(روزنامه كيهان ـ 1396/07/26 ـ شماره 21749 ـ صفحه 8)
(مقام معظم رهبری - 17 خرداد 1396)
کاوش در قضیه
* کاوش اول: شمار وسیعی از تحلیلگران اجتماعی، پس از هزیمت جنبشهای دانشجویی ۱۹۶۸، باور داشتهاند که عصر «جنبشهای دانشجویی» و اساساً عصر «جنبشهای اجتماعی» سپری شده است؛ دلیل آن هم برمیگشت به رسوخ و نفوذ مدرنیت، در لباس بازار آزاد و دموکراسی تودهوار و جهانبینی تکنیکی و عملگرا، که نهایتاً به اضمحلال روایتهای کلان لازم برای درگیر شدن افراد در جنبشهای اجتماعی منجر میشود. دغدغه خاطر مردم به سود و رفاه و پول و حساب و کتاب، رفتهرفته ذهن آنها را در فهم مفاهیم کلانی مانند عدالت و انسانیت و حقانیت و ازخودگذشتگی و... کند و ناتوان میکند، و بدون ادراک این دست مفاهیم، سخن گفتن از جنبشهای اجتماعی علیالاصول عبث خواهد بود.
* کاوش دوم: دقیقاً به دلیل عمومیت این برداشت بود که وقوع انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، یعنی یازده سال پس از هزیمت جنبشهای دانشجویی و کارگری ۱۹۶۸ در سه کشور فرانسه و آمریکا و آلمان، توجه تحلیلگران بدبینی که به آنها اشاره شد را به خود جلب کرد که در رأس آنها، میشل فوکو، استاد عالیرتبه «کلژ دو فرانس/اکول نرمال سوپریور» و پرارجاعترین دانشمند علوم انسانی بود. او انقلاب اسلامی را «روح دنیای بیروح» شمرد. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، محصول یک جنبش اجتماعی گسترده و پرفروغ بود که البته بدنه دانشجویی نیرومندی هم داشت. تنها یک دلیل نیرومندی این بدنه دانشجویی همین است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که امروز نه فقط یک نهاد نظامی مهم و تاریخساز، بلکه یک نهاد سیاسی قابل اعتنا در سطح جهان به حساب میآید، بخشی از آن، محصول شاخه دانشجویی انقلاب اسلامی بوده است.
* کاوش سوم: اما اگر امروز میشل فوکو، سر از گور بردارد، و به صحنه دانشگاههای ما بنگرد، چه میگوید؟ لااقل خواهد گفت که متن جنبش، جابجا شده است و هر جا هست، دیگر دانشگاه نیست. اگر همچنان از سیاست ایران، بویی استشمام میشود که با بوی مندرس بازار آزاد و دموکراسی تودهوار و جهانبینی تکنیکی و عملگرای حاکم بر جهان فرق دارد، باید منشأ این رایحه را در جای دیگری جست. علت این قضاوت هم روشن است: اینکه روح دانشجویی که فارغ از بستگی به پایههای سهگانه دنیای مدرن، طوری که بتواند به دنبال «جهان آرمانی» یا همان «جهان انقلابی» باشد، کم و بیش رویاروی روح عافیتجویانه سه رکن دنیوی پیشگفته تسلیم شده است.
* کاوش چهارم: اگر اینچنین شد، اگر روح دانشجویی در مقابل دنیاطلبی تسلیم گردید، آنگاه عارضه بعدی پدید میآید. اینکه دانشجو در قضاوتهای اجتماعی خود، اسیر حلقههای نخبگان سیاسی یا ابتذالهای فرهنگ عوام میشود. در واقع «جنبش دانشجویی»، فاقد یک طرح بنیادین برای «اصلاح اجتماعی» خواهد شد و بهطور موردی نسبت به امور واکنش نشان میدهد. این یک خسران است که فعالان دانشجویی، اسیر موضوعات موردی مانند «کنسرت» شوند که اساساً یک دغدغه سیاسی و غیرفرهنگی است، و در مورد موضوعات مهمی مانند «عروج نسل سوم شهیدان وطن یا همان مدافعان حرم»، «کودکان کار»، «امواج اعتیاد که آشکارا از خارج از مرزها خط میگیرند»، «ارتباط با آمریکا یعنی همان قاتلان ۲۸ مرداد و هواپیمای ایرباس و ویتنام» و... هیچ نظر مبتنی بر طرح اصولی بهبود جامعه نداشته باشند. آیا واقعاً برخی فعالان دانشجویی که در مقابل این موضوعات سکوت میکنند، قادر به فهم و درک مصائب نهفته در این نمودها نیستند؟ یا بهواسطه فقدان یک طرح «اصولی و جامع» برای بهبود اجتماعی، توان معرفتی برای انتقاد و عبور کردن از دگمهای نخبگی و جناحی یا سیاسی را ندارند؟
منظور از «انقلابی ماندن» جنبش دانشجویی دقیقا همین است؛ اینکه نگاه غیرانتقادی و انفعالی به این رویدادها که اصل اعتبار و حیثیت دانشگاه و اجتماع را هدف قرار میدهند را از خود دور کنند، و فارغ از خط و خطبازی، مهیای انتقاد و ارزیابی منصفانه به هدف بنبستگشایی از مسائل جامعه باشند؛ و این میسر نمیشود مگر اینکه آنها یک طرح «اصولی و جامع» برای شناخت و تفسیر و حل مسائل اجتماعی داشته باشند.
* کاوش پنجم: این نکته که رایحه «روح دنیای بیروح» بودن، قدری از متن دانشگاه ما جابجا شده است و از نقاط دیگری به مشام میرسد، نکته مهمی است. یک نمونه این جابجایی، پدیده «اردوهای جهادی» است که هر چند این اردوها، اغلب، مرکب از طلاب و دانشجویان و دانشآموزان است، ولی پایگاه اصلی خود را در جایی خارج از دانشگاه مییابد و عمده تشکلها و نهادهای شناختهشده دانشجویی و دانشگاهی چندان نقشی در آنها ندارند.
تاریخ انقلاب اسلامی نشان میدهد که یک اجتماع پویا و انقلابی، با هیچ گروه نخبهای عقد اخوت نبسته است و تنها خود را متعهد به «آرمان»ها میداند، و اگر نخبگان به هر دلیل از پایبندی به آرمانها شانه خالی کنند، اجتماع متعهد و انقلابی، آمادگی دارد که از این دست نخبگان و نهادهای نخبگانی عبور کند. اینکه نخبگان دانشگاهی کشور، امروز به جای انجام تکلیف تاریخی خود در ایجاد طرحهای «اصولی و جامع» برای حل مسائل مردم، درگیر مسائل بیارتباط به مسائل مردم شوند که یا به دگمهای روشنفکری فراملی مربوط میشود، یا به دغدغههای جناحی یا سیاسی سرویس میدهند، و یا فقط اقتضائات شغلی آکادمیک را محقق میسازند، موجب بیاعتمادی جامعه به آکادمی میگردد. در شرایطی که شماری از اقطاب این جامعه، به جای تعهد به آرمانها، تخصص خود را برای دریافتهای نجومی به رخ میکشند؛ در شرایطی که برخی نخبگان ورزشی به جای مرام پهلوانی و گلریزانی، در گرماگرم تحریمزدگی مردم، رکورد جهانی خرید «پورشه» را به ثبت میرسانند و پیش چشم فقرا دور دور میکنند؛ در شرایطی که برخی هنرمندان، جامه زهد را میدرند و برای «پول» و «پولداران» و «قدرت» و «قدرتمندان» موضع میگیرند؛ در این شرایط، سکوت فعالان دانشجویی در نقد توأمان «سیاست» و «اجتماع» به چه معناست؟ اگر دانشجو، متوجه شأن شگرف «دانشجویی» خود باشد، باید بداند که این منافع و شهوات و اغراض هستند که باید تابع او باشند، نه او تابع آنها. اگر در مورد «انقلابی ماندن» چیزی به نام «جنبش دانشجویی» سخن بگوییم، شرط لازم آن، مستقل ماندن جنبش دانشجویی از نیروهای سیاسی خارج از دانشگاه و تولید آزادانه راهحلهای آرمانی، برای مسائل اجتماعی، بدون ملاحظه منافع و شهوات و اغراض است.
نتیجهگیری و برآیند
*الحاصل: امروز «فعالان دانشجویی» برای «انقلابی ماندن»، باید در سه جبهه «جهاد» کنند؛ هم باید تمایل اصحاب منافع و اغراض را برای سوءاستفاده از جنبش دانشجویی مهار نمایند، و هم باید با دیو بزرگتری مشغول «جهاد کبیر» شوند و تسلیم مظاهر رفاه و عافیتطلبی نگردند، و نهایتاً، باید دست بر زانو بگذارند و طراحیهای نو به نوشونده برای حس مسائل اجتماعی با اتکاء به یک طرح جامع از تکامل جامعه مطرح نمایند.
http://kayhan.ir/fa/news/116682
ش.د9602997