«چه کسی میداند در اعماق ذهن من چه میگذرد؟»
دونالد. جی. ترامپ
در سال ١٩٩٠، تحریریه مجله اسپای، به نیت اثبات فرومایگی ثروتمندان نیویورک، یک شرکت تأسیس کرد. شرکت تازهتأسیس برای ٥٨ نفر از ثروتمندترینهای این شهر و به یک معنا متمولترینهای آنروز جهان، ٥٨ چک یک دلارو ١١ سنتی فرستاد. بهانه ارسال آن چکها، دریافت هزینه اضافی از مشتریهای شرکت در قبال خدمات ارائهشده قبلی بود. ٢٦ نفر چکها را نقد کردند. تحریریه اسپای دور دوم چکها را به مبلغ ٦٤ سنت، برای گروه ٢٦نفره اخیر ارسال کرد. ١٣ نفر ٦٤ سنت مفت را توی جیبشان گذاشتند. موضوع برای گردانندههای اسپای جذاب شد. آنها چکهایی جدید نوشتند به مبلغ ١٣ سنت و برای ١٣ نفر باقیمانده ارسال کردند. اینبار فقط دو نفر ١٣ سنت را روی هوا قاپیدند: عدنان محمد خشاجی، میلیاردر عرب و از دلالهای بنام اسلحه و دونالد.جی.ترامپ.
زندگی دونالد ترامپ تاریخ منقبضشدهای از رذالتهاست. در جولای ١٩٧٢ زنی سیاهپوست برای اجاره آپارتمان به یکی از مجتمعهای مسکونی ترامپ در بروکلین نیویورک مراجعه کرد. کارمند ترامپ زن آفریقاییتبار را پیچاند. همان روز زنی سفیدپوست نیز به مجتمع یادشده سر زد و درخواستی مشابه ارائه داد. اینبار پاسخ متصدی مثبت بود و دو واحد از آپارتمانهای خالی را به زن سفیدپوست نشان دادند. بعدها مشخص شد اربابرجوعهای آن روز جزء مأمورهای مخفی دولت فدرال بودهاند. دولت نیکسون خانواده ترامپ را به اتهام اعمال تبعیض نژادی علیه مشتریهایش، به دادگاه کشاند. در جریان آن پرونده، کارمندهای کمپانی ترامپ در مقابل پلیس فدرال شهادت دادند فایلهای مشتریها را بر پایه نژاد آنها طبقهبندی میکردهاند١.
نژادپرستی میراث خانواده ترامپ است. یکی از گزارشهای نیویورکتایمز، به تاریخ ژوئن ١٩٢٧، از بازداشت فِرِد ترامپ، پدر دونالد ترامپ، در گردهمایی دارودسته کوکلاکسکلان در ماه می همان سال خبر میدهد. خود او نیز تمایلهای نژادپرستانهاش را مخفی نمیکرد. «وقتی دونالد [ترامپ] و ایوانا٢ به کازینو میآمدند، رئیسهای کازینو دستور میدادند تا همه سیاهپوستها از آن طبقه بیرون بروند». اینها را کیپ براون، کارمند سابق یکی از کازینوهای ترامپ، به خبرنگار نیویورکر میگوید: «آنموقع دهه ٨٠ بود و من نوجوان بودم؛ ولی همهچیز را به یاد دارم؛ آنها همه ما [سیاهپوستها] را مخفی میکردند».
چهرهنگاری یک رذل
ازجمله جنجالهای کارزار انتخاباتی میلیاردر بددهن در سال ٢٠١٦، حملههای پیدرپی بیرحمانهاش به کارگرهای غیرقانونی ساکن ایالات متحده آمریکا بود. ترامپ در آن روزها این گروه از کارگرها را «بزرگترین تهدید اقتصادی برای شهروندهای آمریکا» میدانست. در گردهماییهای انتخاباتی خود فریاد میکشید: «آنها دارند پولهای ما را برمیدارند، آنها دارند ما را به قتل میرسانند». در همان روزها، ناظرانی تذکر میدادند اینها ترهات است. میگفتند کارگرهای غیرقانونی نهتنها دستشان توی جیب آمریکاییها نیست، بلکه دارند به این کشور سود میرسانند. گزارشها نشان میداد و همچنان نشان میدهد که این گروه از کارگرها، سالانه ١٣میلیارد دلار مالیات میپردازند؛ ولی دونالد ترامپ در برابر این واقعیت لجاجت میکرد.
میگفت ١١میلیون مهاجر غیرقانونی ساکن آمریکا را به کشورهای خودشان عودت خواهد داد. با تمام اینها، یکی از مشهورترین رسواییهای ترامپ به بهرهکشی ظالمانهاش از کارگرهای غیرقانونی لهستانی مربوط میشود. او در سال ١٩٨٠ و برای ساختن برج معروف ترامپ، ٢٠٠ کارگر غیرقانونی لهستانی را به بیگاری کشید. کارگرهای شاغل در آن پروژه، بعدها در مقابل دادگاه شهادت دادند دارودسته ترامپ هر روز هفته و روزانه ١٢ ساعت از آنها کار میکشیدهاند. به بعضی از آنها پول ناچیزی داده بودند. کار طاقتفرسای برخی از آنها را در قبال ودکا خریدند. باقی آنها نیز هیچ پولی دستشان را نگرفت و تهدیدشان کردند اگر موی دماغ باشند، وضعیت اقامتشان را به اداره مهاجرت گزارش میدهند تا عودت داده شوند.
سیاهه ترامپ مملو از سیاهبازیهای شیادانه است. تحقیقات مفصل واشنگتنپست درباره بنیاد دونالد ترامپ نشان میدهد که گرچه او از سال ٢٠٠٨ به این سو حتی یک سنت هم به خیریه خودش اعانه نداده؛ ولی در عوض بیش از ٢٥٠ هزار دلار از پولهای خیریه را خرج کسبوکار شخصیاش کرده است. در سال ٢٠١٠ «بنیاد پلیس [منطقه] پالمبیچ» بهخاطر کمک ١٥٠هزاردلاری شخص ترامپ به این بنیاد از او قدردانی کرد. در آن ماجرا کمتر کسی خبر داشت که ترامپ آن مبلغ را نه از جیب مبارک بلکه از محل اعتبارات خیریه برداشت کرده است یا یک مورد کمخرجتر ولی معنادارتر، ٢٠ هزار دلار از اعانهها برای کشیدن پرترهای به طول یکمترو ٨٠ سانت از شخص دونالد ترامپ هزینه شد٣.
زبان جنسیتزده و انحراف جنسی ترامپ هم که دیگر حکایت خاص و عام است. در جریان یکی از زورآزماییهای توییتریاش در آگوست ٢٠١٥، مگین کلی، مجری خوشسیمای فاکسنیوز را «خوشگل کلهپوک» خواند. بعدها که برای استفاده از آن کلام جنسیتزده تحت فشار افکار عمومی قرار گرفت، انتهای عذرخواهی خشکوخالی خود از کلی، این عبارت وقیحانه را هم اضافه کرد: «اما قبول کن که از این بدتر را هم شنیدهای»٤.
در اکتبر ٢٠١٦ ویدئویی از وی منتشر شد که عملا اعتراف به تجاوز جنسی به حساب میآمد. به گزارش رادیوی ملی آمریکا، تاکنون ١٨ زن دیگر مدعی شدهاند که ترامپ به لحاظ جنسی آزارشان داده یا با آنها رفتارهایی خشن داشته است. در بین اسمهای منتشرشده از طریق این رسانه نام ایوانا ترامپ، نخستین همسر او، نیز به چشم میآید که به خشونتهای فیزیکی و کلامی ترامپ علیه خودش شهادت داده است.
هریک از این موردها بهتنهایی برای بایکوتشدن هر آدمی از محدوده مربوط به چهرههای معتمد افکار عمومی کفایت میکند؛ بااینحال دونالد ترامپ، مثل اَبَرانسانهای هالیوودی، از ورای همه این اتهامها گذشت و خودش را به کاخ سفید رساند. کورت اندرسون، یکی از دو بنیانگذار مجله اسپای، میگوید دونالد ترامپ به «شخصیتهای کارتونی» میماند و انگار «هیچوقت گاف نمیدهد». با این اوصاف سؤال توانفرسا همچنان این است: دونالد ترامپ بهعنوان موجودی شیطانصفت چگونه توانست به کاخ سفید راه پیدا کند؟
تئوری اول: آمریکای زنستیز
مادلین آلبرایت در فوریه ٢٠١٦ گفت در دوزخ مکانی وجود دارد مختص زنهایی که از هیلاری کلینتون حمایت نکرده باشند. زنبودن را در میدان سیاست با تعریف زیستشناختی آن یکی میگرفت و بر همان مبنا به مستمعان حرفهایش انذارهایی میداد درباره روز جزا. حضور یک زن را در رأس هرم قدرت مترادف میگرفت با تأمین منافع همه زنها. درصورتیکه تجربههای پیشین این فکر مکانیکی را حتی در ساحت سیاست هویت، بیاعتبار میکرد. شاید به خاطر نداشت که یکی از توهینآمیزترین و ضدزنترین دستورهای قرن بیستم بریتانیا بهوسیله یک زن صادر شد. این مارگارت تاچر بود که مقرر کرد تا در فرودگاههای بریتانیا از زنهای مسلمان آزمایش بکارت بگیرند. آلبرایت در آن سخنرانی وانمود میکرد که نفس حضور زنها در ساخت قدرت یعنی اقدامی ترقیخواهانه؛ ولی اینها را در حالی میگفت که خاطره تلخ حرفهای سنگدلانهاش درباره مرگ ٥٠٠ هزار کودک عراقی در ذهن آدمهای مترقی میجوشید.
حرفهای رقیق آلبرایت در ماه فوریه بیش از هر چیز چپهراسی او را بازتاب میداد. مخاطب صحبتهایش در آن زمان خاص طرفدارهای برنیسندرز سوسیالیست بود. بااینحال شکل بزکشده همین طرز تلقی پایه برخی تحلیلهای سرپایی بعد از انتخابات نیز قرار گرفت. در آن روزها همزمان با انتخاب دونالد ترامپ، آدمهایی خشمگین فغان سر میدادند که جامعه آمریکا به لحاظ سیاسی محافظهکار و به لحاظ فرهنگی عقب افتاده است. میگفتند رأیدهندهها بر پایه جنسیت نامزدها دست به انتخاب سیاسی زدهاند. معتقد بودند آمریکاییها ظرفیت اعتماد به یک زن را نداشتهاند. آن گروه از بازندههای عصبانی، نتیجه انتخابات ریاستجمهوری سال ٢٠١٦ آمریکا را منبعث از رسوبات مردسالارانه موجود در فرهنگ غالب آمریکا میدانستند. نینا بورلی، روزنامهنگار بنام، انتخابات ریاستجمهوری سال ٢٠١٦ را «رفراندومی» دانست درباره تعصبهای جنسیتی و نتیجه گرفت که زنها این رفراندوم را واگذار کردند. آنالیزا مرالی نوشت «آمریکاییها هرگز برای ریاستجمهوری یک زن آمادگی نداشتند».
عنوان یکی از مقالههای مجله «اسلید» حتی از اینها هم فراتر رفت: «پیروزی دونالد ترامپ ثابت کرد که آمریکا از زنها نفرت دارد». انتخاب ترامپ، خاصه برای زنهای مستقل لیبرالمسلک، وضعیتی به وجود آورده بود سرشار از یأس. حتی زنی روشنفکر و دانا مثل نائومی کلاین هم در دام این تحلیلها افتاد. او در مقالهای که در روز شانزدهم نوامبر برای نیویورکتایمز نوشت، جنسیتزدگی را «ریشه» انتخاب ترامپ در برابر کلینتون دانست؛ اما بنیان این اظهارنظرها با یک تلنگر فرو میریخت.
حتی اگر این فرض غلط را که انتخابنکردن کلینتون حاکی از فرهنگ مردمحور آمریکاییهاست، درست بدانیم، واقعیت، در آن وضعیت مشخص، چیز دیگری را نشان میداد: هیلاری کلینتون سه میلیون رأی بیشتر از دونالد ترامپ به دست آورد. همین یک فقره ثابت میکند که انتخاب سیاسی اکثریت رأیدهندههای آمریکایی در قید جنسیت نامزدها نبوده است. آنچه غالب این گروه از ناظران به عمد از بیان آن طفره میرفتند، پرداختن به یادگار دوره بردهداری در دل دستگاه سیاسی حاکم بر ایالات متحد بود؛ یعنی سیستم ارتجاعی الکترالکالج. قصد این گروه از لیبرالهای محافظهکار حصر سیاست مترقی در مرزهای سیاست هویت است. در غیراینصورت باید از تغییر یا دستکم اصلاح سیستم انتخاباتی کشور بگویند. بااینحال میدانند قبول این مطالبه یعنی آزادسازی انرژی بالقوه نبردهای طبقاتی در میدان سیاست رسمی.
تئوری دوم: یقهآبیها
همزمان با آغاز انتخابات مقدماتی حزب جمهوریخواه، بازار جدال درباره پایگاه طبقاتی حامیهای دونالد ترامپ نیز داغ شد. در سپتامبر ٢٠١٥ مجله آتلانتیک اینطور هشدار داد: «بسازبفروش میلیاردر دارد بنیاد یقهآبیها را میسازد». رونالد براوناشتاین، نویسنده آن مقاله، معتقد بود که هسته اصلی آرای ترامپ را رأی کارگرهای صنعتی مذکر و سفیدپوست آمریکا تشکیل میدهد. «ترامپ بهترین اجرا را در میان مردهای فاقد مدرک تحصیلی دانشگاهی٥ -یا همان هسته یقهآبیهای ائتلاف جدید جمهوریخواهها- داشته است». اینها اظهارات براوناشتاین است: «٣٨ درصد از این سفیدپوستهای طبقه کارگر، چه در سطح ملی و چه در ایالت نیوهمپشایر٦، از ترامپ حمایت میکنند».
این طرز تلقی پایه برخی از تحلیلهای جدی بعد از انتخابات سراسری را هم تشکیل داد. یک روز بعد از انتخابات هشتم نوامبر، گزارش نیویورکتایمز نیز نتیجه غافلگیرکننده انتخابات را از همین منظر تحلیل میکرد. نویسندههای آن گزارش پیروزی دونالد ترامپ را ناشی از ائتلاف فراگیر «کارگرهای سفیدپوست یقهآبی» و «رأیدهندههای طبقه کارگر» میدانستند.
برنی سندرز، بهعنوان شناختهشدهترین چپگرای مخالف وضع موجود، دو روز بعدتر به این طرز تلقی اعتبار بخشید. سناتور سوسیالیست، در یادداشتی به تاریخ یازدهم نوامبر در نیویورکتایمز، مدعی شد که «میلیونها آمریکایی پنجشنبه [هشتم نوامبر] آرای اعتراضی» به صندوقها ریختهاند. اعتقاد داشت آرای ریختهشده به حساب ترامپ، «مخالفت شدید» رأیدهندهها با «سیستم اقتصادی و سیاسی» حاکم بر آمریکا را بیان میکند که «منافع ثروتمندها و شرکتهای بزرگ را بر منافع آنها ارجح میداند». تحلیل او از نتیجه انتخابات این بود: «ترامپ به کاخ سفید راه پیدا کرد چون گفتار کارزار انتخاباتی او بر خشمی واقعی و مشروع تأکید داشت».
بنمایه طرز تلقی این گروه از ناظرها بر حرافیهای ترامپ علیه پیمانهای آزاد تجاری و لفاظیهایش درباره فساد سیستماتیک جاری در کشور استوار بود. میگفتند آن پیمانهای نئولیبرال فرصتهای شغلی طبقه کارگر آمریکا را از بین بردهاند. اعتقاد داشتند اجرای سیاستهای نئولیبرال و بیتوجهی زمامدارها به فقیرترشدن طبقه کارگر، «اضطرابهای اقتصادی» این طبقه اجتماعی را افزایش داده و باعث شده وعدههای سرخرمن شارلاتانی مثل ترامپ را باور کنند. از سوی دیگر شکست دموکراتها در چهار ایالت اُهایو، میشیگان، ویسکانسین و پنسیلوانیا، که قلب اقتصاد صنعتی ایالات متحد به حساب میآیند، این تئوری را باورپذیر میکرد. در آن روزها این باور انکارناپذیر بود که «رهبرهای بیکفایت حزب دموکرات آرای پرولتاریا را از دست دادهاند».
باوجوداین، آمارها تئوری اخیر را نیز از اعتبار ساقط کرد. آمارهای منتشرشده تأثیر آرای بخشی از طبقه کارگر را در پیروزی ترامپ انکار نمیکند، اما راوی نقش طبقه متوسط و ثروتمندها نیز هست. آمارها نشان میدهد که ٥٢ درصد از افرادی که در سال کمتر از ٥٠ هزار دلار درآمد داشتهاند، به هیلاری کلینتون و ٤١ درصد به ترامپ رأی دادهاند. درعینحال ٤٩ درصد از کسانی که سالانه بیش از ٥٠ هزار دلار درآمد دارند، ترامپ و تنها ٤٧ درصدشان کلینتون را انتخاب کردهاند؛ این یعنی ترامپ نمیتواند انتخاب فقرا و طبقه کارگر آمریکا بوده باشد.
سیاست هویت: «روزهای خوب گذشته»
مشکل اصلی تحلیلهایی که آرای کارگرهای صنعتی سفیدپوست را در پیروزی ترامپ تعیینکننده میدانستند، این بود: اغراق در نقش طبقه کارگر و نادیدهگرفتن نقش موذیانه طبقه متوسط و ثروتمندها در پیروزی دونالد ترامپ. در روزهای پیش از انتخابات، ناظرانی به هیلاری کلینتون هشدار میدادند که برای پیروزی به آرای تحصیلکردههای سفیدپوست، که علیالقاعده در زمره طبقه متوسط آمریکا قرار میگیرند، نیاز مبرم دارد. در نهایت اما ٣٩ درصد از مردها و ٥١ درصد از زنهای این گروه به هیلاری کلینتون رأی دادند.
منتقدان میگویند کسانی که بیش از اندازه بر نقش تأثیرگذار یقهآبیها تأکید میکنند، برای اثبات حرفشان آنها را، به لحاظ سطح درآمد، در گروهی قرار دادهاند٧ که سالانه بین ٥٠ تا ١٠٠ هزار دلار درآمد دارند٨. بااینحال، حتی با پذیرش این طبقهبندی غلط، سؤال اصلی این است: اگر انتقادهای عوامانه ترامپ به «سیستم اقتصادی» توانسته آرای کارگرها را بهنفع او مصادره کند، پس چرا اقبال ترامپ تنها در میان سفیدپوستهای این طبقه اجتماعی بلند بوده است؟
ازاینرو روایت پذیرفتنیتر از آمارهای منتشرشده این است: رمز موفقیت ترامپ سازماندهی ائتلافی بود از سفیدپوستها. عددها توان اثبات این ادعا را دارند. این اعداد میگویند ٥٨ درصد از سفیدپوستها، که ٦٩ درصد از کل آرا را نیز تشکیل میدادند، ترامپ را انتخاب کردهاند. بر پایه آمارهای منتشرشده ازسوی مرکز تحقیقات ادیسون، ترامپ آرای سفیدپوستهایی را که در سال کمتر از ٥٠ هزار دلار درآمد دارند، با اختلاف ٢٠ درصد، از آن خود کرد. این عدد برای سفیدپوستهایی که در سال بین ٥٠ هزار تا ١٠٠ هزار دلار درآمد دارند، ٢٨ درصد و در میان سفیدپوستهای با درآمدی بیش از ١٠٠ هزار دلار در سال، ١٤ درصد است. همچنین نظرسنجی مجله «نیشن» نشان میدهد که انگیزه اصلی حامیان ترامپ نه «اضطراب اقتصادی»، بلکه تعصبها و نگرانیهای نژادی بوده است.
از جمله موضوعهایی که کمتر به آن پرداخته میشود، استراتژی جمهوریخواهان در انتخابات ٢٠١٦ است. آنها بعد از تحمل دو شکست سنگین از باراک اوباما دستگیرشان شد که باید استراتژی رقیبان لیبرالشان، یعنی سیاست هویت را، بیازمایند. از منظر آنها حالا که دموکراتها توانسته بودند به واسطه یک سیاهپوست بخش شایانتوجهی از آرای خاموش را به میدان بکشند، چرا محافظهکارها این کار را انجام ندهند. بههمینخاطر در جریان انتخابات مقدماتی ٢٠١٦ یک نامزد زن، یک نامزد لاتینتبار، یک نامزد سیاهپوست و صدالبته یک نامزد سفیدپوست اصیل را معرفی کردند. باوجوداین تمام آن نامزدها، جز دونالد ترامپ سفیدپوست، نسخههایی جعلی از نمونههای اصلی دموکراتشان بودند. در این میان فقط دونالد ترامپ بود که کالایی ارائه میکرد که حزب دموکرات، بهخاطر پایگاه اجتماعیاش، توان تولید و عرضه آن را به مشتریها نداشت؛ فکر سروری سفیدپوستها. از این منظر دونالد ترامپ ناجی جمهوریخواههاست. تنها او بود که بهواسطه احیای فکر سروری نژاد سفید، توانست سفیدپوستها را به میدان بیاورد.
بنابراین بیراه نیست که دیوید دوک، از رهبرهای سابق کلانها، خطاب به سفیدهای نژادپرست چنین گفت: «رأیدادن علیه ترامپ خیانت به میراثمان است». ترامپ برای آنها یادآور روزهای خوش پیش از صدور فرمان حقوق مدنی بود. او به این گروه از سفیدها کدهایی دقیق ارسال میکرد. آنها نیز پیامهای رمزگذاریشدهاش را روی هوا میزدند. یکی از ماندگارترین این مکالمههای رمزی در نخستین روز فوریه ٢٠١٦ رخ داد. آن روز آدمهایی از جناح چپ میتینگ انتخاباتی ترامپ در لاسوگاس را بههم ریختند. ترامپ که همواره از «روزهای خوش گذشته» یاد میکرد، در واکنش به معترضها یکبار دیگر آن روزها را ستود. «من عاشق روزهای خوب گذشتهام. میدانید در آن روزها با آدمهایی شبیه به اینها [معترضها] چه میکردند؟»
ترامپ اینطور ادامه داد: «آنها را افقی بیرون میفرستادند». در دهههای گذشته سیاست هویت را به نام لیبرالهای ترقیخواه سند زدهاند، درحالیکه بهلحاظ تاریخی با نام سفیدپوستهای نژادپرست پیوند خورده است: دارودسته تروریست کوکلاکس کلان، بنیانگذار سیاست هویت در آمریکاست. به همین جهت دونالد ترامپ، به شکلی بنیادگرایانه، به ریشه سیاست هویت بازگشت. دونالد ترامپ در سفیدپوستها احساس خوب سفیدپوستبودن، احساس خوب امکان سروری مجدد را بیدار کرد. به این معنا او افشاکننده سویه مستهجن سیاست هویت است؛ سیاست به ظاهر ترقیخواهانهای که لیبرالها میخواهند، در این عصر سیاستزدوده منحط، آن را بهعنوان بدیل نبردهای طبقاتی بفروشند.
پینوشت:
١- وکالت خانواده ترامپ در آن پرونده برعهده فردی بود به نام روی کوهن. وی دو دهه قبلتر و در جریان دادگاههای ژنرال مککارتی، نقشی مؤثر در سرکوب بیرحمانه روشنفکرها، نویسندهها و هنرمندهای آمریکایی برعهده داشت.
٢- نخستین همسر دونالد ترامپ از سال ١٩٧٧ تا ١٩٩٢
٣- یکی از روانشناسهای بالینی به نام جورج سیمون درباره شخصیت ترامپ چنین میگوید: «ویدئوهای ترامپ را آرشیو میکنم تا آنها را در کارگاههای آموزشیام نشان دهم، چون ترامپ بهترین مثال ممکن برای توضیحِ خودشیفتگی است».
٤- سال ٢٠٠٤ و در یک برنامه رادیویی، دختر خودش، ایوانکا ترامپ را با لفظی بسیار رکیکتر و جنسیتزدهتر توصیف کرده بود.
٥- یکی از خطاهای این تحلیل، نادیدهگرفتن این واقعیت است: از میان پنج سفیدپوستی که مدرک دانشگاهی ندارند، یک نفرشان درآمدی دارد بالغ بر صدهزار دلار در سال.
٦- دومین انتخابات مقدماتی جمهوریخواهها در ایالت نیوهمپشایر برگزار شد.
٧- غالب این گروه زیر ٥٥ هزار دلار درآمد دارند.
٨- بیشترین آرای ترامپ از این گروه میآید که در حقیقت اکثریت جمعیت طبقه متوسط آمریکا را شامل میشود.
http://www.sharghdaily.ir/News/146211
ش.د9603344