(روزنامه اعتماد – 1396/08/02 – شماره 3937 – صفحه 7)
بررسي مساله مهاجرت نخبگان به يك پرسش منتهي شد: عاقبت مهاجرت نخبگان، ظهور روشنفكران راديكال در آن سوي مرزهاست يا ظهور منورالفكرهايي كه به توسعه كشور كمك ميكنند!؟ البته اين پرسش از آن جهت ارزشمند است كه طي يك فرآيند تحقيقي به دست آمده است.
پرسش از نسبت مهاجرت نخبگان با توسعه سياسي در ايران معاصر موضوع محوري پرونده اخير سياستنامه بود و اين مساله در گفتوگو با محمدامين قانعي راد و مقصود فراستخواه به بحث گذاشته شد كه جمعبندي ديدگاههاي متفاوت و در پارهاي از موارد متضاد صاحبنظران به اينجا منتهي شد كه مهاجرت نخبگان به طور مطلق امري مذموم نيست بلكه در يك نظام حكمراني خوب ميتواند به فرصتي براي توسعه ملي تبديل شود. به باور صاحبنظران رسيدن به توسعه از طريق مهاجرت نيازمند رشد روحيه مليگرايي است. از نظر اين جامعهشناسان روحيه مليگرايي در ميان نخبگان باعث ميشود، ارزش افزوده سرمايه انساني آنها به سمت وطنشان ميل پيدا كند. در اين ميان اما گروهي معتقدند مهاجرت نخبگان باعث مقطع شدن ارتباط آنها با ميهنشان ميشود و در نهايت آنها از تشخيص اولويتهاي ملي ناتوان ميشوند. در اين شماره – به عنوان بخش پاياني پرونده- در گفتوگو با حسين باهر، صادق زيباكلام و مجتبي بيات به بررسي اين مدعا پرداختيم.
پيامدهاي خواسته يا ناخواسته مهاجرت نخبگان
مساله مهاجرت نخبگان به خودي خود نميتواند مايه نگراني باشد و حتي ممكن است عاملي براي توسعهيافتگي باشد. وقتي شواهد تاريخي از مهاجرت نخبگان را در برابر خود قرار ميدهيم و ماحصل و دستاوردهاي حضور آنها در بلاد فرنگ را مرور ميكنيم، بايد كمي با ترديد درباره «مهاجرت نخبگان» احكام منفي صادر كنيم.
هرچند به زعم برخي صاحبنظران مانند محمدامين قانعيراد، تلقي توسعه يافتگي به عنوان نتيجه مهاجرت نخبگان، بايد به عنوان پيامد ناخواسته مهاجرت اجباري نخبگان در نظر گرفته شود و اين يك قاعده نيست. با وجود نگراني اين جامعهشناس در خصوص بيتفاوتي نسبت به روندهاي صعودي و نزولي مهاجرت نخبگان، اما همچنان نميتواند نسبت به ليست بلندبالاي چهرههاي اثرگذار معاصر ايران به سادگي گذشت.
ميرزاصالح به عنوان يكي از نخستين دانشآموختگان ايراني در اروپا، كمالالملك و علياصغر حكمت، غلامحسين رهنما، عيسي صديق، علياكبر داور و دهخدا، صادق هدايت تا مصدق و بازرگان و جواد ظريف همگي دوراني از عمر خود را در مهاجرت به كشوري توسعه يافته سپري كردهاند و وجه مشترك همه آنها مهاجرت است.
زيباكلام: روشنفكران مهاجر در مشروطه متاثر از اروپا بودند
سياستنامه در بررسي ابعاد ديگري از مقوله مهاجرت نخبگان گفتوگويي را با صادق زيباكلام ترتيب داد. صادق زيباكلام در پاسخ به سوال «اعتماد» مبني بر تاثير نخبگان مهاجر در تحولات سياسي تاريخ معاصر ايران گفت: «نخبگان مهاجر در عصر مشروطه تاثير زيادي در توسعه و پيشرفت مشروطه داشتهاند. البته تاثيرگذاري روشنفكران مشروطه و دوره قاجار از اروپا خيلي بيشتر بوده است؛ چرا كه اختلافات ايران و اروپا هم نسبت به دوره كنوني، بسيار زياد بود. در آن زمان نخبگان وقتي اروپا را ميديدند به سرعت ذهنشان به اين سوال مشغول ميشد كه چه شده است كه غرب تا اين حد پيشرفت كرده و ايران عقب مانده است؟» به عقيده زيباكلام همين ترديد و ابهام روشنفكران آن زمان كافي بود تا آنها انگيزه لازم را براي به حركت درآوردن چرخ توسعه سياسي و اجتماعي كشورشان به دست آوردند.
وجه مشترك روشنفكران؛ مهاجرت
وجه مشترك زندگي افراد حاضر در اين ليست-كه ميتوان دهها اسم به آن اضافه كرد- «مهاجرت به كشوري توسعهيافته» است، به بياني ديگر همه آنها به كشوري توسعه يافته مهاجرت كردهاند و پس از اتمام دوران مهاجرتشان دگرگون شدهاند. كاري كه مهاجرت با نخبگان ميكند، دگرگون كردن شناخت روشنفكران از جامعه جهاني و تغيير ارزشهاي فرهنگي آنها و ايجاد نوعي جهانبيني جديد در آنها است. به همين خاطر ميتوان گفت، مهاجرت و تجربه زندگي در فرهنگي ديگر، رويكرد نخبگان را به جهان و زندگي عوض ميكند. كمالالملك بهترين شاهد براي بيان چگونگي تاثير مهاجرت بر نخبگان است. محمدغفاري، نقاشباشي دربار ناصرالدينشاه، كه پيش از مهاجرت منتهااليه افق ديدش دربار و كاخ شاه بود، وقتي به فرنگ رفت و آثار نقاشان برجسته و كاركشته آن زمان اروپا را ديد و پايش به موزهها و گالريهاي هنري در اروپا باز شد، نگاه و جهانبينياش به طور كلي دگرگون شد، اين تغيير به قدري مشهود است كه اثر اين تحول را ميتوان در نقاشيهاي او مشاهده كرد.
بسياري از روشنفكران مهاجر همانند كمالالملك وقتي تجربه زندگي در يك نظام دموكراتيك و چند فرهنگي را تجربه ميكنند نگاهشان به مقولات سياسي و فرهنگي و حتي ديني عوض ميشود. به طوري كه اين تغيير و تحول نگرشي با مرور آثار قبل و بعد از مهاجرتشان قابل مشاهده است. همچنين مهاجرت اجباري گروهي از مشروطهخواهان به فرانسه، بدون ترديد در نگاه آنها به مشروطيت و نظامهاي سياسي دموكراتيك اثرگذار بوده و اگر بين آنها و ديگر روشنفكران آن عصر با جامعه اروپا ارتباط محدودتري ايجاد ميشد در نتيجه اين مساله سرنوشت انقلاب مشروطه به گونه ديگري رقم ميخورد.
از اين نقطهنظر مهاجرت نخبگان روشنفكران نه تنها ايران را متضرر نكرده بلكه موجب شده كه احترام به تكثر فرهنگي، باور به ارزشهاي دموكراتيك، ترويج تفكر جهانوطني توسط روشنفكران مهاجر، به عموم مردم انتقال داده شود و به دنبال آن اين ارزشها تا حد زيادي در جامعه دروني شوند. اما يك نكته همچنان به قوت خود باقي مانده كه اگر مهاجرت نخبگان منجر به توسعه ميشود پس مبناي مخالفت گروهي از صاحبنظران و جامعهشناسان چيست؟ آنها بر چه مبنايي اين فرضيه را رد ميكنند؟
الگوهاي رفتاري نخبگان مهاجراز نظر حسين باهر
حسين باهر، جامعهشناس و استاد دانشگاه در گفتوگو با «سياستنامه» براي تبيين الگوي مهاجرت نخبگان در تاريخ معاصر ايران از چهار دوره اصلي سخن ميگويد. اين استاد دانشگاه معتقد است چنانچه تاريخ مهاجرت نخبگان ايران معاصر را تقسيمبندي كنيم، گروه اول نخبگاني هستند كه پس از مهاجرت علمي به وطن برميگشتند و با توجه به تجاربي كه در ايام مهاجرت و سرمايههاي علمي كه به دست آورده بودند، با بازگشت به كشور اندوخته خود را به جامعه عرضه كردند و لذا سطح علمي و عملي جامعه را ارتقا دادند؛ حسين باهر معتقد است اين گروه كساني هستند كه ايراننوين را پايهريزي كردهاند. از نظر اين استاد جامعهشناسي دسته دوم نخبگان مهاجري هستند كه بعد از اتمام دوره تخصصي خود در خارج با داخل كشور هم آمد و شدشان را حفظ كردند و اين ارتباطات موجب به وجود آمدن جهشهاي علمي شد كه از نظر او دكتر سميعي مصداق آن است. در نهايت گروه ديگري از نخبگان، چه قبل و چه بعد از انقلاب، جلاي وطن كرده و مقيم كشورهاي راقيه شدهاند و به كشور بازنگشتند و كمكم شبكه ارتباطي خود را با جامعه مادري از دست دادند.
ادعاي مخالفان فرضيه تاثير مهاجرت در توسعه ملي
مخالفان اين فرضيه، استدلال ميكنند بيشترين هزينه آموزشي مربوط به تربيت نيروي انساني به دوره ابتدايي تا تربيت دانشآموخته ليسانس است و منطقي نيست كه كشور مبدا هزينههاي سنگين اوليه را عهدهدار شود و هنگام بهرهوري كشوري ديگر منافع آن را ببرد.
قانعيراد اما در گفتوگوي خود با سياستنامه- كه روز يكشنبه منتشر شد- از زاويه ديگري به نقد اين فرضيه پرداخت. وي باور دارد، اسامياي كه ذكر شده پيامدهاي ناخواسته مهاجرت بر توسعه هستند و نبايد به عنوان قاعده و پيامد الزامي مهاجرت نخبگان تلقي شود. اين استاد جامعهشناسي در همين رابطه گفت: «در تاريخ پديدهها ممكن است پيامدهايي ناخواسته و ناانديشيده داشته باشند؛ اما بايد پيامد مستقيم قضيه مهاجرت نخبگان را در نظر بگيريم. آن چيزي كه در نتيجه رفتن نيروهاي فكري در جامعه اتفاق ميافتد كاهش ذخيره دانش در كشور است.» مقصود فراستخواه نيز در گفتوگوي خود با سياستنامه- كه روز دوشنبه منتشر شد- نكته مشابهي را يادآور شد و گفت: «ليست نخبگان مهاجر در تاريخ معاصر دادههاي ارزشمندي هستند ولي بستگي دارد كه اين دادهها را چگونه تفسير و تعبير و استنتاج كنيم و از آنها چه نتيجهاي بگيريم. به بيان ديگر دادهها گرسنه معنا هستند. شايسته و منطقي نيست از اين دادههاي ارزشمند، تفاسير غلط و گمراهكننده ارايه كنيم. به همين خاطر بايد حساسيت بالايي در معنا كردن آنها به خرج دهيم.»
با وجود اينكه از نظر بسياري مهاجرت باعث اتلاف سرمايههاي انساني و ملي ميشود اما در عين حال قانعيراد توسعه به عنوان پيامد ناخواسته مهاجرت نخبگان را پذيرفت و به همين ترتيب مقصود فراستخواه نيز مهاجرت را عاملي غيرقابل انكار در روند توسعه ايران دانست و گفت «به طور قطع مهاجرت منجر به توسعه سياسي و اجتماعي ايران در طول تاريخ شده است.» و اين استاد دانشگاه نهتنها مهاجرت را عاملي براي توسعه ميداند بلكه معتقد است «الان هم بايد توسعه مهاجرت داشته باشيم.» و به نظر او مهاجرت مديريت شده ميتواند جهانبيني جامعه را تغيير دهد و در نهايت به توسعه يافتگي ملي كمك كند.
مهاجرت روشنفكران، گسست مكاني و بحران راديكال شدن
منورالفكران و به ويژه روشنفكراني كه در حوزههاي علوم انساني، هنر و ادبيات صاحبنظرند نيازمند ارتباط مداوم و بلاواسطه با جامعه خود هستند، بايد بسترهايي را پيشروي خود داشته باشند تا بطور دايم با جامعه خود گفتو گو كنند و بازخورد نظرات و ايدههاي خود را از جامعه بگيرند. اما مهاجرت اجباري، روشنفكران را در بهرهمندي از اين فرصت محروم و آنها را با جامعهشان دچار گسست ميكند و امكان تعاملشان را با جامعه از آنها سلب ميكند. محمد امين قانعيراد، جامعهشناس در همين رابطه معتقد است مهاجرت روشنفكران منجر به منزوي شدن آنها خواهد شد.
وي يادآور شد، «روشنفكران غايب ممكن است به تدريج به افرادي مجرد و انتزاعيانديش تبديل شوند به خاطر آنكه از بستر زندگي واقعي اجتماعي دور ميشوند و در شرايطي قرار ميگيرند كه با شرايط بالفعل جامعه خودشان فاصله ميگيرند. اين وضعيت اين خطر را ايجاد ميكند كه آنها را به نحوي راديكاليزه كند، چون آنها در شرايطي به سر ميبرند كه رفتارشان پيامدهاي خيلي روشني ندارد و بنابراين آنها ديگر احساس محدوديت نميكنند و به تدريج مسائلي را مطرح ميكنند كه با شرايط واقعي عمل در جامعه ايران متفاوت است و ديگر آنكه وارد حوزهها و مقولاتي ميشوند كه معلوم نيست براي مردم مساله باشد.»
سياهه بلند بالاي كساني كه در ميان روشنفكران خواسته يا ناخواسته جلاي وطن كردند، نشان ميدهد، بسياري از آنها وقتي نمنمك حلقههاي ارتباطي خود را با جامعه ايران از دست دادهاند و اولويتهايشان با جامعه تفاوت پيدا كرده است. به بياني ديگر در شرايط گسست جغرافيايي و فرهنگي روشنفكران ديگر نميتوانند پيامد تصميمات، اظهارنظرها و ايدههاي خود را درك كنند و به همين سبب ممكن است به راديكاليزم مبتلا شوند و تصوري از عكسالعمل جامعه نداشته باشند و به خطا بروند. علت اين مساله هم در محدود شدن دامنه شناخت آنها از جامعهشان است، چرا كه در شرايط مهاجرت اجباري، منابع شناختي روشنفكران بيواسطه نيست و عمده اطلاعات آنها از واقعيات اجتماعي و مسائل ايران به واسطه حلقههاي محدودي از دوستانشان انجام ميشود اما به دليل وجود چنين شرايطي رفته رفته دامنه شناختي آنها محدود ميشود.
بيات: مهاجرت نخبگان باعث قطع پيوند آنان ميشود
مجتبي بيات، پژوهشگر و جامعهشناس در همين رابطه به «سياستنامه» ميگويد: «اگر منظور ما از روشنفكران مهاجر، فعالين سياسي- اجتماعي باشد، بايد اين واقعيت را در نظر داشته باشيم كه خسارت مهاجرت روشنفكران در جايي است كه نيروهاي فكري و فعالين سياسي- اجتماعي جامعه وقتي مهاجرت ميكنند، از واقعيات اجتماعي ايران دور ميشوند و پيوندشان با داخل كشور قطع ميشود و آنها در حقيقت در بافت ديگري فكر ميكنند كه ممكن است خروجي آن با اقتضائات جامعه ايران سازگار نباشد.»
صادق زيباكلام اما با اين ايده همنظر نيست. اين استاد دانشگاه تهران معتقد است، اگر محتواي توليدي توسط روشنفكران ايراني در خارج از كشور مخاطب نداشت، برنامهها، سخنرانيها و كتابهاي آنها در فضاهاي مجازي دست به دست نميشد؛ اينكه آثار آنها در فضاهاي مجازي دست به دست ميچرخد نشان از آن دارد كه آنها مخاطب دارند و مسائل كشور را به درستي شناسايي كردهاند.
در راستاي اين باور ميتوان اين نكته را هم اضافه كرد كه روشنفكران مهاجر با ترجمه، سخنراني و نگارش مقاله و كتاب ميتوانند، كشور را در جريان مسائل و تحولات فكري و اظهارنظرهاي متفكران روز دنيا قرار دهند و ميتواند فرصت مغتنمي براي ايرانيان داخل كشور باشد و روشنفكران مهاجر فرصت و زمان بيشتري براي تعامل و آشنايي با توليدات روز دنيا دارند. فرصتي كه الزاما در اختيار صاحبنظران داخل كشور نيست.
شرح يك تناقض
تناقض ماجراي مهاجرت نخبگان در جايي است كه با وجود آنكه به صورت بالقوه مهاجرت نخبگان ميتواند به توسعه منجر شود اما اين مساله درباره وضعيت كنوني ايران صادق نيست و از همين رو است كه همچنان جامعهشناسان، سياستگذاران و برنامهريزان اجتماعي از مهاجرت نخبگان ايراني، به فرار نخبگان تعبير ميكنند. حسين باهر در همين رابطه ميگويد: «بديهي است مهمترين سرمايه براي توسعه ملي نيروي انساني توسعهيافته است كه در بعد از انقلاب ما دچار خسران شدهايم. در شرايط كنوني بايد مهاجرت معكوس صورت گيرد تا اين خسران جبران پذيرد.»
هرچند شواهد متعددي وجود دارد مبني بر آنكه مهاجرت نخبگان در دوران كنوني به توسعهيافتگي و دموكراتيزاسيون منجر نشده است اما از نظر كارشناسان علت اصلي اين امر در به گردش در نيامدن جريان مبادله نخبگان است. آنطور كه شواهد نشان ميدهد چرخش نخبگان (Brain Circulation) در شرايط كنوني جامعه ايران اتفاق نميافتد. مجتبي بيات، پژوهشگر مسائل اجتماعي در همين رابطه گفت: «هر رفتي، برگشتي دارد. اگر رفتن باعث انقطاع شود، در چنين شرايطي نميتوانيم بگوييم نخبگان مهاجر ميتوانند مشكلي از مشكلات كشور را حل كنند. آنها در شرايط انقطاع ارتباط خود را با جامعه از دست ميدهند و در شناسايي اولويتهاي جامعه مادري ناتوان ميشوند. » در نهايت ميتوان گفت كه تناقض در جايي است كه با وجود آنكه انتظار ورود ادبيات توسعه توسط مهاجران وجود دارد اما اين جريان از سوي روشنفكران مهاجر متوقف شده است و ردپايي از آن ديده نميشود.
مساله اصلي؛ پايبندي به هويت ملي، نه مهاجرت
آنطور
كه شواهد نشان ميدهد آنچه ميتواند مايه نگراني باشد، كاهش روحيه مليگرايي در
قشر نخبه است كه باعث ميشود ديازپورا يا چرخش نخبگان اتفاق نيفتد. در حالي كه بر
طبق تجارب تاريخي چنانچه روحيه مليگرايي نخبگان جامعه بالا باشد آنگاه چندان دور
از انتظار نخواهد بود كه همانند دوره مشروطه، ثمرات تحصيلات نخبگان در خارج از
كشور به سمت داخل كشور جاري شود و روشنفكران مهاجر در دوره مشروطه در راستاي منافع
ملي قدم بر ميداشتند، براي نمونه دهخدا از فرصت حضور در خارج از كشور براي پيشبرد
آرمانهاي مشروطهخواهان استفاده ميكرد و اين نشان ميدهد چنين روشنفكري از فضاي
باز سياسي اروپا به نفع توسعه سياسي كشور خودش استفاده ميكند و نگاهي ملي به
موقعيت خودش در اروپا داشته است.
زيباكلام در همين رابطه ميگويد: «نخبگان در دوره مشروطه بيشتر از دوره كنوني اثرگذار بودند؛ چون در دوره مشروطه ايران هم از نظر سختافزاري و هم نرمافزاري عقب افتاده بود.» او معتقد است مهاجران روشنفكر تواني براي توسعه سياسي-اجتماعي ايران فعلي ندارند چرا كه اصلاحات امور در ايران فعلي در بعد نرمافزاري است و تجربه آنها كمك چنداني به اين مسائل نخواهد كرد.
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=89841
ش.د9603064