تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۳۹۶ - ۰۷:۵۴  ، 
کد خبر : ۳۰۵۷۳۷
بررسي مفهوم دازاين در انديشه هايدگر

آدمي در دو راهي غفلت و اصالت

پایگاه بصیرت / حسين روحاني/ دانشجوي دكتري فلسفه دانشگاه اصفهان

(روزنامه جوان ـ 1395/07/28 ـ شماره 4936 ـ صفحه 10)

هايدگر، فيلسوف آلماني‌الاصل كه مباني مدرنيته را نيازمند تجديد نظر اساسي مي‌داند، فهم خود از زمان و موجود اين زماني را در قالب مفهومي با نام «دازاين» مطرح مي‌كند. در واقع دازاين از نگاه هايدگر وجود آدمي در عصر كنوني است كه با انديشه‌هاي موجود در جهان هستي را پيش مي‌راند. در نوشتار زير به بررسي نقدهاي هايدگر بر انديشه مدرن با معرفي و تفسير مفهوم دازاين از انديشه او مي‌پردازيم.

مقصد و مقصود برنامه فلسفي هايدگر، درك و تحليل معناي هستي است. اما براي فهم هستي چاره‌اي نمي‌بيند جز تحليل ساختار وجودي انسان. هايدگر اين برنامه را در كتاب وجود و زمان طراحي و پيگيري مي‌كند. او معتقد است متافيزيك در تلقي سنتي آن از غايت و مقصد اصلي خودش كه تحليل و درك وجود است دور افتاده است و لذا مي‌كوشد اين هدف مغفول را مجدداً متذكر شود. هايدگر در كتاب پرآوازه «وجود و زمان»، روشن مي‌سازد كه سنت فلسفي غرب، به انسان‌ها و جهان همواره به مثابه ابزارهاي طرف يك دستكاري علمي، نگاه مي‌كند. سازماني عقلاني و سوداگري حيات عامه، به تدريج معنا و ارزش را در زندگي‌هاي مردم از بين برده است. از آنجا كه امر معنوي تاب مداقه عقلاني را بر نمي‌آورد، به مثابه يك امر غير واقعي و ثانويه كنار گذاشته شده است. عنوان فلسفه وجود، بهترين عنواني است كه بر مجموعه افكار مارتين هايدگر قابل اطلاق است. او از دوره نوجواني با پرسش وجود روبه‌رو بوده است و در تمام عمر با گونه‌هاي مختلف در صدد ديدار وجود بوده است. حتي در مطالعات خود در تاريخ تفكر همواره متفكران را از جهت نزديكي يا دوري از وجود مورد تأمل و تحقيق قرار مي‌دهد.

از نظر هايدگر، پرسش اصلي، همانا معناي هستي است. اما در تاريخ فلسفه، هستي به هستي موجودات تقليل يافته و معناي آن به فراموشي سپرده شده است. از نظر اين متفكر آلماني، زمانه ما زمانه عسرت است، چون ميل به قدرت به صورت سلطه اقتصادي، سياسي، فرهنگي و تكنولوژيك بر عالم تحميل شده است. اين بدان معنا است كه اگرچه هستي به نوع بشر عطا شده است اما با محور شدن قدرت، مايه رنج بشر فراهم آمده است. اكنون آدمي درعالمي كه قصد غلبه بر آن را داشت، بي‌خانمان شده است و رهايي از اين بي‌خانماني تنها با چرخشي در سرشت آدمي ممكن است. چنين چرخشي با رويگرداني بشر از غلبه‌ورزي حاصل مي‌شود. اين رويگرداني با جايگزيني تفكر اعراضي يا وارستگي به جاي تفكر محاسبه‌اي ممكن مي‌شود.

هايدگر در مقدمه كتاب «به وجود و زمان» به بيان پرسش معناي وجود مي‌پردازد و مي‌نويسد: «هرچند در زمان ما تأييد مجدد متافيزيك پيشرفت محسوب مي‌شود، ولي امروزه پرسش از وجود فراموش شده است. گويي انسان خود را از پرداختن به جنگ شعله‌ور غول‌ها درباره وجود معاف مي‌پندارد. طرح اين مسئله در اينجا از سر هوي و هوس نيست. اين مسئله سعي افلاطون و ارسطو را به خود اختصاص مي‌دهد، اما البته بعد به عنوان مسئله‌اي براي يك تحقيق حقيقي به فراموشي سپرده مي‌شود. آنچه كه افلاطون و ارسطو به دست آورده بودند، با تغييرات و در نگاه‌هاي مختلف تا منطق هگل حفظ شده است. آنچه كه قبلاً در عالي‌ترين كوشش‌هاي تفكر با پديدارها درگير بود، هرچند به صورت شكسته و آن هم در سرآغازها ولي مدت‌هاست كه به انحطاط رفته است.»

آدمي و مسئله وجود

آهنگ اصلي كتاب وجود و زمان كه نقطه عزيمتي در راستاي شكل‌گيري روش‌شناسي هايدگر مي‌باشد حول مسئله وجود و پرسش از آن پي‌ريزي مي‌شود. هايدگر دراين خصوص مي‌نويسد: «براساس مبادي يوناني در تفسير وجود، اصول جزمي‌اي شكل گرفت كه پرسش از معناي وجود امري عبث اعلام گرديد و علاوه بر آن، به غفلت از اين پرسش فتوا داده شد. گفته مي‌شود: «وجود» عام‌ترين و تهي‌ترين مفاهيم است. وجود بماهو وجود با هرگونه كوشش براي تعريف مغاير است. وجود به عنوان عام‌ترين مفهوم و به همين جهت غير قابل تعريف، به هيچ تعريفي نياز ندارد، اين مفهوم را همه پيوسته به كار مي‌برند.»

هايدگر در توضيح اينكه چرا براي توضيح مفهوم وجود از تفسير وجود آدمي، آغاز مي‌كند و به سراغ موجودات ديگر نمي‌رود، چنين مي‌گويد: «وجودي كه پرسش از معناي هستي با او آغاز مي‌شود، وجودي است كه بيشترين پرسش از مفهوم هستي را داراست و تأمل در مفهوم هستي يكي از امكان‌هاي اوست. به چنين وجودي به لفظ دازاين (Dasein) اشاره مي‌كنيم كه همان وجود آدمي است.»

بنابراين اگر بخواهيم به درستي پرسش از وجود را ساماني ببخشيم در ابتدا مي‌بايد پرسشگري را كه از وجود پرسش مي‌كند به درستي تحليل كنيم و نحوه وجود او را شناسايي كنيم. با اين وصف پرسش از وجود آدمي از تفكر هايدگر يك پرسش حاشيه‌اي نيست بلكه كليد گشودن قفل مفهوم وجود در گرو گشودن قفل مفهوم وجود آدمي است. آنچه وجود پرسشگر را از وجود موجودات ديگر متمايز مي‌كند در اين نكته نهفته است كه نه تنها پرسشگر از هستي برخوردار است بلكه براي اين پرسشگر در همين هستي‌اش، وجود مسئله است. در همين رابطه است كه هايدگر مي‌گويد: «براي دازاين، وجود و هستي يك مسئله است.»

هايدگر در دوره اول تفكر خويش كه در كتاب «هستي و زمان» مباني آن شكل مي‌گيرد، بخش عمده‌اي از منظومه فكري خويش را به مفهوم دازاين اختصاص مي‌دهد. در ديدگاه هايدگر da به معني جا و sein مترادف بودن است كه به طور اصطلاحي معناي «در آنجا بودن» را مي‌دهد. هايدگر، دازاين و انسان را مترادف همديگر مي‌داند. دازاين براي هايدگر اهميتي فراوان داشت چراكه انسان يا دازاين، وجود خود را طرح‌اندازي مي‌كند و مهم‌تر آنكه براي او هستي‌اش مسئله و معضل است. به نظر هايدگر، وضعيت انسان متفاوت از ديگر هستندگان چون چوب و درخت و حيوانات مي‌باشد. دازاين يا انسان، موجودي است كه خود را تأويل مي‌كند و البته داراي ذاتي گوهرين و از پيش تعيين شده نيست. در ديدگاه هايدگر، دازاين يك رخداد و واقعه است كه ميان تولد و مرگ اتفاق مي‌افتد. خصلت اصلي انسان، در عالم بودن است و انسان تقدمي در عا‌لم بودن ندارد. مفهوم دازاين بدون شناخت و درك از جهان ممكن نيست. جهاني كه ما در آن به سر مي‌بريم تعيين‌كننده زندگي و باور ماست، به شخصيت، انديشه و باور ما شكل و جهت مي‌دهد.

هايدگر در درس‌هاي زمستان20- 1919 گفته بود: «زيستن همواره زيستن در جهان است و نتيجه مي‌گرفت كه ما نمي‌توانيم هستن را از جهان متمايز كنيم.»

جهان، امري دروني يا خارجي؟

هايدگر به نقد ديدگاه برخي فلاسفه مي‌پردازد كه همواره به شكل مصرانه‌اي در صدد اثبات وجود جهان خارجي بودند. از نظر او اين جهان، امري خارجي نيست بلكه امري دروني و داخلي است و عدم التفات به اين نكته ناشي از عادت و بي‌توجهي ماست. به طور مثال وقتي غرق در كاري مي‌شويم، تمامي چيزها براي ما در خود وجود دارند و وقتي از كار با هر دليلي خارج يا منصرف مي‌شويم، تازه متوجه چيزها مي‌شويم. مدلول اين سخن بدان معناست كه رابطه ما با اشياي دم دستي است. من باب مثال وقتي چكش روي ميخ مي‌زنيم، چكش به مثابه يك ابزار مطمح نظر است نه بسان يك شيء. اگر دقت كنيم درمي‌يابيم كه هيچ چيزي به عنوان ابزار منفرد وجود ندارد. به هر ابزاري، همواره ابزارهاي ديگر وابسته‌اند كه اين ابزار در كنار آنها ابزار است.

هايدگر در تحليل دازاين يك جفت مقوله را معرفي مي‌كند كه داراي اهميتند. جفت اُنتيك و اُنتولوژيك. اُنتيك همان موجود و علم اُنتيك به معناي علم و حقيقت تجربي است. اما اُنتولوژيكال به معناي وجودي است. هر آنچه وجود دارد اُنتيك است، فقط دازاين اُنتولوژيك است. هايدگر مي‌گويد ما به لحاظ اُنتيك خودمان هستيم اما به لحاظ اُنتولوژيك، بيشترين فاصله را از خودمان داريم. منظور آن است كه ما خودمان هستيم اما خود را نمي‌شناسيم، بنابراين اُنتولوژي، حقيقت اُنتيك را آشكار مي‌سازد.

هر انساني دازاين خاص خود را دارد. في‌المثل يك آلماني در شهري از شهرهاي آلمان متولد شده است، پدر و مادري دارد، يكسري ويژگي‌هاي مشخصي دارد كه نمي‌توان آنها را تغيير داد. پس انسان اول هست و سپس مي‌انديشد و بعد هستي‌مند مي‌شود. خاصيت دازاين مثل آب درون ليوان يا لباس در كمد نيست كه بتوان آب را از ليوان يا لباس را از كمد خارج كرد، بلكه به تعبير فوكويي، قدرت نه در بيرون بلكه در درون و بدن ما حك شده است.

دازاين، سوژه نيست بلكه بودن در جهان است و به همين سبب هيچ نوع تقسيم‌بندي به عين و ذهن را بر نمي‌تابد. دازاين بي‌آنكه كسي از او پرسيده باشد يا آنكه بخواهد، به دنيا مي‌آيد. دازاين به هستي پرتاب شده و خود را در مواجهه با هستي مي‌بيند. دازاين با تولد و پرتاب شدگي به جهان، در ميان ديگران كار مي‌كند و سرانجام مي‌ميرد و از همه اينها گريز و چاره‌اي ندارد. به بيان ديگر، دازاين يا انسان در وضعيت هستي‌شناسانه‌اي قرار گرفته كه از محل و زمان تولد، جنسيت، مليت و طبقه‌اي كه در آن به دنيا آمده، موقعيت فرهنگي كه در درون آن بوده اطلاع نداشته يا به بيان بهتر آن را به اختيار خود انتخاب نكرده است. دازاين، بيشتر در وضعيت‌هايي قرار مي‌گيرد كه هيچ به آنها نمي‌انديشد. به هر حال، در وضعيتي است كه بنياد برخي از امور كه براي دازاين مطرح يا مهم مي‌شوند شكل مي‌گيرد.

تحليل هايدگر در مورد دازاين، او را به نكته بنيادي رهنمون مي‌شود كه شاه بيت انديشه هايدگر مي‌باشد. آن نكته بنيادين از اين قرار است كه به زعم هايدگر، با ظهور سوبژكتيويسم در غرب كه قدمتي2500 ساله دارد و اولين رگه‌هاي اين سوبژكتيويسم را مي‌توان در آراي كساني چون افلاطون و ارسطو رديابي كرد، هستي به هستي موجودات تقليل يافته و وجود به دست فراموشي سپرده شده است و موجود جاي وجود را گرفته است. از نظر هايدگر علت اساسي فراموشي وجود يا هستي اصيل، غرق شدن انسان در روزمرگي و عقلانيت تكنولوژيك است. از نظر هايدگر، تكنولوژي نه به مثابه يك ابزار بلكه بسان يك شيوه تفكر، موجد و موجب غفلت از وجود و هستي اصيل شده است.

آدمي مختار ميان انتخاب غفلت يا اصالت

حال اين دازاين كه به جاي توجه به هستي اصيل يا وجود، متوجه هستي غير اصيل يا موجود شده است، حائز و واجد امكاناتي است و از آنجا كه در هر مورد اساساً امكان خود است، مي‌تواند با توجه به هستي اش، خود را انتخاب كند و خود را متحقق سازد و نيز مي‌تواند خود را ببازد و هرگز به تحقق خود نائل نيايد.

بنابراين آدمي مي‌تواند هستي خود را انتخاب كند يعني با اصالت زندگي كند يا از انتخاب آن غفلت كند و همچنان در روزمرگي خود و زندگي نا اصيل باقي بماند. مسئله انتخاب با مفهوم آزادي در منظومه فكري هايدگر پيوند مي‌خورد. هايدگر از عزم به عنوان ضرورت استقرار وجودي انسان در حالتي آزاد از آنچه باعث استحاله يا تسخير وي مي‌شود سخن مي‌گويد. بر اين اساس، آزادي همانا حركت از زندگي غير اصيل يعني از زندگي محصور در دغدغه‌هاي روزمره به زندگي اصيل يعني آن زندگي كه آشكارگر معناي بودن است، مي‌باشد. بنابراين «آزادي يك مقوله خاص در ميان ديگر مقولات يا بخشي از مجموعه‌اي از مقولات نيست، بلكه آن است كه كليت موجودات را چونان يك كل بنا مي‌گذارد و اشباع مي‌كند. آزادي آدمي آن آزادي است كه او را تصرف و محافظت مي‌كند و بدين سان، انسان را ممكن مي‌سازد.»

از نظر هايدگر، موجود يا هستي غيراصيل گرچه حجابي است و مانع درخشش وجود يا هستي اصيل، اما در عين حال تنها از طريق موجود و حجاب مترتب بر آن است كه مي‌توان به وجود رسيد. بنيان تحليل مقدماتي دازاين بر روزمرگي استوار است و انسان در اين تحليل كسان ناميده مي‌شود، زيرا هنوز انساني اصيل نيست. كسان به اين جهان روزمره تعلق دارند كه جهان ابزارها و مشاغل است. دازاين در روزمرگي خود از خود غافل مي‌شود و هويت دازاين چنان با ديگران ادغام مي‌شود كه جدايي‌ناپذيرند، براي اينكه بدانيم دازاين كيست بايد بپرسيم ديگران كيستند؟ دازاين در اين رابطه با ديگران دو نوع برخورد را مي‌تواند داشته باشد. در برخورد اول، ديگري را چون يك موجود دم‌دستي در نظر گرفته و سعي در زير سلطه قراردادن او دارد ولي در برخورد دوم با ديگران همچون هدفي في نفسه برخورد مي‌كند و اينجاست كه آزادي معنا و مفهوم پيدا مي‌كند.

از نظر هايدگر، آزادي حقيقي تنها با نفي سلطه‌ورزي و تغلب، محقق مي‌شود. او در اين‌باره مي‌نويسد: «آزادي فقط آنچه درك رايج براي آن تعيين مي‌كند نيست. يعني آن ميل و هوسي كه گاهي در انتخاب و حركت دادن به اين سو و آن سو نمايان مي‌شود. آزادي صرف اختيار در اينكه چه بكنيم و چه نكنيم يا از سوي ديگر، صرف تسليم به ايجاب و ضرورت‌ها نيست بلكه مقدم بر همه اين قيودات منفي و مثبت، آزادي همانا مشاركتي است در آشكار شدن موجودات آنگونه كه خود هستند.»

به بياني ساده‌تر، هايدگر در پي اين است كه دازاين با انتخابي درست و اصيل كه همانا دوري جستن از سوبژكتيوسيم و اراده معطوف به قدرت است، به انسان اين رخصت را دهد تا آنگونه باشد كه واقعا هست نه آنگونه كه فاعل شناسنده يا سوژه استيلاگر مي‌خواهد.

هايدگر در دوره اول تفكر خويش كه كتاب وجود و زمان صورتبندي مي‌شود ارتباط تنگاتنگي ما بين وجود و زمان مي‌بيند و بر اين باور است كه زمان اصيل، زمان ماست و از توالي لحظه‌ها تشكيل شده است و وحدت گذشته و آينده در حال است. به نظر هايدگر، مبناي اين نظريه كه زمان را توالي بي‌نهايت دقايق مي‌داند، برداشت عقلانيت ابزاري از زمان است. چنين برداشتي مفيد است زيرا اجازه مي‌دهد كه زماني عيني را متصور شويم يعني توالي دقايقي را كه بر حسب ميزان‌هاي عمومي سنجيده شده است. زمان روزمره به ما اجازه مي‌دهد كه بتوانيم با ديگران در ارتباط باشيم و وظايف و تكاليف روزمره خود را انجام دهيم. اگرچه اين برداشت از زمان، واقعي و عيني است اما ساحت حقيقي و اُنتولوژيك زماني را به دست فراموشي مي‌سپارد.

زمان و تاريخ در انديشه هايدگر

دازاين به عنوان زمانمندي مداوم چشم به آينده و گذشته دارد و اسير حال نيست. اگر از اين زاويه بنگريم تفاوت زمان اصيل و نا اصيل در برداشت از گذشته و آينده نهفته است. دازاين اصيل اسير وظايف حال حاضر خود نيست، بلكه اين وظايف را در پرتو كل زندگي مي‌نگرد. آنچه در بحث هايدگر در اين مورد اهميت دارد اين است كه وي اعتقاد دارد زمان اُنتولوژيكال بر خلاف زمان جهاني، متناهي است.

فلاسفه و علما تاكنون يك زمان يعني زمان جهاني را مورد مداقه قرار داده‌اند و از ارسطو گرفته تا نيوتن و كانت هم بوده‌اند كه زمان نامتناهي است و اين در حاليست كه زمان نزد هايدگر مقدار حركت است و اساساً زمان براي وي، مستقل از انسان نيست. دازاين در پرتو زمان و زمانمندي است كه هويت مي‌يابد پس زمان در برابر دازاين نيست. بنابراين آينده و گذشته و حال كنار هم و با هم حيثيت زمانمندي دازاين را تشكيل مي‌دهند. نزد هايدگر يك درخت گرچه هزارسال از عمرش بگذرد، زمانمند نيست و زمان ندارد، همچنانكه يك تكه سنگ زمان ندارد چراكه اين موجودات از امكان و انتخاب، حظي و بهره‌اي ندارند. فقط دازاين است كه زماني است. مدلول اين سخن بدان معناست كه تنها دازاين است كه امكان‌هاي مختلف شدن و هستن را پيش روي خودش دارد. به زعم هايدگر، زمان در پرتو تحليل دازاين است كه فهميده مي‌شود نه بالعكس و دازاين است كه مي‌تواند زمان را بفهمد چراكه دازاين مي‌تواند خودش را بفهمد و امكانات خودش و سقوط خودش را فهم كند و دازاين است كه هستي را در چنبره وجود خودش درك مي‌كند.

از نظر هايدگر، هرگونه فهم اصيل و حقيقي از وجود و وجود خاص انساني، منوط به لحاظ زمانمندي آنهاست. در كتاب وجود و زمان، وجود چيزي غير از زمان نيست. به عبارت ديگر«زمان» نخستين نام براي حقيقت وجود شمرده شده و مبين حضور وجود در واقع عين وجود است. اين نحوه طرح زمان و اين درك از نسبت وجود و زمان متناسب با مقصودي است كه هايدگر در تخريب متافيزيك دارد. او، متافيزيك را تاريخ موجود بيني و غفلت از وجود تعريف مي‌كند و در اين خصوص مي‌نويسد: «متافيزيك تا آنجا كه فقط به موجود مي‌انديشد هرگز نه متذكر وجود است و نه پرواي آن را دارد.»

به نظر مي‌رسد، در كوشش براي گذار از موجود به وجود و احياي پرسش اصيل تفكر است كه زمان شأن ديگري پيدا مي‌كند. از آنجا كه انسان به عنوان دازاين مقام مظهريت وجود دارد، زمانمندي وجود و دازاين معناي ديگري پيدا مي‌كند. هايدگر به تحليل وجود شناسانه زمانمندي مي‌پردازد. او در اين خصوص مي‌نويسد: »نحوه وجود زماني دازاين خود صرف نظر از اينكه چگونه موجودي در زمان است، مقدم بر آن چيزي است كه انسان تاريخ يعني رويدادهاي تاريخي جهان مي‌نامد.»

فهم هايدگر از زمان با بحث تاريخمندي نيز گره مي‌خورد. سخن هايدگر در باب تاريخ نيز با همه آنچه در تاريخ متافيزيك سراغ داريم، متفاوت است. او در اين خصوص مي‌نويسد: «فهم مبتذل از تاريخ همواره و قبل از همه معطوف به چيزي است كه تمام شده و گذشته است. همچنين معطوف است به جريان‌هاي عيني و رابطه بين آزمون‌هاي زنده و نتايج آنها و عرصه‌هاي معنوي يا روحي تاريخ انسان كه در بستر زمان واقع شده و بالاخره با رويدادهاي نقل شده، شكل گرفته است.»

از نظر هايدگر، هيستوريسيزم يا تاريخ‌گرايي كه از زمان هگل تا كنون بر ذهن بشر دوران ما سيطره يافته، آدمي را محصور و اسير شرايط تاريخي خود كرده است. مطابق اين تلقي رايج، تفكر و كنش آدمي محصول شرايط تاريخي و محصور به افق‌هايي است كه دوران‌هاي تاريخي فراسوي وي مي‌نهد. بر اساس اين نحوه نگرش، هيچ حقيقت فرا تاريخي وجود نداشته، تاريخ خود به منزله يگانه حقيقت و اسارت آدمي به محدوده‌هاي تاريخي با عنوان يقيني‌ترين امر تلقي مي‌شود. بنابراين بر اساس هيستوريسيزم، امكان آزادي و رهايي از محدوده‌ها و افق‌هاي تاريخي براي آدمي امكان پذير نيست. اما هايدگر با ساختارشكني از اين تلقي از تاريخ، اين نظر را مطرح مي‌كند كه آدمي صرفاً محدود به شرايط كنوني و تاريخي خويش نبوده و مي‌تواند در افق‌هاي تاريخي گذشته يا آينده نيز زيست كند.

تلقي هايدگر از انسان به منزله دازاين، مانع از آن مي‌شود كه تفكر تاريخي او به ورطه تاريخ‌گرايي يا هيستوريسيزم بغلتد. از نظر هايدگر آدمي، موجودي برون ايستاست كه مي‌تواند فراروي كند و از محدوده‌هاي تاريخي كنوني خويش رهايي يابد و در نتيجه امكان تجربه، فهم و برقراري گفت‌وگو با دستاوردهاي نظري و فرهنگي و شيوه‌هاي زيست گذشتگان را پيدا كند.

بنابراين، سه ساحت آينده، گذشته و حال، ظهورات مختلف دازاين است. آينده عين پروا و مبالات است. چون انسان همواره خود را به سوي امكانات شايسته خود مي‌افكند. همين برون‌افكني، مقوم آينده است. آينده جز با آنچه بايد بشود معني ندارد. اما همين توجه به آينده، انسان را متوجه گذشته هم مي‌كند، چون ضمن حركت به سوي امكانات خود، درمي‌يابد كه اصل و منشأيي دارد و در وجود افكنده شده است.

هايدگر بر اين نكته تأكيد مي‌ورزد كه انسان بودن عبارت است از به سوي آينده بودن، يعني همواره خويشتن شدن. اما در حركت به سوي آينده، گذشته ما همواره با ماست. اين گذشته، هم گذشته زندگي شخصي ما و هم گذشته تاريخي ماست كه كمك مي‌كند تا فهم پيشيني ما از گذشته شكل بگيرد. به گفته هايدگر، گذشته ما، فرهنگي نيست كه مستقل از آناني باشد كه در گذشته مي‌زيستند. ما بخشي از جامعه‌اي هستيم كه سنتي را تجسم مي‌بخشد. در سنت، آنچه گذشته است، ارائه مي‌شود. از نظر هايدگر، ما امكانات نحوه هستي‌اي را تكرار مي‌كنيم كه به ما رسيده است. اين تكرار نه بازگشت به گذشته و تجربه آن افرادي است كه در گذشته زيسته و آن گذشته را تجربه كرده‌اند و نه انتقال گذشته به صورتي ثابت و تغيير ناكرده، بلكه تكرار به معناي طرح افكني امكان گذشته به منزله امكاني براي نحوه هستي خودمان است. تكرار گذشته، به معناي كنار گذاشتن خويشتن و تسليم به آنچه گذشته است نيست، بلكه به معناي آن است كه مي‌توان در عين نگاه انتقادي به گذشته، از مواريث و ودايع به جا مانده از گذشته نيز بهره گرفت.

نگاه هايدگر به گذشته و بازسازي تجربه گذشتگان دقيقاً با نگاه او در باب فراموشي وجود پيوند مي‌خورد. هايدگر در جست‌وجوي راهي است تا از طريق خلق نهادهاي از كف رفته كه همان سنت آلماني است، بار ديگر عظمت و شوكت آلمان را احيا نمايد. رسالت هايدگر را مي‌توان شكلي از احياي معنويت گذشته دانست. گرچه او به هيچ روي از بازگشت به ايمان مطلق يا از هر نوع گذشته مذهبي جانبداري نمي‌كند.

با اين همه، وي بر اين باور است كه ملت آلمان مي‌بايد به گونه‌اي مبتكرانه، امكان‌هاي نهفته در سنت خويش را مجدداً بررسي كند تا از نو يك سرآغاز جديد خلق كند. هايدگر درصدد است كانون حقيقت را از سطح رويدادها- در زنجيره علت و معلولي در رويدادها- به سطحي عميق‌تر و نهفته‌تر كه فراسوي مداقه‌هاي عقلاني است، منتقل كند.

http://www.Javann.ir/817614

ش.د9504471

نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات