(روزنامه جوان – 1396/09/08 – شماره 5247 – صفحه 10)
در قرن اخير، گفتمان «بازگشت به خويشتن» در مقابل گفتمان «غربگرا» تحت تأثير موج جديد جهانسومگراييِ كساني چون فرانتس فانون، امه سزر و... شكل گرفت. گفتماني كه پيشگامان آن مباني فكري خود را مرهون موج انتقادي برخاسته از درون غرب بودند كه به «مكتب انتقادي» موسوم است و نسبت به برخي مباني فكري و عملكرد مدرنيته انتقادهاي فلسفي و اجتماعي تندي دارد. انتقاد نسبت به ماشينيسم، ديكتاتوري ديوانسالاري، عقلانيت ابزاري، از خودبيگانگي، سلطه و... از جمله مؤلفههاي مكتب انتقادي بود كه در انديشه روشنفكران موج جهانسومگرا بازتاب داشت.
در كنار اين بستر روشنفكران ايراني از ناتواني گفتمان غربگرا در ايجاد پيشرفت و نيز عدم استقلال و تقابل شديد آن با دين اسلام دچار ترديد شدند. در چنين فضايي است كه برخي بحث بازگشت به خويشتن را سرلوحه حركت خود براي مقابله با استبداد داخلي و مطامع استعماري قرار دادند. در دهه 1340 ه. ش گروه موسوم به «نيروي سوم» خليل ملكي از آغازگران بازگشت به خويشتن بودند كه راه خود را از حزب توده به دليل وابستگي به سياستهاي شوروي جدا كردند. حركت گروه خليل ملكي به دليل بيتوجهي به جايگاه قدرتمند دين در لايههاي سياسي و اجتماعي تداومي نداشت، اما اين حركت توسط كساني چون جلال آل احمد و علي شريعتي با رجوع به نقش تعيينكننده دين، جاني دوباره يافت و در ميان قشر دانشگاهي متعهد توانست موج جديدي از خودباوري را پرورش دهد، اما اين امام خميني(ره) بود كه با انحرافزدايي از مفهوم «بازگشت به خويشتن» مفهوم تازهاي از اين عبارت ارائه كرد.
بازتعريف مرزهاي روشنفكري توسط امام
گفتمان بازگشت به خويشتن اما زماني به عنوان گفتمان مسلط جايگاه خود را پيدا كرد كه امام خميني(ره) با شالودهشكني ساختار جزمي و استعلايي گفتمان غربگرا، همه آحاد جامعه را نسبت به اعتبار و قدرت اسلام در يافتن جايگاه شايسته خويش آگاهي بخشيدند. امام خميني(ره) به عنوان انديشمندي آگاه به مباني ديني و انديشه اسلامي و نيز آشنا به مباني هستي شناختي و معرفت شناختي غرب، طرحي نو در خودباوري و احياي ارزشهاي اسلامي افكندند كه به الگويي الهامبخش براي مسلمانان جهان تبديل شد.
گفتمان غربگرا به دليل مغايرت عناصر آن با روح متن ايراني - اسلامي و به حاشيه بردن اهميت ارزشهاي معنوي اسلامي، تحت تأثير فلسفه خودبنيان مدرنيته، مشروعيتي در لايههاي اجتماعي به دست نياورد. امام خميني در حالي به تجديد مرزهاي روشنفكري مطلوب خود مبادرت ميورزيدند كه از يك طرف پيشينه روشنفكري در ايران به دليل تمايل به غرب يا سقوط در ورطه غربگرايي دستاوردهاي مورد انتظار و حتي مورد ادعا را حاصل نكرده بود و از طرف ديگر، اعتماد به مدرنيته هيچگاه قرين موفقيت ارزيابي نگرديده بود. در چنين شرايطي سخن از احياي خويشتن اسلامي به ميان آمد. توجه به علم ديني، الهي يا قدسي و احياي معنويت در ساحت روابط انساني و اجتماعي و نيز عزتمداري، استقلالطلبي و رهايي انسان از ماديگري مدرن و رسيدن به سعادت معنوي عصاره گفتمان بازگشت به خويشتن اسلامي است(افروغ، 33:1387).
قرائت امام خميني از بازگشت به خود اسلامي به عنوان يك راهكار عملي براي رهايي از وابستگي به غير و بيهويتي و بازيابي يك هويت اصيل اسلامي بود:
«چاره يا مقدمه اساسي، آن است كه ملتهاي مسلمان و دولتها اگر ملي هستند، كوشش كنند تا وابستگي فكري خود را از غرب بزدايند و فرهنگ و اصالت خود را بازيابند و فرهنگ مترقي اسلام را كه الهام از وحي الهي ميباشد، بشناسانند(امام خميني، ج10، 1387: 395).
اما از نظر ايشان بازگشت به اصالت اسلامي با واپسگرايي مغايرت داشت. از اين روست كه ايشان در پاسخ به شاه ميفرمودند:
«ما مرتجع نيستيم، به اين معنا كه شما ميگوييد، ما با آثار تمدن مخالف نيستيم. اسلام با آثار تمدن مخالف نيست(امام خميني، ج1، 294:1387)شما مرتجع هستيد كه تاريخ فعلي ما را برگردانديد به تاريخ 2500 سال قبل، اين ارتجاع است»(امام خميني، ج4، 211:1387).
امام خميني (ره) به رغم اينكه علم و تمدن عاري از معنويت و دين را مورد شالودهشكني قرار ميدادند اما خلاقيت و نوآوري بشر در زمينه تكنولوژي را بر اساس اسلام ميدانستند:
«اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوريها، اختراعات و ابتكارات و صنعتهاي پيشرفته چه در پيشرفت و تمدن دخالت دارد، هيچگاه اسلام و هيچ مذهب توحيدي با آن مخالفت نكرده و نخواهد كرد، بلكه علم و صنعت مورد تأكيد اسلام و قرآن مجيد است(امام خميني، ج 21، 406:1387).
دين، راهحل بازگشت به خويش
نظام انديشگي امام خميني(ره) الگوهاي استعلايي غربي كه خود را تنها راه پيشرفت و يگانه مسير اجتناب ناپذير كشورهاي شرقي تلقی ميكردند مورد پرسش قرار داد و نشان داد نميتوان از الگوي غربي كه اسلام را به عنوان نماد واپسگرايي و عامل عقبماندگي ميداند، پيروي كرد. ايشان مطرح كردن دين به عنوان «ديگري» گفتمان غربگرا را در راستاي استثمار جوامع غربي دانستند و نسبت به مطامع استعمار اعلام بيداري كردند:
«آن وقتي كه اروپاييها راه را پيدا كردند به ممالك شرق و ديدند كه طعمه خوبي است ممالك شرق و براي بلعيدن اين طعمه مطالعات كردند، اين مسائل پيدا شده است...اي جوانهاي ما بيدار بشويد!بدانيد نقشهها چه است؟ چرا ميخواهند شما را از اسلام دور كنند»(امام خميني، ج4، 318:1387).
از منظر نظام انديشگي امام خميني ملل آسيا و آفريقا و به تعبيري عامتر شرقيها با مشاهده تجملات و ثروت كشورهاي استعمارگر دچار از خودباختگي و نوعي پذيرش بيچون و چراي قواعد و عقايد غربي شدند. نتيجه اين مواجهه خود فراموشي هويتي شد. امام خميني بازگشت به هويت اسلامي را تنها راه چاره در مواجهه با هژموني غرب دانستند:
«اگر سران كشورهاي اسلامي از اختلافات داخلي دست بردارند و با اهداف عاليه اسلام آشنا شوند و به سوي اسلام گرايش پيدا كنند، اينگونه اسير و ذليل استعمار نميشوند»(امام خميني، ج2، 323:1387). دولتهاي ممالك اسلامي در عمل به قرآن، اسلام و بيرون رفتن از قيد استعمار و بودن در خدمت ملت اسلام؛[را رعايت كنند]مسئوليتهايي كه در عصر حاضر شايد از اعصار گذشته بيشتر باشد»(امام خميني، ج 2، 460:1387).
امام خميني اصالت و سنديتي را كشف كردند كه تمدن استعلايي غرب و روح شرق شناسي غربي، عقلانيت غرب را استعلايي و جهانشمول ارزيابي ميكرد اما ايشان با معماري انقلاب اسلامي مهر ابطال بر اين جهانشمولي عقلانيت غربي زدند و اصالت و سنديت منحصر به فرد شرقي[اسلامي] و ايراني را به نمايش گذاشتند. بابي سعيد در زمينه غيريتسازي گفتمان امام خميني با گفتمان شاه از يك طرف و با گفتمان غرب از طرف ديگر مينويسد:«تا زمان استقرار رژيم[امام] خميني، تصور ميشد كه اسلامگرايي صرفاً يك گفتمان اعتراضي است كه شانس دستيابي به قدرت سياسي را ندارد، اما موفقيت [امام] خميني اين تصور را ايجاد كرد كه راه دستيابي به قدرت سياسي، لزوماً نيازمند افتادن در قالب گفتمان كماليسم نيست، بالعكس به محض به قدرت رسيدن [امام]خميني، مركزيت و قطعيت گفتمان غربي مورد ترديد قرار گرفت.
در واقع اين تشكيك نسبت به جايگاه غرب است كه گفتمانهاي اروپا مدار را تضعيف كرده است. [امام] خميني براي تبيين طرح سياسي خويش، بيآنكه به نظريه سياسي غرب متوسل شود، توانست شاه را از قدرت براندازد و جمهوري اسلامي را پايهريزي كند. در نتيجه وي توانست از روابط خصومتآميز گفتمانهاي كماليستي که بين اسلام و غرب ايجاد كرده بود، استفاده كند و اسلام را به منزله دال برتر نظم سياسي جديد معرفي كند. كماليسم اسلام را نماد ركود و عقبماندگي يعني نشانه غير غربي (و سپس غير مدرن)در جوامع خود خوانده است. در حاليكه [امام] خميني اسلام را هم نماد مخالفت با نظامهاي كماليستي و نشانه مخالفت با قدرت جهاني غرب ميدانست»( سعيد، 172:1379).
گفتمان غربگرا به بازتوليد تقابلهايي از جمله مدرنيته-سنت، علم- دين و ايران باستان- اسلام اهتمام ورزيد كه بيانگر ايمان راسخ روشنفكران غربگرا به فراروايت مدرنيته غربي است. گفتمان غربگرا منطق تقابلي و سلسله مراتب عمودي را بازتوليد كرد كه اساساً در ستيز با سنتها و ارزشهاي ديني و اسلامي قرار داشت، بنابراين عقلانيت شناختي و منطق ماديگري و اثباتي مدرنيته خود را در مقابل ارزشهاي معنوي و ديني جامعه يافت و هر گونه آموزه و انديشهاي كه متناسب با علوم جديد و اثباتي نباشد را غير علمي، غير مدرن و غير متمدن دانست. در واقع بازي تقابلهاي دوتايي و معاني قطعي گفتمان مدرنيته بر انديشه و روح جامعه ايراني سايه افكنده بود كه هرگونه نسخه غيرغربي براي درمان نابسامانيهاي جامعه ايراني را انكار كرده و پيروي بيچون و چرا از انديشه و ارزشهاي مدرنيته را اجتنابناپذير ميدانست. در اين شرايط نظام انديشگي امام خميني با ساختارشكني تقابلهاي عميقي كه گفتمان غربگرا بازتوليد كرده بود، مرزهاي هويتي كه غرب توليد كرد را بر هم زد و از نظام سلطه و سلسله مراتب فكري و ارزشي مدرنيته پرده برداشت.
اين گفتمان نشان داد گفتماني در جامعه ايراني- اسلامي مورد پذيرش و مشروعيت واقع ميشود كه نشئت گرفته از روح خردورزي متعالي باشد به اين معنا كه عناصر گفتماني آن با نظام صدقي جامعه مسلمان همخواني داشته باشد. فراگفتمان بازگشت به خويشتن اسلامي امام خميني با شالودهشكني منطق تقابلي مدرنيته يعني مدرنيته- سنت، علم - دين، ماده- روح و... پرده از تلاش عامدانه و ظريف فلسفه خودبنيان غرب براي به حاشيه بردن «ديگري» يعني قطب دوم هر يك از اين تقابلها و طرح سامان دادن كشورهاي غيرمدرن به منظور اهداف توسعهطلبانه و تحكيم نظام سلطه بر ميدارد. گفتمان غربگرا كه تحت تأثير منطق تقابلي به دنبال كمرنگ كردن نقش دين در فضاي گفتماني جامعه ايراني است، با ظهور نظام انديشگي امام خميني دچار از همگسيختگي بيشتري ميشود. در واقع نظام انديشگي امام خميني به شالودهشكني تقابل مدرنيته-سنت(غربگرايي)، علم- دين(سكولاريسم)و ايران باستان- اسلام(ناسيوناليسم باستانگرا) در گفتمان غربي ميپردازد و بر اين تقابلها خط بطلان ميكشد.
بازگشت به خويشتن اسلامي، ايده با مختصات فراجغرافيايي
از نظر امام خميني (ره) پيروزي انقلاب اسلامي را نميتوان در قالب تحولات ظاهري و غلبه بر قدرتهاي بزرگ استبدادي و طاغوتي تقليل داد بلكه انقلاب اسلامي تحولي فراتر و گستردهتر از تحولات سياسي و اجتماعي براي بشر به ارمغان آورد:
«من كراراً اين مطلب را گفتهام كه اين نهضت يك تحولاتي آورده است كه آن تحولات، تحولات روحي و انساني است كه در نظر من بسيار اهميتش بيشتر از اين پيروزي در مقابل شاه سابق و قدرتهاي بزرگ است. در ظرف يك مدت كوتاه، ملت ما متحول شد به حسب نوع از يك حالي به حال مقابل او... اين تحول روحي يك تحولي بود كه اعجاب آور و هيچ نميشد اسمي روي اين گذاشت(امام خميني ج 9، 405، 1387).
بنابراين تئوري بازگشت به خويشتن امام خميني فراروايت غربگرايي را ساختارشكني كرد و نظام معنايي نويني را توليد كرد كه تقابل مدرنيته و سنت را اساساً مورد پرسشي عميق قرار دارد و نشان داد كه اين تقابلهاي نشئت گرفته از متن مدرنيته پوششي براي به چالش كشيدن اسلام و علما به عنوان يكي از ستونهاي مستحكم هويت
فرهنگي - سياسي است. ويژگيها و عناصر گفتمان بازگشت به خويشتن اسلامي امام خميني را ميتوان در چند عنصر خلاصه كرد:
1- ساختارشكني از منطق تقابلي مدرنيته(مدرنيته - سنت، علم - دين و ماده- روح)
2- نگريستن و باور به اسلام به مثابه يك دال متعالي در قلمرو و عرصه مباحث اجتماعي و سياسي
3- انديشيدن به كلمه نهايي بومي(اسلامي) براي بيان اميدها و آمال و بودنها و شدنها، حال و آينده و تعريف و باز تعريف خويش
4- تقرير ديگري از «خود» و «ديگري» و نيز تعريف مجدد غرب به جاي عرب(اسلام) به عنوان «ديگري» (غيريت).
منظومه فكري و عقيدتي امام خميني با محوريت اصل وحدت وجودي و توحيد محوري نوعي نگرش بديع را در فضاي فكري عصر جديد ايجاد كرد كه اين تحول به حوزه عملي نيز سرايت كرد. امام خميني تحت تأثير حكمت متعاليه و تفكر عرفاني پل ارتباطي ميان عرفان و سياست بر قرار و از درون آن عناصر فكري جديدي خلق كردند كه در عين كثرت به وحدت وجودي ميانديشد و در عين اينكه همه چيز را از رهگذر نور - ظلمت تبيين ميكند اما اين تقابل به معنايي كه در متافيزيك حضور به اصالت و برتري موقتي يك قطب بر قطب ديگر است، نيست بلكه با وجود طرح تضاد و تقابلهاي طبيعي، برتري و اصالت را به ذات حق و نورالانوار و واجب الوجود ميبخشد، بحثي كه در نگرش صدق و جحود(نفي) امام خميني كه برخاسته از بينش قرآني الهي است وجهي متفاوت به نظام فكري ايشان ميبخشد. تجلي اين نگرش در انقلاب اسلامي و نظريه ولايت فقيه است كه سعي ميكند از منظري متفاوت با گفتمان مدرنيته غرب به همه ابعاد وجودي انسان و نسبت آن با هستي بپردازد و راه را نيز- بر خلاف تفكرات انتقادي از مدرنيته كه راهكار خاصي فرا روي بشر جديد ندارد- در پيوستن به ملجأ نوراني الهي و هدايت انبياي الهي مييابد.
پينوشتها در دفتر تحريريه موجود است.
ش.د9603841