتاده و قدرت این را دارد که عراق را وادار به تسلیم برای پذیرش معاهده 1975 و اخذ خسارات جنگ کند. بنابراین وضعیت عوض شد. ما در آنجا برای خاتمه دادن به جنگ اهداف بلند تری را تعیین کردیم و آن اهداف بلندتر جنگ تا رفع فتنه بود که مفهوم رفع فتنه هم شاید این بود که ما به گونهای از این جنگ بیرون بیاییم که عراق یا هر کشور دیگری به فکر حمله به ایران نیفتد. اما یک مسأله مهم این است که دستگاه دیپلماسی ما در جنگ به صورت حوزهای که ابتکار عمل بینالمللی را در دست داشته باشد عمل نکرد البته فعال بود، با مسئولان کشورها ملاقات میکردند، جلسه میگذاشتند، مواضع را بیان میکردند، اما ساختار و دستگاه دیپلماسی ایران، هیچ گاه پرچم صلح را به دست نگرفت تا با آن پرچم صلح به موازات عملیات نظامی بتواند کار خودش را انجام بدهد و راهگشای ختم جنگ باشد. دستگاه دیپلماسی در همه جنگها باید پرچم صلح را به دست بگیرد. نیروهای مسلح باید عملیات میدانی را انجام دهند و شعارهای حماسی بدهند. دستگاه دیپلماسی باید پرچم صلح را به دست بگیرد و سایر دولتها را به خود نزدیک کند ولی دستگاه دیپلماسی ما مثل نیروهای مسلح شعارهای خوب میداد که کفایت نمیکرد.
در نیروهای مسلح همیشه باید از موضع قدرت شعار داده شود تا رزمندگان برانگیخته شوند. موضع و برنامه همه نیروهای مسلح در همه کشورها و در همه جنگها، انهدام دشمن و پیروزی قاطع نظامی در میدان نبرد است. بنابراین اگر در صحنههای جنگ، رزمندگان و فرماندهان حرف از پیروزی نظامی میزنند، اقدامی درست و منطقی است و آنها باید دائم این حرف را بزنند، اگر نیروهای مسلح حرف از انهدام دشمن میزنند این حرف منطقی است ولی دستگاههای دیپلماسی جدا از وضعیتی که در جبهههای جنگ در جریان است باید همیشه طرحی از نظر سیاسی برای خاتمه دادن به جنگ با توجه به ساختارهای حاکم بر جهان و روابط بینالمللی داشته باشند. این به مفهوم آن نیست که ما نظام بینالملل را قبول داشته باشیم یا ساختارهای ظالمانه حاکم بر نظام بینالملل را بپذیریم، ولی ما باید بدانیم در جهانی زندگی میکنیم که ساختار قدرت در آن به گونهای آرایش یافته که این ساختار قدرت به نفع ما نیست، اما ما باید درون این ساختار، منافع خودمان را به حداکثر برسانیم. بر همین اساس من معتقدم که دستگاه سیاست خارجی ایران موفق نشد چنین جایگاهی را در دوران جنگ عراق علیه ایران برای خودش تعریف کند، به این صورت که بگوید من یک وظیفهای دارم و آن اینکه در معادلات بینالمللی روشها و چارچوبهایی را برای خاتمه دادن به جنگ پیدا کنم و آن را جلو ببرم و پرچم صلح را برای پیروزی جهت حفظ منافع ملی کشور به دست گیرم.
** مختاری: تصوری که آن موقع حاکم بود این بود که هر نوع فعالیت دیپلماتیک به معنی تضعیف جبهههاست. چون اینها میروند راجع به صلح حرف میزنند، حال آنکه باید در جبهه جنگ حرف از پیروزی زد. این تصور در دستگاه سیاست خارجی هم بود. یعنی میگفتند اگر ما برویم به دنبال صلح ممکن است روحیه رزمندهها خراب شود، در میان رزمندهها هم این تصور به وجود آمده بود که اگر ارتباطی گرفته شود و دنبال طرحی بروند این به معنی آن است که میخواهند کاری انجام دهند که متفاوت با آن چیزی است که در جبهههای جنگ هست؛ به نظرم این برداشت درستی در آن زمان نبود اما با این احوال من فکر میکنم در دستگاه سیاست خارجی در همه شرایط باید حرفهای عمل میشد، حرفهای عمل کردن به این معنا بود که باید وظایف خودش را انجام میداد، آنها نباید منتظر این میبودند که در صحنه جنگ چه اتفاقاتی میافتد، باید از اتفاقات صحنه جنگ بهرهبرداری میکردند، نه اینکه خودشان هم تحت تأثیر شعارهایی که در صحنه جنگ داده میشود قرار بگیرند. من فکر میکنم دستگاه سیاست خارجی تصورش این بود؛ حال که ما نظام حاکم بینالملل را قبول نداریم، ساختارهای موجود مثل شورای امنیت سازمان ملل را ظالمانه میدانیم، بنابراین نیازی نیست اقدامی در این حوزه انجام دهیم شاید چنین تصوری بوده، خوب است آقایانی که هستند یک مقداری در این حوزه صحبت کنند تا روشن شود، ولی برداشت ما این است که از ظرفیت حرفهای به اندازه کافی برای بهدست گرفتن ابتکار عمل برای نیل به خاتمه جنگ استفاده نشده است. البته اگرهم استفاده میکردند معلوم نبود حاصل غیر از این چیزی باشد که اتفاق افتاده است. اما چنین اقداماتی را از آنها ندیدم و ملاحظه نکردیم.
* آن ایام بعضاً گفته می شد که اگر ما به صلح تن بدهیم یک کلاه گشاد امریکایی سرمان رفته است .شایداین مسأله دامن می زد به اینکه ما از دیپلماسی کمتر بهره بگیریم.
** علایی: اصولاً یک اشکالی که خیلی زمانها در ایران وجود داشته این است که ما خیلی از مسائل را صفر و صدی و سیاه و سفید میبینیم، آن ایام هم فکر میکردیم حرف از اقدامات دیپلماتیک زدن برای نیل به ترک مخاصمه به معنای تسلیم است و برعکس آن حرف از «جنگ جنگ تا پیروزی» به مفهوم این است که نیاز به کار دیپلماسی وجود ندارد. الان هم در پرونده وموضوع هستهای شما اگر نگاه کنید میبینید هردو طیف نگاه افراطی دارند. یک طرف این کار را از اساس غلط میبیند، طرف دیگرغیر از این، راه حلی نمیبیند! در حالی که اینها همه، ابزار و امکانات است و همه باید باهم جلو برویم. فکر کنم از دوران جنگ چنین اشکالی وجود داشته است.
به همین خاطر میبینیم دستگاه سیاست خارجی ما خیلی بیانیه داد، مواضع اعلام کرد، حرف زد، حتی... ملاقاتهای سیاسی کرد ولی طرحی در هیچ مقطعی از جنگ برای خاتمه دادن به جنگ در ساختار حاکم بر جهان آن موقع ارائه نداد.
* این ضعف به کدام ساختار بر میگردد؟
** مختاری: برای خاتمه دادن به جنگ یا باید برتری مطلق پیدا کنیم و دشمن تسلیم شود، یا دشمن برتری مطلق پیدا کند وما تسلیم شویم. یک راه حل میانهای هم هست و آن صلح است. توافق صلح الزاماً یک قرارداد عادلانه نیست. صلح یک توافق نسبی برای پایان دادن به وضعیت جنگی است که بخشی از آن به نفع ماست و بخشی از آن به نفع دشمن است. تابوی صلح را در آن ایام جوری تصویر کرده بودند که انگار اگر ما برویم به سمت صلح به غلط ترین شکل از چارچوب دین و انقلاب خارج شدیم. برای همین تابو وجود داشت. یعنی کسی جرأت اینکه در مورد صلح حرف بزند وجود نداشت. بنابراین در شرایطی که باید در دنیا فعال میبودیم شورای امنیت را تحریم کردیم. یعنی نماینده ما در جلسات شورای امنیت نمیرفت بنشیند و از منافعمان دفاع کند. حتی در 598 خاطرم هست، آقای ظریف نفر دوم ما در سازمان ملل بود. میگفت ما اجازه میگرفتیم که برویم در جلساتی که درباره جنگ عراق وایران برگزار میشود شرکت کنیم، پاسخ منفی بود. چرا! چون ممکن بود متهم شویم که ما داریم میرویم تا یواشکی با دنیا درباره پایان جنگ به توافق برسیم. این تابو بشدت وجود داشت. بخشی از این موضوع بر میگشت به تأکیدها و ترسیمهای ایده آلانه از جنگ که ما میخواهیم فتنه را در جهان سرکوب کنیم. اینکه ما میخواهیم حزب بعث و صدام را سرنگون کنیم. آیا واقعاً در عمل قابل اجرا بود؟ آیا نظامیها میتوانستند تضمین بدهند که عملیاتهایی که انجام میدهند منجر به سقوط صدام میشود. با این آرمانهایی که اعلام میشد طبیعی بود که دستگاه دیپلماسی به راه حل میانه گرایش پیدا نکند. حتی من خاطرم هست خود فرماندهان جنگ هم این جور بودند. آقای هاشمی در جلسات به فرماندهان میگفت اگر نمیتوانید، بگویید نمیتوانیم بجنگیم! اما فرماندهان میگفتند نه مانعی نیست که نتوانیم بجنگیم. نکته بعدی اینکه ایده رفتن به سمت راه حل میانه از طرف ساختار نظام سیاسی ایران مطرح نمیشد. یک وقت ساختار کشور به این تصمیم میرسد که ما باید به دنبال صلح برویم. این ساختار مجموعه نظام سیاسی، نهادهای تصمیم گیرمثل مجلس، ریاست جمهوری وهمه اینها را شامل میشود ولی شما هیچ اعلام رسمی از طرف ساختار سیاسی ایران نمیبینید. فقط یک آقای هاشمی بود که میآمد موضوع را مطرح میکرد تازه او هم بااحتیاط فراوان.
** علایی: وقتی آقای هاشمی رفسنجانی در این مورد صحبت میکرد همه علیهاش حرف میزدند. مرحوم آقای هاشمی گفت بیایید برویم یک عملیات موفق انجام دهیم که بتوانیم جنگ را از موضع برتر تمام کنیم. همان موقع علیه ایشان سخنرانی کردند که امام میگویند «جنگ جنگ تا پیروزی»، اما آقای هاشمی رفسنجانی میگوید: «جنگ جنگ تا یک پیروزی». سایر شخصیتهای مسئول در کشور و مسئولان تراز اول آن دوران هم هیچ کدام نیامدند بگویند ما برای خاتمه جنگ راه حلمان چیست! این آقای هاشمی رفسنجانی بود که میگفت ما راه حلمان این است که یک منطقهای را بگیریم که آن منطقه آنقدر برای عراق ارزش داشته باشد که حاضر شود جنگ را از نظر سیاسی خاتمه دهد و ما در موضع برتر جنگ را خاتمه بدهیم. کسان دیگر طرحی را که ظرفیت اجرایی داشته باشد، برای ختم جنگ مطرح نمیکردند. همه مردم و مسئولان به دنبال جنگ جنگ تا پیروزی بودند، اما مهم چگونگی نیل به این هدف بود. تعریف عملیاتی «پیروزی» فقط از دو طرف شد؛ یکی تعریف آقای هاشمی رفسنجانی بود که میگفت پیروزی گرفتن یک منطقه مهم از عراق و مذاکره از موضع قدرت برای خاتمه دادن به جنگ است. یکی هم از طرف سپاه بود که میگفت پیروزی این است که ما بتوانیم ارتش عراق را شکست بدهیم. در واقع این دو تا تعریف عملیاتی بود که در آن زمان مطرح شد. غیر از اینها تعریف عملیاتی دیگری ارائه نشد. برای شکست دادن ارتش عراق از نظر نظامی امکاناتی نیاز بود که آخرش منجر به همان نامه تکان دهنده آقای محسن رضایی شد. در واقع آن نامه بیانگر همین است که اگر ما میخواهیم پیروزی نظامی به دست بیاوریم یک چنین الزاماتی دارد و به تسلیحات گسترده و منابع مالی زیادی نیاز دارد. یکی هم نگاه آقای هاشمی رفسنجانی بود که کشور قادر به تأمین امکانات ذکر شده برای آن پیروزی نظامی نیست.
بنابراین یک دیدگاه معتقد بود که چون پبروزی به معنی شکست ارتش عراق برایمان امکان پذیر نیست بیاییم پیروزی را «پیروزی در دفاع» تعریف کنیم و آن اینکه ما نگذاریم عراق در این جنگ به خواستههایش برسد و ما بتوانیم از جنگ سربلند بیرون بیاییم و تمامیت ارضیمان را حفظ کنیم و معاهده 1975 را دوباره به عراق که قبلاً خودش هم پذیرفته بود تحمیل کنیم و جنگ را با عزت و از موضع قدرت خاتمه دهیم. اینها چیزی بود که عملاً اتفاق افتاد و انجام شد اما دستگاه سیاست خارجی کدام یکی از اینها را دنبال میکرد به صورت واضح مشخص نیست. چون از نظر حرفهای اگر شما بخواهید «جنگ جنگ تا پیروزی» را با شکست ارتش عراق انجام بدهید باید بروید با حامیان عراق هم جنگ کنید. در دنیا باید بتوانید حمایتها را به سمت ایران جلب کنید که طبیعتاً چنین اتفاقی نیفتاد. کاهش حامیان عراق کار دستگاه سیاست خارجی بود که توانست سوریه و لیبی و تا حدی الجزایر را از سیاستهای عربستان در حمایت از عراق جدا کند ولی کفایت نمیکرد. همیشه دستگاه سیاست خارجی باید طرحهایی را بدهد، با زبانی که با زبان و اقدام دیپلماسی سایر کشورها، حتی حامیان دشمن را از او جدا کند. آنها خیلی تلاش کردند ولی بیشتر طرح هایشان مثل بخشی از مذاکرات هستهای در دوره قبل، بیانیه میخواندند اما اتفاق مهمی نمیافتاد. به هر حال مذاکره میکردند، بیانیه و اعلامیه هم صادر میکردند اما طرحی که بتواند ما را در ترک مخاصمه به نتیجه برساند و کشورهای مؤثر جهان را درگیر کار ما بکند اتفاق نیفتاد.
* در همین شرایط طرح دو و نیم میلیون بسیجی مطرح بود.
** مختاری: حالا ما کاری به شعارها نداریم آن چیزی که عملاً اتفاق میافتاد 100 هزار نفر نیروی داوطلب بود که میخواستند تغییر اساسی در جنگ ایجاد کنند. آیا با این 100 هزار نفر میشد؟ بعد هم با تسلیحات محدود. عراق که جمعیتش یک سوم ما بود آنطور بسیج میکردند ما با انگیزههای مذهبی ودینی و انقلابیمان نهایت 100 هزار نفر یعنی به اندازه همان تعداد که استقلال و پرسپولیس بازی میکردند 100 هزار نفر در استادیوم جمع میشدند. خب حالا شما چطور میخواستید با آن محدودیت سلاح، با آن تحریمها، با آن فشارها که دنیا دارد به ما میآورد، با آن وضعیتی که در داخل داشتیم برتری مطلق پیدا کنید و رژیم عراق را ساقط کنید؟!
* درسهایی که از پذیرش قطعنامه میتوانیم بگیریم و در شرایط فعلی از آنها بهره ببریم چیست و چطور میتوانیم آنها را در سیاستهای پیش رو به کار ببریم؟
** علایی: پذیرش قطعنامه 598 دو سه درس مهم برای ما داشت.یکی اینکه ما باید نظام بینالمللی را بشناسیم . با تصورات خودمان نباید با نظام بینالملل برخورد کنیم. ما باید بفهمیم جهان چگونه اداره میشود. فهم درستی از ساختارهای حاکم بر نظام بینالمللی پیدا کنیم و براساس فهم درست، منافع ملی کشور را تعریف کنیم، چون این مسأله مهمی است. نکته دیگر اینکه خیلی چیزها را که ما تمایل داریم اتفاق بیفتد، رخ نمیدهد بلکه واقعیتها، خیلی از موضوعات را بر ما تحمیل میکنند. ما باید واقع نگر باشیم و به مسائل در واقعیت و در جهان عینی توجه کنیم. البته در عین حال از نظرایده آل، آرمانگرا باشیم.یعنی برای اینکه نظامهای غلط جهان را تغییر دهیم تلاش کنیم اما برای اینکه به آن سمت برویم واقع نگر باشیم. بدانیم جهان چگونه اداره میشود و چگونه میشود با کشورها و دولتهای جهان کار کرد.نکته دیگر اینکه بموقع تصمیم بگیریم و فرصتها را از دست ندهیم و بدانیم که در بدترین شرایط، فرصتهای زیادی برای کشور وجود دارد که باید آن فرصتها را پیدا و از آنها بخوبی استفاده کرد. امام علی(ع) میفرمایند:«از فرصتهای خوب استفاده کنید، چون فرصت خوب مثل ابر میگذرد» در بدترین شرایط هم فرصت ایجاد میشود یا ما باید فرصتهای خوب را ایجاد کنیم. نکته دیگر اینکه پذیرش قطعنامه 598 به ما نشان داد به قول حضرت امام(ره) حرف مرد یک کلام نیست. مرد اگر فهمید این مسیری که تا الان میرفته به نتیجه نمیرسد، باید حرفش را عوض کند. امام خمینی یکی از کارهای بزرگی که کردند که ماندگار شدند این بود، تا یکی دو روز قبل با تمام قوا میگفتند: «جنگ جنگ تا پیروزی»، اما ایشان در آن مقطع زمانی که صدام علاقه به تداوم جنگ داشت به این نتیجه رسیدند که با «نجنگیدن» پیروزی حاصل میشود. بنابراین گفتند برای حفظ جمهوری اسلامی نمیجنگیم. گفتند من قطعنامه 598 را برای حفظ جمهوری اسلامی پذیرفتم. همین امامی که آن شعاررا میدادند زمانی که دیدند آن شعار به نفع جمهوری اسلامی نیست، حرف خود را عوض کردند و اتفاقاً امام فرمودند ما در چارچوب قطعنامه 598 به صلح پایدار فکر میکنیم.
بنابراین یکی از درسهای بزرگ پذیرش قطعنامه 598 این بود که اگر مسئولان کشور و رهبران کشور به این نتیجه رسیدند مسیری که تا الان دارند میروند ما را به نتیجهای که میخواهیم نمیرساند، راه و مسیر خود را عوض کنند، این تغییر مشی، هیچ اشکالی ندارد، هیچ بد نیست و ایرادی ندارد. اگر ما دیدیم باید سیاست و مسیر جدیدی را انتخاب کنیم، حتی اگر آن را قبول هم نداریم، توجیه نکنیم، بگوییم ما قبول نداشتیم، نه اینکه بگوییم به خاطر ملت پذیرفتیم. امام توجیه نکردند، قطعنامه 598 را گفتند جام زهر بود برای من، اینطور نبود که امام قطعنامه 598 را قبول داشته باشد. نه، ولی زمانی که به این نتیجه رسیدند با آن چیزی که خودشان هم قبول نداشتند کار کشور بهتر جلو میرود آن را پذیرفتند. این خیلی کار مهمی بود که امام کردند.من شاید بتوانم بگویم که یکی از برجستگیهای امام خمینی که در پذیرش قطعنامه 598 خودش را نشان داد این بود که آن حرفی را که میزدند و فکر میکردند با آن حرف ملت به پیروزی میرسد زمانی که فهمیدند باید عوض کنند حرف خود را عوض کردند و مسیر قبلی را تغییر دادند. ما در اداره کشور در همه وضعیتها نیاز به این داریم؛ روی یک موضوع بیخود پافشاری نکنیم. اگر دیدیم شرایط و اوضاع عوض شده مسیر را عوض کنیم.همانطور که امام در فقه هم خیلی از نظراتشان را در طول زمان عوض کردند امام تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی خیلی فتواها دارند، بعد از اینکه در رأس حکومت قرار میگیرند و با واقعیات مواجه میشوند فتواهایشان را عوض میکنند.در مورد خانمها، ورزش، موسیقی و... فتاوی امام عوض شد، چرا؟ چون امام آن فتواها را در یک شرایطی و در یک چارچوب زمانی خاص و در موقعیتهای دیگری مطرح میکردند. بنابراین من فکر میکنم مهمترین تجربهای که از پذیرش قطعنامه 598 میشود گرفت این است که «حرف مرد یک کلام نیست». اگر دیدیم که کلام بهتری و حرف درست تری وجود دارد آن را بپذیریم.
** مختاری: شرایط پذیرش قطعنامه 598 که یک راه حل پایان دادن به جنگ بود و با همه راه حلهایی که تا آن موقع مطرح شده بود بشدت تفاوت داشت، آن شرایطی که قطعنامه برای ما پیش آورد بیشتر از خود پذیرش قطعنامه 598 دارای اهمیت است. قطعنامه 598 در تیرماه سال 66 مطرح شد وما آنقدر این موضوع را کش دادیم تا رسیدیم به سال 67 که عراق حمله کرد و فاو را از ما گرفت. ما میگوییم در فاو غافلگیر شدیم، جای بعدی کجا بود؟ شلمچه! آنجا راهم عراق گرفت. در عرض چند ساعت شلمچه را هم گرفت. بعد نوبت به جزایر مجنون رسید. ببینید ما قطعنامه 598 را در اوج شکست هایمان قبول کردیم، چرا ما باید میگذاشتیم این ماجرا به جایی برسد که مجبور بشویم قطعنامه را بپذیریم.در صورتی که قبل از آن میتوانستیم برویم ودر پوزیشن صلح بگوییم بله ما قطعنامه را میپذیریم، بیایید صلح کنیم. آن موقع هم فاو را داشتیم، هم شلمچه، هم مجنون را داشتیم ومی توانستیم با دست پر بنشینیم سر میز مذاکره، اگر هم میخواستیم آتش بس اعلام کنیم میگفتیم عراق ما داریم زمینهای تو را تخلیه میکنیم، ما داریم به شما امتیاز میدهیم نه به آن شکلی که در پایان جنگ اتفاق افتاد که ما در حلبچه مجبور به عقب نشینی شدیم. ما تصمیم را باید زمانی بگیریم که شرایط به نفع ماست، به نظر من باید به این چیزها توجه شود؛ بین آرمانگرایی و واقعگرایی فاصله زیاد بوده ما در 10 -15 سال گذشته دنبال تغییر دنیا بودیم به جای تفسیر دنیا، باید یک تفسیر درست از دنیا داشته باشیم. تفسیری از شرایط خود و طرف مقابل دا شته باشیم و با توجه به شرایط تصمیم بگیریم نه اینکه بایستیم تا کار به جایی برسد که مجبور شویم دست هایمان را ببریم بالا وبگوییم ما تسلیم هستیم. بنابراین قطعنامه 598 از بزرگترین درسهایش این است که ما به شرایطی که قطعنامه را پذیرفتیم و شرایطی که میتوانستیم با شرایط بهتری این کار را انجام دهیم توجه کنیم.
* در مقطع قبول قطعنامه چه اتفاقی افتاد که امام نظرش از شعار جنگ جنگ تا پیروزی
به قبول قطعنامه تغییر کرد؟
** علایی: عامل اصلی پذیرش قطعنامه 598، شکستهای ما در جبهههای جنگ و کاهش شدید درآمد نفت بود و اینکه ظرفیتهای اقتصادی کشور از بین رفته و طبیعتاً توان بسیج منابع و امکانات را برای سازماندهی یک قدرت عظیم نظامی که بتوانیم بر دشمن به طور قاطع غلبه کنیم، نداشتیم. این یک واقعیت بود. زمانی که همه به این نتیجه رسیدند که با توان مالی و نظامی موجود قادر به کسب پیروزیهای بزرگ در زمانهای کوتاه نیستیم گزینه پذیرش قطعنامه مطرح شد. در واقع همه مسئولان به اینکه ما باید از راه حلی غیر از راه حل فقط جنگیدن در جبههها، به گزینه دیگری فکر کنیم رضایت دادند. آقای هاشمی رفسنجانی کسی بود که زودتر از همه به این نتیجه رسیده بود که ما باید قطعنامه 598 را بپذیریم، ولی سایر مسئولان کشور در زمانی که قطعنامه به تصویب رسید به این نتیجه نرسیدند. زمانی که عراق شروع کرد سلسله عملیاتهایی را انجام داد و ما را از مواضعی که گرفته بودیم بیرون راند و تعداد زیادی اسیر از ما گرفت -17 هزار نفر در ماههای آخر جنگ عراق از ما اسیر گرفت که عمدتاً سرباز بودند -این علامت این بود که عراق در عرصه نظامی ابتکار عمل را به دست گرفته است، بنابراین علت اصلی، نداشتن چشماندازی از موفقیت سریع در میدان جنگ با توجه به وضعیت اقتصادی کشور بود که موجب شد قطعنامه را بپذیریم. امام خمینی نگاهشان این بود که میگفتند شکست و پیروزی در جنگ امری طبیعی است که در میدان جنگ اتفاق میافتد، ما اگر در یک جبههای شکست خوردیم به این معنی نیست که آن ناکامی تداوم پیدا خواهد کرد، بلکه ما میتوانیم دوباره قوای خود را سازمان دهی کنیم، بازسازی کنیم و دوباره برویم شرایط را عوض کنیم.
به نظرم علت اینکه امام خمینی تا چند روز قبل از پذیرش قطعنامه آن سخنان حماسی را بیان میکردند این بود که انسجام نیروهای مسلح و رزمندگان جبههها حفظ شود تا دوباره نیروهای مسلح بتوانند ابتکار عمل را به دست گیرند. اگر امام یککمی از شعارهای حماسی دست میکشیدند جبهههای نبرد دچار سستی میشد. به همین خاطر امام محکم بهعنوان فرمانده کل قوا صحبت میکردند و شعار میدادند تا روحیهها بالا باشد و کسانی که در میدان جنگ بودند بتوانند خوب بجنگند و دفاع کنند.اما زمانی که امام، با دریافت نامه فرمانده سپاه، با نامه رئیس سازمان برنامه و بودجه و با نظراتی که سایر مسئولان وقت دادند به این نتیجه رسیدند که ظرفیت کشور برای ایجاد یک قدرت نظامی جدید که بتواند فضای جبههها را به نفع ایران به گونهای رقم بزند که به آن اهدافی که میخواهیم برسیم در کوتاه مدت وجود ندارد با بهکارگیری قطعنامه 598، جنگ را خاتمه دادند و این دلیل اصلی بود.
** مختاری: به نظر من پایان جنگ را بدون توجه عمیق به آغاز و تداوم جنگ نمیتوانیم تحلیل کنیم.در آغاز وضعیت خاصی بود که کشور دچار حمله عراق شد. ما وقتی شروع کردیم به عملیات والفجر 8 ابتدا از 500 گردان حرف زده میشد، بعد به 300 گردان بسنده شد، بعد کمتر و کمتر تا رسیدیم به 150 گردان، 150 گردان عملیاتی، پشتیبانی نه، اگر میانگین بگیریم 150 گردان هر گردان 300 نفر میشود چند نفر 45 هزار نفر، این 45هزار نفر قرار است از یک کشور 40 میلیونی بروند و یک تحول عظیم در صحنه جنگ ایجاد کنند با محدودیتها و امکانات محدود کشور که نفت به حداقل رسیده بود. 45 هزار نفر معنایش چیست. ما داوطلبانه میجنگیدیم همهمان هم شعار انقلابی و در خط امام بودن میدادیم. امام هم تکلیف جنگ کرده بود ما اوج سازماندهیمان در عملیات کربلای 4 بود که 250 گردان داشتیم حالا ما میگوییم 300گردان، 300 تا 300 نفر میشود 90 هزار نفر یعنی ما قدرت بسیج و سازماندهی بیش از این 90 هزار نفر را نداشتیم. یعنی ما به اندازه طرفداران استقلال و پرسپولیس در جنگ نمیتوانستیم آدم جمع کنیم.
http://www.iran-newspaper.com/newspaper/BlockPrint/191902
ش.د9601291