شهید حمید باکری در قسمتی از وصیت نامه خود آورده است: «دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند که در غیر این صورت زمانی فرامیرسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان سه دسته می شوند: ۱- دسته ای به مخالفت با گذشته خود بر میخیزند و از گذشته خود پشیماناند. 2- دسته ای راه بی تفاوتی را برمیگزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند. ۳- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت غصه ها و مصائب دق خواهند کرد.
پس از خدا بخواهید با وصال شهادت از عواقب زندگی بعد از جنگ در امان بمانید چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جز دسته سوم ماندن سخت و دشوار خواهد بود.»
این تازه سرنوشت جهادگرانی است که یک بار در میدان عمل مردانه ظاهر شدهاند و از جان های عزیز مایه گذاشتهاند وبه قولی مردانگیشان را ثابت کردهاند ونشان دادهاند که از بذل جان در راه اهداف ترسی ندارند و نمره قبولی را گرفتهاند. حالا وضع حال کسانی که در میدان صبحگاهِ جنگ همیشه غایب بودهاند و به قولی فرار را به قرار ترجیح داده و سوراخ موش را به قیمت ویلا خریدهاند که بماند. اینان در تاریخ غایبِ همیشه حاضر بودهاند. اما برگردیم سر سطرِ سرنوشت مردانی که پا در رکاب در خاکریزها حاضر بودهاند و مزه تیر و ترکش را با بدنهایشان به تمام معنا چشیدهاند و سابقه حضور و ایثارگری را در کارنامه دارند که به سه دسته میشوند: یک-پشیمان میشوند از گذشته خودشان و از اعمالی که خودشان روزی به آنها افتخار میکردند. وقتی گذشته خودت را، خودت پاک کنی امروزت بی پایه و اساس میشود و تو میمانی و دریایی از تناقضات سیم خاردارهای وجدانت که چطور تو بمانی و حسرت، تو بمانی بدون خودت، یعنی خودت با دست خودت، خودت را خط بزنی و روی گذشته خودت اسید میپاشی که من!؟ من نبوده ام جالب است اسم آن دوران را هم بگذاری دورانِ جاهلیت و تندروی، و حالا بشوی نماد عقلانیت واعتدال و نام ایستادن در مقابل شیطان را بگذاری هزینه چالش و نهایتش جام زهر، اما همراه با هزارن تجربه از داستان تسخیر سفارت و قرارداد الجزایر، سعد آباد، لوکزامبورگ، گروگان های لبنان، مک فارلین و... باز هم لبخند بزنی و دست دادن همراه با لبخند به همان شیطان را بگذاری بازی، آن هم از نوع برد–برد برای منافع ملی! یک نفر باید به چه استحالهای دچار شود که کل گذشته خود را به اسم 37 سال اعدام و زندان معنی کند. جوری که حتی حاضر نباشد از کارهای خودش دفاع کند. برای چند صباحی بالا نشینی حتی چوب حراج به خودش هم بزند و داد بزند که من تندرو نیستم. من، من نبوده ام، من آن نبوده ام، من این هستم که خوشایند شماست. دنیای رنگارنگ زندگان به عادت، حتی رنگهای آدمها را هم کم و زیاد میکند، متناسب با فضای جَو شاید اثرات جو باشد. شاید هم تقلبی بودن رنگ ها که تغییر پذیرند و نه ثابت و مقاوم، که با باد های سیاسی رنگ میپذیرند. ولی اینها حداقل درون بازی هستند و خودشان به خودِ متغیرشان میگویند: داریم برای همان اهداف میجنگیم اما خب در جبهه ای دیگر و در رنگی دیگر، یعنی خودشان خودشان را رنگ میکنند وبه خودشان میفروشند. همراه با لبخند رضایت به اسم تولید 2017 اما آدمهایی که خسته شدهاند ودر عادت غرق شدهاند و همراه و در جبهه آدمهای رنگارنگ هستند. چون اهداف دیگر جلوی چشمان نیست و عادت کردهاند و هدف ها شدهاند خاطرات، حالا دارند با اهداف خاطره بازی وجدان میکنند. و در نبرد فرضی شکست خوردهی عادت شدهاند وگوشه عزلت را منبر و محراب میدانند و خودشان به خودشان میگویند؛ رفتیم، دیدیم، جنگیدیم، آمدیم، دیگر بس است. اینان همان موقع هم به روح الله و اعتقاداتش معتقد نبودند. لیکن نرخ آن روز پوشیدن اورکت سپاه بود و ریش گذاشتن و از انقلاب پابرهنه ها دم زدن، اما خداوند رحیم است و خودش هوای بچه های پابرهنه انقلاب را که به جز خدا کسی را ندارند، دارد. هر روز خدا دارد به آنها حال میدهد. هر روز به همه چشم های خواب زده معجزه انقلاب را نشان میدهد. جنگل تنومند رویش های انقلاب آلودگی های دنیاییِ دنیازدگان را تصفیه میکند. سن و سال های کم، روی چریکهای پیر و خسته را کم کرده است. پیرمردها کم آوردهاند در مقابل جوانانی که اویس خمینی شدهاند و خمینی ندیده مبلغ راهِ خمینی اصیل هستند. همان فرزندان ایدئولوژیک امام امت که سر میدهند، اما نه از انقلاب سفره میسازند و نه طلبکارِ انقلاب میشوند. جوانانی که خود خانواده دارند و هم مادران و پدرانی عاشق، اما خمینی که جسمش در میان ما نیست برای آنها از همه چیز مهمتر است. آنها میدانند خمینی راهنمای خداست در قرن توحش و اطلاعات مجازی، آنها میدانند خمینی ذخیره خدا بود که آمده بود، تا چشم ها دوباره از عقل جان بگیرند وفلسفه مبارزه اسلامی در دلها ریشه بدواند. خمینی کبیر خیلی زود رفت اما هر چه خستگانِ پیرِ سهمخواهِ منورالفکر شده بیشتر خسته بشوند نیروی جوانها بیشتر معجزه میکند. این جوانی نعمت خاص خداست. خدا کند همه پیرمردها زودتر راه را برای جوانان باز کنند تا معجزه خمینی تثبیت شود و انقلاب در زمان خامنه ایِ عزیز آماده استقبال از ظهور شود. جنگ ما جنگ عقیده است، جغرافیا و مرز نمیشناسد، تا کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم. این فرموده جزو خطوط گفتمانی انقلاب اسلامی در مواجهه با وقایع پیرامونش است. انقلاب به عنوان یک موجود زنده و همه آنانی که انقلابیاند باید از این مسیر عبور کنند این سخنها و گفتمانها تنها منوط به داخل کشور نیست. اینان امروز باید بروند جلوی مقاومت در سوریه و یمن وعراق را بگیرند وبه شیخ زکزاکی نامه بنویسند که دیگر بس است، به سید حسن نصرالله بگویند از مبارزه دست بکشد و کاری به کار همسایه قاتل و خونخوارش نداشته باشد. اینان باید چنان بلند فریاد بکشند که حاج احمد متوسلیان در سلول های اسرائیل امیدش را تا بزند و بگذارد سر طاقچه عادت، تا خاک مرگ بگیرد. اما گروه اول خوب بلدند از این خستگی ها ودلشکستگیها اسب تروای برای خود بسازند. و ساز خواسته های خودشان را بر مرکز منفعت تغییر قبله بدهند و در شیپور خاطره بازیها بدمند وخرج بازی با خاطرات را هم از سفره گَل و گشادشان به تمام پرداخت کنند. اصلا همه هم بروند سراغ خاطرات و مراسم بگیرند. و برای خاطرات اشک بریزند و برای جنگی که تمام شد. باری جوانانی که نیستند برای اثرات خمپاره ها، برای تانک های سوخته، برای مادرانی که دیگر حرف نمیزنند و فقط نگاه میکنند. هر چقدر هم که خرج داشته باشد هزینه ها را تامین میکنند. تازه هزاران جلد خاطرات هم برای هدیه دادن با فلان کاغذ گران قیمت خارجی چاپ میکنند. همین گروه اول سوار خاطرات گروه دوم یورتمه میروند. قبله نماها ساخت دل نیست، ساخت ذهن های مریض است و دلها به سمت قبله نمیچرخند. بلکه لبخند ها به سمت منافع میچرخند. خستگان همیشه در تاریخ خستهاند از خودشان و اینانند که باعث میشوند خاک مرگ اهداف را در بیابان هوس پنهان و خدایان سامری، روح الله را به موزه بفرستند تا دوباره اهداف هزاره را تعریف کنند و بدون مزاحمت در کنار مساجد خالی پاساژهای مجلل بسازند. و برای خوشامد ظاهر پرستان چند رکعتی هم نماز سوئدی در مسجدی با سنگهای ترکیه ای و لوستر های ایتالیایی و فرش های هندی با مهر و تسبیح چینی و نمایشگرهای کره ای که دعای فرج را پخش میکند و کولر های ژاپنی که یادآور سرمای سلامت بهشت است به جا بیاورند. ولی امان از درد بی دردی، امان از جگر سوخته رادمردانی که جنگشان برای خدا بود و صلحشان هم برای خداست، امان از دل های لرزان مردانی که انقلابشان عین عقلانیت است و ماندگاری بر اهدافشان عین شرافت. اینان خیلی روزگار سختی را دارند میگذرانند جهادشان سخت تر و خلوصشان شفاف تر شده است ولی اینان از دوستانی میسوزند که روزگاری همسنگر بودند و یار و رفیق، و با هم وصیت نامه مینوشتند وشعار جنگ جنگ تا پیروزی سر میدادند. والا انتظاری از کسانی که اصلا جنگ نرفتهاند ندارند وچشمشان به دوستان هم قطاری بود که زود از قطار پیدا شدهاند و دارند قطار انقلاب را با سنگ طعنه و کنایه وادار به ایستادن در ایستگاه منافع دنیا میکنند ولی نمیدانند گندم ری به نامروتان نمیرسد چه برسد به هوای خوش سراب بهشت عقلانیتهای سازش کارانه. و نمی دانند که اینجا سرزمین خمینیست و هر بذری که در زمین می رود درختی می شود برای ایستادن در مقابل تهاجمات نرم و سخت غربی ها. و نمی دانند که اینجا کشور امام زمان(عج) است.