(روزنامه اعتماد – 1396/05/30 – شماره 3885 – صفحه 7)
اخلاق در وضعيت صلح مسلح
سعيد حجاريان / تحليلگر سياسي
مقالات و كتابهاي مختلفي تاكنون درباره اخلاق جنگ و حتي اخلاق صلح نوشته شده است و حتي مراكزي مانند مركز پژوهشهاي صلح استكهلم به همين جهت تاسيس شدهاند. اما موضوعي كه من در اين يادداشت بدان ميپردازم، حالت ميانه جنگ و صلح يا به عبارتي صلح مسلح است. صلح مسلح در دو زمان حاكم ميشود، نخست زماني كه طرفين منازعه به قدر كافي از يكديگر تلفات گرفته و انرژيشان را از دست دادهاند و براي تجهيز نيرو و امكانات و از سرگيري جنگ به صورت موقت و دوفاكتو اعلام صلح كردهاند. دوم زماني كه طرفين منازعه روابط اقتصادي و سياسي خود را قطع كرده و به اصطلاح جنگ سرد را آغاز كردهاند و در آستانه جنگ واقعي قرار دارند.
طرفين منازعه ممكن است به دو كشور اطلاق شود، مانند وضعيت فعلي آذربايجان و ارمنستان كه با يكديگر جنگ كرده و فريز شدهاند يا ممكن است به دو طايفه اشاره داشته باشد، مانند درگيري ميان طوايف. اما چرا اخلاقيات اين وضعيت براي من اهميت پيدا كرده است. اكنون ايران و بعضي كشورها در چنين وضعيتي قرار گرفتهاند. چنان كه مشاهده ميكنيم، روابط سياسي و اقتصادي ما با اسراييل، عربستان سعودي و امريكا به كلي قطع شده است و طرفين بهشدت هر چه تمامتر به تبليغات عليه يكديگر ميپردازند. ايران در مواجهه با اين گروه از كشورها در وضعيت ماقبل جنگ قرار دارد، اما در بعضي مناطق مانند سوريه به خصوص در منطقه جنوبي اين كشور وضعيت ما نه جنگ است و نه صلح. زيرا آتش جنگ فقط براي جابهجايي كشتهشدگان و احيانا تجديد قوا متوقف شده است.
پس از اين تاريخ بايد به بحث درباره وظيفه در اين وضعيت بپردازيم. وظيفه در اخلاق جنگ و صلح شفاف است، اما در اخلاق صلح مسلح بسيار بغرنج و پيچيده است. ميتوان گفت تا پيش از كنوانسيون ژنو در وضعيت جنگ، اخلاقيات ديني حاكم بود. بدين معنا كه بيشتر اديان بودند كه با توصيههايشان ملاكهاي اخلاقي جنگ را تبيين ميكردند. به عنوان مثال در اسلام آيات و رواياتي وجود دارد مبني بر اينكه در ايام جنگ نبايد درختان را قطع كرد، نبايد آبها را آلوده كرد، نبايد خرمنها را آتش زد و قس عليهذا. اما اكنون كنوانسيون ژنو آمد و حقوقي براي افراد غيرنظامي و اسرا قايل شد. آنگونه كه بر اساس آن ميتوان متخلفين را به علت عدم مراعات قوانين به دادگاه كيفري لاهه كشاند، مانند اقدامي كه پس از قتل عام بوسني صورت گرفت.
در صلح مسلح شرايط متفاوت است و قانون خاصي حاكم نيست و طرفين نزاع بايد ببينند به چه حربهاي بايد متوسل شد. گمان دارم در اين وضعيت ديگر جمله «با دشمنان مدارا»ي حافظ كافي نيست، چرا كه مدارا امري فردي است و درچنين شرايط غير عادي بين كشورها، كاري از يك فرد ساخته نيست. امروز در يك نگاه جامع وضعيت ايران و عربستان سعودي بحراني است، چرا كه 1- حوثيها با موشك به مناطق داخلي عربستان حمله ميكنند؛ 2- در منازعه ميان قطر و عربستان ايران عملا جانب قطر را گرفته است؛ 3- در منطقه الشرقيه بعد از اعدام شيخ نمر درگيري ميان پليس و ارتش و مردم شيعه بهشدت جريان دارد؛ 4- دو سال پيش چند صد نفر از زائران ايراني به علت بيكفايتي دولت عربستان به قتل رسيدند؛ 5- هر روز و هر هفته خبر ميرسد كه عربستان قايقهاي ماهيگيري ما را گرفته است يا بالعكس؛ 6- گروههاي خودسر سفارت عربستان را آتش زدند و كنسولگري اين كشور را اشغال كردند و ماجرا تا حدي كشدار شده است كه اكنون آنها را آل يهود ميخوانيم و شجره خبيثه ميناميم؛ 7- عربستان با اسراييل هم پيمان شده و براي حمله به داخل ايران داعش را حمايت ميكند و از امريكا حدود 450 ميليارد دلار اسلحه خريداري كرده است.
با در نظر گرفتن اين فهرست آيا فردي ميتواند وسط معركه بايستد و به شكلي اخلاقي با گفتن جملاتي نظير «شما را به خدا دست نگه داريد»، «آستانه تحمل تان را بالا ببريد»، «تحريك نشويد»، طرفين را به مدارا دعوت كند؟ طبعا چنين فردي اگر همانجا كشته نشود، بايد مابقي عمر خود را به جرم جاسوسي در زندان بگذراند. در زمان مسلح هم دولت و هم مردم به قدري خشمگين هستند كه اساسا هيچ فردي نميتواند به وظيفه اخلاقي خود عمل كند و به آنها بگويد كه جنگ چه آثار شومي در بر دارد و انتظار گوش شنوايي داشته باشد. پس وظيفه اخلاقي در اين مواقع چيست؟
يكم. بايد اين وظيفه را سرشكن كرد، به اين معنا كه از ظرفيتهايي هم چون كمپينها، عريضه نويسيها، استمداد از ريش سفيدان، هنرمندان و غيره بهره گرفت. در چنين شرايطي حتي ميتوان در جهت بالا بردن آستانه تحمل از طرف ديگر منازعه جذب نيرو كرد. بدين طريق كه در ميان سعوديها جستوجو كنيم، روشنفكران و وظيفه منداني را بيابيم كه در راستاي اهداف مشترك تعامل ميكنند.
دوم. بايد جنگ طلبان را افشا كرد، چرا كه معمولا جنگطلبان طرفين، شرافت خود را به جنگ گره ميزنند و بسياري اوقات آنها هستند كه سياسيون را به چاه جنگ فرو ميغلتانند. در واقع بايد نشان داد كه اين افراد سابقه خوبي در كارنامه نداشتهاند و نمونههاي جهاني را به مردم معرفي كرد كه چگونه جنگ طلبان كشورشان را به نابودي كشاندهاند.
سوم. بايد از فاز نظامي به فاز سياسي گذار كرد. معمولا ميگويند جنگ هنگامي آغاز ميشود كه سياست به پايان رسيده باشد. در وضعيت صلح مسلح بايد از هر تلاشي كه وضعيت را به سمت ديپلماسي و امر سياسي سوق ميدهد، استقبال كرد. في المثل در رابطه ايران و عربستان بايد از اعزام حجاج دفاع و از مصافحه ظريف و جبير تقدير به عمل آورد و حتي در صورت امكان به برقراري مراودات اقتصادي و فرهنگي ميان دول متخاصم كمك كرد. از دولت متخاصم به دولت كامله الوداد راه زيادي است كه بايد گام به گام طي شود و وظيفه اخلاقي حكم ميكند كه به خصوص در قبال همسايگان اين مسير را طي كرد، چرا كه بيگانگان به هر حال روزي از منطقه ميروند و ما ميمانيم و همسايگانمان.
چهارم. اين امكان وجود دارد كه حالت نه جنگ و نه صلح به بعضا جنگ و بعضا صلح بدل گردد، يعني جنگ منطقهاي شود، مانند وضعيتي كه ميان هند و پاكستان برقرار است. اين دو دولت در برابر يكديگر صف آرايي كردهاند، اما در بعضي نقاط مانند جاوه و كشمير منازعات حنيفي برقرار است. در چنين شرايطي اطفاء جرقههايي كه ممكن است به حريق تبديل شوند، وظيفه اوليه هر انسان صلح طلبي است.
در پايان اين پرسش مطرح است كه وظيفه اخلاقي در شرايط جنگ عادلانه البته در معاني جديدش چيست؟ در اين شرايط استراتژي دفاع است. چنان كه شاهد بوديم در جنگ دوم جهاني بسياري از روشنفكران به امريكا كوچ كردند و در آن جا در خدمت متفقين قرار گرفتند، چرا كه وظيفهشان را دفع فاشيسم، جلوگيري از نابودي مردم آلمان و پيشرويهاي خونبار هيتلر به نقاط مختلف جهان تعريف كرده بودند. اين هجرت دستاوردهايي نظير مكتب فرانكفورت را در پي داشت كه بخش سختافزاري آن به سمت ساخت بمب رفتند و بخش نرمافزاري راه تفلسف را در پيش گرفتند. در فرانسه نيز برخي روشنفكران به نهضت مقاومت پيوستند و در دفاع از كشورشان جنگ كردند.
صلح در سنت فكري و ادبيات فقهي مسلمانان
داود فيرحي / استاد علوم سياسي دانشگاه تهران
در سنت فكري و در ادبيات فقهي و حقوقي شيعه و اهل سنت ما كتابي به نام «ادبيات صلح» وجود دارد اما بحث صلح فقط درآنجا نيست بلكه در جاهاي ديگر نيز بحث ميشود. به طور مثال، در بحث جنگ و در عقود و قراردادها و... ميآيد، يعني فضاي بحث صلح زياد است. به همين دليل، من ابتدا راجع به آنچه در سنت مسلماني راجع به صلح وجود دارد، گزارش كوتاهي ارايه ميكنم و به چند پيشنهاد يا برداشت نيز اشاره ميكنم. در سنت مسلماني وقتي كه از صلح صحبت ميكنيم، گفته ميشود كه صلح از كلمات متقارن است يعني هميشه ضد خود يعني نزاع يا مناقشه يا جنگ را تداعي ميكند.
يعني جزو كلمات متضاد است كه با ضد خود شناخته ميشود. وقتي از صلح ميگوييم يعني احتمالا جنگي هست يا انتظار وقوع جنگي ميرود. تفكر فقهي ما اين را پذيرفته كه صلح عبارت است از قراردادي براي رفع يا دفع نزاع. رفع نزاع جايي است كه نزاع اتفاق افتاده چه به صورت بينالمللي و چه به صورت اختلاف بين دو نفر. در واقع، اين نوع صلح را ميتوان به صلح ترميمي تعريف كرد كه هدف آن ترميم مناسبات به هم ريخته است. اين يك نوع صلح تعديلي يا عدالتي نيز هست يعني خسارتي را كه وارد شده جبران ميكند. اما دومين نوع آن، صلح پيشگيرانه است؛ در واقع، هنوز دعوا يا جنگي رخ نداده اما مجموعه حال و هواي زندگي نشان ميدهد كه اتفاقي در حال رخ دادن است. صلح پيشگيرانه به دنبال ترميم نيست بلكه به دنبال دفع نزاع است يعني ميخواهد مانع آنچه شود كه ميخواهد بيايد.
اين هم در روابط بينالملل و هم در روابط خصوصي افراد وجود دارد. اين صلح مبارك، صلحي كم هزينهتر از صلح اول است. نشانههاي جنگ و نزاع را ردگيري ميكند و ميكوشد كه آنها را به شكلي دفع كند. اين دو نوع صلح در ادبيات شيعه و سنتي به طور دايم وجود دارد. اما در ادبيات شيعي و كمي هم در فقه شافعي، از نوع ديگري از صلح به نام «صلح ابتدايي» صحبت ميكنند يعني نه صلحي كه براي جبران نزاع است و نه براي جلوگيري از نزاع محتمل، بلكه صلحي است كه مستقلا شروع ميشود و قراردادها و نظم جديد توليد ميكند. در ادبيات شيعه به آن صلح ابتدايي گفته ميشود اما در بعضي از ادبياتها به آن صلح پيشتاز يا سازنده هم ميگويند كه در واقع، آيندهنگر است. راجع به اين نوع صلح بيشتر صحبت خواهم كرد اما پيش از آن به مبناي فلسفي دو نوع صلح قبلي اشاره خواهم كرد.
سنگهاي انسانها به هم خواهد خورد
طبق نظريههاي مسلمانان، ظاهرا فقها و انديشمندان مسلمان در حوزه صلح، بيشتر نزديك به مكتب واقعگرايي بودند و تصورشان بر اين بود كه خواستههاي انسانها زياد و يافتههاي آنها كم است. يعني هستي محكوم به ندرت است و خيلي نميتواند خواستهها و نيازهاي همگان را چه در حوزه باور، چه درحوزه عمل و چه در حوزه ماديات، برآورده كند. شايد يك اقتصاد است. ما چيزي داريم به نام اقتصاد زندگي؛ يعني نادر بودن خيلي از چيزها. بنابراين، ظاهر قضيه اين است كه برداشت فقهاي سنتي ما اين بود كه به هر حال سنگهاي انسانها به هم خواهد خورد. يعني اين فرضي است كه ظاهرا در زمينه نظريه صلح وجود دارد. يعني منافع انسانها به هر حال باهم تلاقي خواهد كرد. ميتوان به جاي انسانها، گروهها، اقوام، ملتها، امتها و... را گذاشت، بالاخره هر يك از اينها منافع و تفسيرهايي دارند كه با يكديگر تضاد دارد و به هم خواهند خورد. به همين دليل، گفته ميشود درست است كه صلح، اشرفالعقود است اما از لحاظ رتبه، جزو فروعات است.
يعني هركجا كه نزاع ميآيد صلح هم ميآيد. صلح، اصالت ندارد هرچند كه خوب و سيدالعقود است اما تابع روابط خصومتآميز واقعي رخ داده يا احتمالا در حال وقوع انسانهاست. اين پيش فرضي است كه به نظر ميرسد در دستگاههاي فقهي ما جا افتاده است. به همين دليل نيز وقتي از صلح پيشگيرانه صحبت ميكنند نهايت پيشرفت به حساب ميآيد. صلح پيشگيرانه از جنگ پيشگيرانه خيلي بهتر است و به همين دليل فقهاي سنتي ما معتقد بودند كه صلح ابتدايي بيمعناست چرا كه انتظار جنگ نيست جنگ هم رخ نداده بنابراين، صلح اصلا موضوع ندارد تا اينكه ما از ترمي به نام صلح سازنده يا صلح ابتدايي يا صلح بدوي صحبت كنيم. بنابراين، چون موضوعيت ندارد و قابل تصور هم نيست پس باطل است. يعني صلح نوع سوم اصلا وجود ندارد.
امروز اكثر اهلسنت به استثناي برخي فقهاي شافعيه به چنين نظري معتقدند؛ يعني اعتقاد دارند كه صلح نوع سوم بيجهت است و قابل تصوير نيست. اما تقريبا از دوره قاجار به بعد، ايدهاي در بين شيعيان به وجود آمد كه البته نخستين بار در ادبيات مرحوم ميرزاي قمي صاحب «جامعالشتات» در زمان فتحعليشاه پيدا شده بود كه در ايران مناقشه بين ايران و روس جريان داشت و در داخل نيز مناقشات جدي بود. مرحوم ميرزاي قمي، اصلا صلح را به سه قسمت تقسيم كرد و گفت صلح ترميمي كه مابعد نزاع است. صلح پيشگيرانه، يعني جايي كه توقع نزاع وجود دارد و صلح ابتدايي كه انسان اساسا شروع به صلح ميكند تا آينده را آنگونه كه ميخواهد بسازد تا راه به جنگ كم و مسدود شود. اين صلح از اينجا مطرح شد و تاكنون در فقه شيعه رواج دارد.
صلح ابتدايي يكي از تكنيكهاي فن مذاكره و ديپلماسي است
امروز صلح ابتدايي يا سازنده يكي از تكنيكهاي فن مذاكره و ديپلماسي در حوزه سياست داخلي و خارجي است. بعضي حقوقدانان ما مثل مرحوم ناصر كاتوزيان مخالف صلح ابتدايي بود. ايشان معتقد بود صلح ابتدايي بقيه قراردادها را از بين ميبرد و نميتواند كار جديدي هم انجام دهد. اما صلح ابتدايي، اخيرا اهميت زيادي پيدا كرده است. بهطور مثال، گفته ميشود كه صلح ابتدايي، قراردادي است كه شرط پيشيني ندارد و شروط آن را طرفين قرارداد تعيين ميكنند. براي مثال در بيع، شرطها از قبل نهفته است و نميتوان در آن دست برد اما در صلح ابتدايي اين طور نيست و ميگويند كه دو شرط مهم دارد؛ يكي صرف رضايت طرفين است و دوم اين است كه اجمالا طرفين بدانند بر سر چه چيزي توافق ميكنند. اين تعريف، از حقوق خصوصي به حقوق عمومي رفته است. در حقوق خصوصي براي نخستينبار در ايران، در خصوص بيمه به كار رفت. قراردادهاي بيمه، تابع قراردادهاي سنتي نيستند به اين دليل كه مقدار هزينه را نميدانند، يعني بيمهگزار و بيمهگر چيزهايي را قرارداد ميكنند اما خيلي روشن نيست كه اينها عملي خواهد شد يا خير.
بنابراين، صلح ابتدايي به اين معناست كه مذاكرهكننده در روابط بينالملل يا گروههاي سياسي در مسائل داخلي، قبل از اينكه منتظر توليد نزاع يا نشانههاي آن باشند با خلاقيت خود، وارد قراردادهاي تسالم ميشوند. قراردادهايي كه اجازه اختلاف را كم ميكند. بطور مثال، قبل از اينكه نظام كشتيراني خليج فارس، دو طرف خليج را دچار مشكل كند قراردادهاي سازنده ميتوانند نظام حقوقي جديد را ايجاد كنند كه امكان منازعه را كاهش دهد چه رسد به وقوع منازعه. اين بحث در نظام بينالملل بسيار جدي است. بطور مثال، در بحث قطب بنديها كه در حال حاضر يك ملت تلاش ميكند در بين ساير ملتها يارگيري كند بدون اينكه قبلا احتمال نزعي اصلا وجود داشته باشد. به اين ترتيب، به نظر ميرسد يكي از امكانات بسيار مهمي كه در مفهوم يا قرارداد صلح نهفته است، شارژ كردن مفهوم صلح ابتدايي است.
اين خيالپردازانه نيست بلكه ايجاد يك عرف جديد در نظام بينالملل و در مناسبات است. بطور مثال، در حوزه خصوصي مساله ربا در بانكهاست، مشكل ربا در قالب عقود متعارف، حل شدني نيست. تنها راه آن تسالم است يعني بين سرمايهگذار و سرمايهپذير مصالحهاي به وجود آيد و اين صلح ميتواند راه بانكداري را تا حدي باز كند. اين را گفتم تا راه بيشتري براي صلح در روابط بينالملل و قراردادهاي بينالمللي باز شود. فرض اين بحث يك مبناي فلسفي مهم دارد و آن، اين است كه عقيده متفكراني كه تايع اين تقسيمبندي هستند بنيادگرايانه نيست، آنها معتقد هستند كه هم جنگ و هم صلح ساخته شدهاند و ميتواند به شكل ديگري ساخت.
يعني اينگونه نيست كه جنگ اصل باشد و صلح مرهمي بر آن باشد يا صلح اصل باشد و جنگ، تركي بر كوزه صلح باشد. يعني نه صلح اصل است و نه جنگ بلكه هر دو ساختگي هستند و اگر ميشد تاكنون، چند قرارداد ساخت و مردم با آن آشنا باشند بعد از اين نيز ميتوان قراردادهاي ديگري ساخت تا عرف شود و مردم به تدريج بپذيرند، همانطور كه بيمه را پذيرفتند. به نظر ميرسد در حوزه بانك نيز بايد اين بحث را وارد كرد. به همين دليل است كه خيليها معتقد هستند كه صلح ابتدايي يك ترم خوب پرفايده است كه هم مبناي آن با نظريههاي قبلي فرق ميكند و هم اين امكان را دارد كه ما را از جر و بحث در آن صلحهاي متعارف خارج كند.
اخلاق جنگ در سنت جنگ عادلانه
جواد حيدري / عضو هيات علمي دانشگاه شاهد
يكي از موضوعات و مسائل نظريه سياسي مساله اخلاق و جنگ است. جاناتان گلاور در معرفي كتاب «انسانيت: تاريخ اخلاقي قرن بيستم» ميگويد «اين ريشخند زمانه است كه بزرگترين جنايات بشر و بزرگترين جنگ و كشتار جمعي در قرن بيستم رخ داد و جديترين و عميقترين تحقيقات درباره اخلاق هم در همين قرن صورت گرفت». در سالهاي اخير تحقيقات فراواني راجع به اخلاق و جنگ و نسبت ميان آنها صورت گرفته است. در ادامه گزارشي اجمالي و منسجم از اين تحقيقات ارايه ميكنم. جنگ فعاليتي به لحاظ اخلاقي مشكلآفرين است، در جنگ انسانها در مقياسي وسيع و به صورت تعمدي كشته و ناقصالعضو ميشوند. جنگ موجب تخريب و انهدام محيط زيست طبيعي و فرهنگي ميشود، جنگ اختلالات تاثرانگيز اجتماعي و روانشناختي را به دنبال دارد.
در مجموع ميتوان گفت كه چهار نظريه كلان درباره جنگ مطرح شده است: 1- صلحطلبي: صلحطلبي جنگ را به عنوان امري كاملا غيراخلاقي رد ميكند، اين نظريه ريشه در وظيفه گرايي و ديگرگزيني دارد. آدمي وظيفه دارد كه از كشتن ديگران اجتناب كند و اگر اين آموزه را به نهايت خود برسانيم، ميشود صلحطلبي. صلحطلبي ميگويد در هيچ اوضاع و احوالي نميتوان فردي را كشت، فارغ از اينكه از اين رهگذر اين قتل چه خوبي حاصل آيد يا از چه بدياي اجتناب شود. 2- واقعگرايي: اين نظريه اخلاق را به عنوان امري كاملا نامربوط به جنگ رد ميكند. اين نظريه ريشه در خودگزيني و خودخواهي آدم دارد. بر اساس مباني اين نظريه هر وقت كه منافع آدمي ايجاب كرد، آدمي دست به خشونت جنگ ميبرد و هر وقت كه منافع ايجاب كرد، دست به سوي صلح و آشتي دراز ميكند.
آنچه تعيينكننده است، منافع آدمي يا منافع يك ملت است، به قول معروف «منافع را حفظ كن، يا به مردي يا به نامردي». 3- نظاميگري رمانتيك: اين نظريه جنگ را اوج تجلي فضايل اخلاقي ميداند و قايل به اين است كه فقط و فقط در جنگ است كه فضايل اخلاقي به اوج كمال ميرسند. لذا اين نظريه جنگ را محملي براي رستگاري آدمي يا محملي براي كسب افتخار ميداند. 4- سنت جنگ عادلانه: آبشخور اين نظريه به سنت آگوستين بر ميگردد، اگرچه در آثار افلاطون و ارسطو اشاراتي به آن يافت ميشود. شرح و بسط مفصل آن مديون متفكراني است كه از فيلسوفان و مخصوصا الهيدانان قرون وسطا مانند آكويناس و سوارس متاثرند. هسته اصلي اين سنت ريشه در اديان ابراهيمي دارد. از تاثيرگذارترين نظريهپردازان جنگ عادلانه در سالهاي اخير مايكل والزر و تامس نيگل هستند.
سنت جنگ عادلانه
سنت جنگ عادلانه نظريهاي بسيار مهم در تفكر سياسي است. نظريه سياسي هم كاركرد آرماني دارد و هم كاركرد اقناعي. نظريه سياسي آرمان زندگي جمعي را به تصوير ميكشد و همچنين سعي دارد به تك تك انسانها نشان دهد كه بايد بخواهند زير چتر اين آرمان زندگي كنند. اما هم در مورد كاركرد آرماني و هم در مورد كاركرد اقناعي پرسش جدي اين است كه چگونه ميتوان به كاركرد آرماني و كاركرد اقناعي يكباره جامه عمل پوشاند؟ و اينكه آيا آنها با هم لزوما تداخل پيدا ميكنند يا خير؟ اگر نتوان افراد معقول را برانگيخت تا از آرماني پيروي كنند، آن آرمان هر چقدر هم براي تامل جذاب باشد، خيالپردازانه و ناكجاآبادگرايانه است. اما نظريه سياسياي كه كاملا به انگيزههاي فردي و منفعتجويانه مقيد شده باشد، ممكن است اصلا نتواند هر گونه آرماني را در خود جاي دهد و به سلب مسووليت اخلاقي بينجامد.
لذا ما به نظريهاي نيازمنديم كه به ما كمك كند تا بتوانيم انگيزشهاي دوگانه خود را در هم ادغام كنيم و رشد دهيم، يعني هم انگيزشهاي خودگزينانه خود را تعطيل نكنيم و هم انگيزشهاي ديگرگزينانه خود را، بلكه اين دو را با هم آشتي دهيم و اتحاد بخشيم. از انگيزش خودگزينانه ما نفع شخصي و واقع گرايي بيرون ميآيد و از انگيزشهاي ديگرگزينانه ما برابري طلبي و صلحطلبي. از يكسو اگر به صلحطلبي صرف تكيه كنيم، ممكن است نظريه سياسي ما خيال پردازانه و ناكجاآبادگرايانه باشد، لذا صلحطلبي تمام عيار واقعيت تاريخ بشر و واقعيت روانشناسي بشر را ناديده ميگيرد. جنگ از سرسختترين واقعيتهاي انساني بوده است.
از سويي ديگر اگر به واقع گرايي صرف تكيه كنيم و اخلاق را امري بيربط به جنگ بدانيم، در دام سلب مسووليت اخلاقي ميافتيم. پس سنت جنگ عادلانه سنتي است در نظريه سياسي جنگ كه ميخواهد هم كاركرد آرماني و انگيزش ديگرگزينانه و صلحطلبي را دنبال كند و هم كاركرد اقناعي، انگيزش خودگزينانه و واقع گرايي. به عبارت ديگر سنت جنگ عادلانه هم آرمان صلحطلبي را در خود دارد و هم مزيت واقعگرايي را.
تفكر جنگ عادلانه به عنوان يك سنت اخلاقي مورد بحث قرار ميگيرد و نه صرفا به عنوان سنتي حقوقي. روابط پيچيدهاي ميان اخلاق و حقوق وجود دارد. اما به گمان من واضح است كه حقوق در بن و بنيان خود به تاملات اخلاقي نياز دارد. اين هم واضح است كه حقوق محلي يا بينالمللي غالبا از بصيرتهاي اخلاقي عقب است. نظريه جنگ عادلانه سه ركن اساسي دارد: الف- عدالت قبل از جنگ؛ ب- عدالت حين جنگ؛ ج- عدالت پس از جنگ.
عدالت قبل از جنگ
نظريه جنگ عادلانه به ما ميگويد كه قبل از شروع جنگ بايد اين شروط به صورت دقيق و كامل مراعات شود. نظريهپردازان مختلف به انحاي گوناگون اين شروط را بيان كردند. بر اساس عدالت قبل از جنگ شش شرط براي توسل اخلاقا مشروع به جنگ در اختيار داريم: 1- اعلام آغاز جنگ بايد از سوي اقتداري مشروع صورت گيرد. البته تعيين مصداق اقتدار مشروع در روابط بينالملل كاري بسيار دشوار است. 2- بايد براي عزيمت به جنگ علل عادلانهاي وجود داشته باشد. تنها انگيزهاي كه جنگ را عادلانه و اخلاقي ميكند، دفاع از خود است. حتي براي تبيين جنگهاي پيشگيرانه بايد به اين اصل توجه داشت. 3- جنگ بايد آخرين راهحل باشد و بايد از تمام نيروهاي باوراننده و انگيزاننده استفاده كرد و اگر چارهاي نماند، به نيروي وادارانه و خشونت جنگ متوسل شويم. 4- بايد اميد معقولي به موفقيت وجود داشته باشد. البته تفسير موفقيت مهم است و يكي از مناقشات مهم در اين سنت تفسير اين واژه است. 5- به كارگيري خشونت بايد با ميزان مقاومت دربرابر كار نادرست تناسب داشته باشد. 6- بايد با نيت درستي جنگيد.
عدالت حين جنگ
اين اصل نشاندهنده آن چيزي است كه گاهي قواعد جنگ ناميده ميشود، قواعدي كه تا حدي و گاهي در مجموع حقوق بينالملل و سازمان بينالملل جهت پرداختن به مقررات جنگ و نيز در مجموعه قوانين رهبري نظامي اندراج يافته است. دو اصل اخلاقي مهمي كه زيربناي اكثر مقررات را نشان ميدهد و اصول اساسي عدالت در حين جنگ را تشكيل ميدهد، عبارتند از: الف: اصل فرقگذاري: اين اصل علي المبنا با مشروعيت اهداف و برنامههاي هدفمند سر و كار دارد. اين اصل ميگويد بايد ميان نظاميان و غيرنظاميان مثل كودكان و زنان و پيران و كساني كه يونيفرم نظامي ندارند تفكيك قائل شد و نيز در ميان نظاميان ميان جنگجويان و غيرجنگجويان مثل اسرا، زخميان و كادر پزشكي و تداركات قائل به تفكيك شد. ب: اصل رعايت تناسب: بر طبق اين اصل طرف درگير در جنگ بايد خساراتي را وارد كند كه متناسب با جبران آن ظلمي باشد كه در وهله اول آن را وارد جنگ كرده است.
به عبارت ديگر در جنگ وقتي آسيب و خسارتي بر ما وارد ميشود، بايد واكنش ما متناسب با آن آسيب و خسارت باشد. در اينجاست كه ميتوان فهميد چرا بمب اتمي و ساير سلاحهاي كشتار جمعي به لحاظ اخلاقي غدغن هستند، زيرا اين اسلحهها نه ميتوانند اصل فرقگذاري را مراعات كنند و نه اصل رعايت تناسب را. بر اساس اين دو اصل ميتوان گفت كاملا طبيعي است كه از تفكيك ميان جنگيدن شرافتمندانه و جنگيدن ناشرافتمندانه دفاع كنيم. جنگيدن شرافتمندانه به اين معناست كه خصومت يا تجاوزگري خود را به متعلق به حق آن معطوف كنيم، نه به هدفي حاشيهاي كه چه بسا آسيب پذيرتر است و ميتوان از طريق آن به متعلق به حق خود حمله مستقيم كرد.
عدالت پس از جنگ
عدالت پس از جنگ وقتي مراعات ميشود كه عدالت قبل از جنگ و عدالت در حين جنگ رعايت شده باشد. دو روايت حداقلي و حداكثري از اين عدالت وجود دارد. روايت حداقلي كانون توجه خود را بر حقوق فاتحان متمركز ميكند و به دنبال محدود كردن آسيبهايي است كه فاتحان ميتوانند بر ارتش شكست خورده وارد آورند. روايت حداقلي ميگويد فاتحان بايد به طريقي عمل كنند كه علل عادلانه جنگ را تضمين كند و متجاوزان را مجازات كند. در مقابل روايت حداكثري كانون توجه خود را بر تكاليف فاتحان متمركز ميكند و ميگويد كساني كه فاتح جنگ ميشوند، دست كم بايد اين تكاليف را انجام دهند: 1- شرايط صلح بايد متناسب باشد و به صورت علني اعلام شده باشد. 2- حقوقي كه از سوي متجاوزان تهديد شده بود، تضمين شود. 3- مسووليت شرايط صلح نبايد بر دوش غيرجنگجويان باشد. 4- كساني كه مسبب و باني جنگ تجاوزكارانهاند، بايد مجازات شوند. 5- كساني كه جرايم جنگي مرتكب شدند بايد مجازات شوند. 6- بايد پرداخت به قربانيان تجاوز تضمين شود. 7- بايد حكومت متجاوز بتواند آبرو و اعتبار از دست رفته خود را بازيابد.
جنگ براي آزادي
در پايان به دو نكته اشاره ميكنم. نخست اينكه جنگ ميتواند يكي از شروط سه گانه جنگ عادلانه را داشته باشد، يا دو يا تمام اين سه شرط را مراعات كند. لذا از اين سه معيار ميتوان براي ارزيابي اخلاقي تمامي جنگها استفاده كرد و تا زماني كه اين قواعد اخلاقي به حقوق داراي ضمانت اجرايي تبديل نشوند، نميتوان چندان اميدي به مراعات اين شروط سهگانه داشت. نكته دوم اينكه نظريه جنگ عادلانه به هيچوجه نميخواهد جنگ را زيبا جلوه دهد، بلكه به قول جان استوارت ميل «جنگ چيز زشتي است، اما نه زشتترين چيزها.
وضع و حال رو به زوال و تحقير شده حس اخلاقي و ميهن پرستانه كه اين عقيده را القا ميكند كه هيچ چيزي ارزش جنگيدن ندارد بدترين چيز است. انساني كه چيزي ندارد كه بخواهد برايش بجنگد، چيزي كه بيش از سلامتي و امنيت شخصياش برايش اهميت داشته باشد، چنين انساني موجودي نگون بخت است كه از امكان آزاد بودن برخوردار نيست، مگر اينكه چنين آزادياي از طريق جد و جهد انسانهاي بهتر خودش سرشته و صيانت شود».
http://etemadnewspaper.ir/?News_Id=83931
ش.د9603932