(روزنامه ايران ـ 1396/09/14 ـ شماره 6659 ـ صفحه 10)
این اظهارات پس از آن بود که «یووال اشتاینتز» وزیر نیرو اسرائیل در 29 آبان ماه از آمادگی این رژیم برای تبادل اطلاعاتی با عربستان در جهت رویارویی با ایران خبر داد و در حالی که وجود تماسها و همکاریهای محرمانه با ریاض را علنی میکرد، گفت: «ما با بسیاری از کشورهای اسلامی و عربی روابطی داریم که تا حدودی مخفی بوده است و ما معمولاً طرفی هستیم که شرمنده نیستیم. این طرف دیگر است که علاقه دارد روابط مخفی بماند و ما به خواست طرف مقابل احترام میگذاریم و این روابط را مخفی نگه میداریم». همانطور که «گادی ایزنکوت» رئیس ستاد مشترک ارتش رژیم صهیونیستی نیز در گفتوگویی که 25 آبان ماه در روزنامه عربستانی «ایلاف» منتشر شد، گفت:«اسرائیل با برخی از کشورهای عربی و اسلامی میانه رو از جمله عربستان ارتباط دارد.»
اظهاراتی که نشان میدهد تل آویو با وجود ادعای تعهد به مخفی نگاه داشتن روابطش با کشورهای عربی نه تنها تمایلی به این کار ندارد که برعکس سعی دارد هیمنه تاریخی دشمنی کشورهای عربی با خود را در علنی کردن هرچه بیشتر این رابطههای پنهانی فرو ریزد.اما در سمت دیگر این رابطه نیز با وجود خواست مخفی ماندن ارتباطات، یک واقعیت عیانتر از همیشه خودنمایی میکند؛ این واقعیت که شرم برقراری رابطه با اسرائیل فروریخته است. این در حالی است سابقه جدال تاریخی کشورهای عربی برای حمایت از ملت فلسطین در آستانه 70 ساله شدن است.
آسیب استهلاک بر پیکره یک آرمان
اردیبهشت سال 1327 اندکی پس از اشغال فلسطین توسط اسرائیل نخستین باری بود که ارتشهای کشورهای عربی و چریکهای داوطلب عرب برای بازپسگیری سرزمینهای فلسطینی به محدوده تحت اشغال هجوم بردند و البته باوجود یک سال مبارزه راه به جایی نبردند. پس از آن در سال 1335 با روی کار آمدن «جمال عبدالناصر» در مصر این ملی شدن کانال سوئز و اعتراض اسرائیل به آن بود که یک بار دیگر جنگ میان کشوری عربی و اسرائیل را رقم زد. کشورهای عربی یک بار دیگر در 1346 عزم خود را برای مقابله با اسرائیل جزم کردند، اما در نهایت جنگی رقم خورد که به جنگ 6 روزه معروف شد. شکستی دیگر که حضور نامشروع اسرائیل را گسترش داد و صحرای سینا در مصر، کرانه باختری رود اردن، نوار غزه و بلندیهای جولان در لبنان را به مناطق اشغالی پیشین افزود. هفت سال بعد عملیات غافلگیرانه «یوم کیپور» همراهی دیگر کشورهای عربی بود برای تحقق آرمانی که تا آن زمان ربع قرن از وجودش میگذشت و با تأسف بازهم کامیابی در پی نداشت.
پس از آن مبارزه برای بازپسگیری اراضی اشغالی اگرچه از سوی جنبشهای مبارزی چون، ساف، فتح، حماس و جهاد اسلامی در فلسطین و حزبالله در لبنان پیگیری میشد اما دیگر خبری از حضور پررنگ کشورهای عربی به چشم نیامد. جنگ 33 روزه در سال 1385 هم در واقع مقاومت مثال زدنی حزبالله در برابر هجوم اسرائیل به جنوب لبنان بود که در امتداد همین مبارزههای جنبشی تعریف میشد و البته نخستین پیروزی جبهه عربی را رقم زد. پیروزی که ناگفته پیدا بود بیش از آنکه حاصل حمایتهای عربی باشد محصول حمایت جمهوری اسلامی ایران در سالهای پس از انقلاب از مقاومت و انتفاضهای بود که ذیل آرمانهای انقلابی تعریف میشد و میشود. حالا پس از هفت دهه از آغازین جنگ اعراب و اسرائیل به نظر میرسد که گذر زمان خود یکی از عوامل مخرب پیشروی آن آرمان بوده است. چنین است که بعضی کشورهای عربی در فراموشی جغرافیای درگیری قطبنمایشان به سمت ایران چرخیده و بیهیچ شرمی با دشمن تا همیشهشان، اسرائیل، علیه ایران ائتلاف میکنند و بر اساس همین استهلاک آسیبزا است که در طول زمان حتی برخی از جنبشهای نام آشنای فلسطینی در گردونه رقابت و قدرت از مواضع اولیه خود فاصله گرفتند.
گذر بیش از هفت دهه از آغاز یک نهضت اگر چه تا حدودی انحراف از آرمانهای اولیه را توجیه میکند، اما وقتی کار به فراموشی یک آرمان میرسد باید دلایل دیگری جز گذشت زمان را نیز جستوجو کرد. تغییر نسل رهبران در کشورهای خاورمیانه شاید یکی از همین دلایل باشد و این علاوه بر آن واقعیت است که حتی رهبران نسل نخست مبارزه با رژیم اسرائیل از یاسر عرفات بنیانگذار فتح تا جمال عبدالناصر رئیس جمهوری چپ و ملی گرای مصر و تا ملک حسین پادشاه وقت اردن هر یک در مقطعی و به نحوی از این آرمان عدول کردند.
آنچه رهبران نسل پیشین در کشورهای عربی را از جایگزینانشان متفاوت میساخت آن بود که برای آنها اشغال سرزمین فلسطین به دست رژیم اسرائیل و آوارگی صدها هزار فلسطینی از سرزمین مادریشان مسأله بود. مسألهای که ممکن بود راه حلهای انتخابی آنها برای آن از آرمان بازگرداندن همه اراضی اشغالی و پایان دادن به عمر رژیم صهیونیستی به رضایت دادن به تأسیس دو کشور و دولت مستقل عدول کند اما هرگز به آنجا نمیرسید که رفت و آمد به اسرائیل برایشان امری عادی تلقی شود. نسل پیشین اگر مذاکرهای میکرد به امتنان دهها میانجیگری بود و با این حال گاه همچون سادات دستمزدی جز ترور شدن به دست جریانهای مبارز نمییافت. اما نسل حاضر رهبران عرب برای گفتوگو با اسرائیل چشم انتظار میانجیگری نمیشود، پیشقدم میشود و گویا چندان هم نگران واکنش سخت ملتهای عرب نیست. در عربستان بعد از ملک عبدالله، زمام امور حکومت ملک سلمان در دست ولیعهد جوانی قرار گرفته که نسبتی با آرمان دیرین عربی ندارد و رؤیای حکومت داریاش را در جای دیگری جستوجو میکند، چه باک که برای تحقق این رؤیا که ترکیبی است از «رگههای سنت» سیادت یافتن بر منطقه و «تمایلات مدرن» به توسعه اجتماعی و فنی ناچار باشد با اسرائیل همپالکی شود و آن آرمان عربی را به فراموشی بسپارد. سفر مخفیانه محمد بن سلمان به اسرائیل در شهریور ماه سالجاری رویداد سنت شکنانهای بود که چندان فرصتی برای مخفی ماندن پیدا نکرد. رسانههای اسرائیلی ابتدا از سفر یک شاهزاده سعودی به سرزمینهای اشغالی خبر دادند و بعد خیلی زود چندین خبرنگار تأیید کردند که او کسی جز ولیعهد عربستان نبوده است که در دیدارهای خود با شماری از مسئولان اسرائیلی رایزنی کرده بود.
تغییر نامیمون یک دوقطبی
جایگزینی دوقطبی عربی- ایرانی به جای دو قطبی عربی- اسرائیلی؛ تغییر نامیمونی است که عوامل متعددی دست به دست داد تا در چهار دهه گذشته بتدریج رخ دهد و در سالهای اخیر به نقطه اوج خود برسد.حمایت از مردم فلسطین و مبارزه با رژیم صهیونیستی اسرائیل یکی از آرمانهایی بود که در قلب ماهیت انقلاب اسلامی ایران تعریف شده بود. این تعریف میتوانست در ذات خود سبب ساز نزدیکی بیشتر ایران پس از انقلاب به کشورهای عربی باشد چه در سالهای شاهنشاهی شاید رابطه کمابیش عیان حکومت پهلوی با اسرائیل علاوه بر ژست ژاندارم منطقه بودن از عواملی بود که مانع از وقوع اتحاد واقعی میان ایران و کشورهای خاورمیانه میشد.
حالا در گذر زمان اما کار به جایی رسیده است که مصر و عربستان بهعنوان کشورهایی که خود را سر سلسله تقابل عربی – اسرائیلی میدانستند باید بایستند و به ناچار علنی شدن عادیسازی روابط خود با اسرائیل را تماشا کنند تنها به این امید که از گذر نزدیکی بیشتر با تل آویو با قامتی فرازتر در برابر تهران قد علم کنند.
صرف نظر از جنگ تحمیلی عراق با ایران؛ مسائل دیگر رخ داده در سالهای پس از انقلاب از قطع رابطه ایران با مصر تا رابطه کجدار و مریز ناشی از اختلافات مذهبی جدی با حاکمیت وهابی عربستان از جمله نمود اختلافاتی بود که برای برطرف شدن جز شیطنت و تحریک قدرتهای منطقهای با مانع تصلب ایدئولوژیک و آرمانهای انقلابی در ایران نیز مواجه بود. جمهوری اسلامی ایران درست بههمان اندازه که در حمایت از گروههای مبارزی چون حماس و حزبالله، تقویت خط مقاومت در برابر اسرائیل و توسعه حوزه نفوذ خود در منطقه کامیابی داشت در تبدیل این گفتمان بهعامل وحدت بخش کشورهای خاورمیانه و بر طرفکننده اختلافات حاشیهای با این کشورها ناکام ماند. این ناکامی که با افزایش تنش در روابط تهران و ریاض و قطع روابط دو کشور در سال 94 ابعاد پیچیدهای یافت و چرایی توصیه یک تحلیلگر اصلاحطلب به رئیس جمهوری را در دولت یازدهم هویدا ساخت.سعید حجاریان در مرداد ماه سال 92 به حسن روحانی توصیه کرده بود که در نخستین سفر خارجی ریاست جمهوری خویش به جای سازمان ملل به ریاض برود. روحانی خود نیز تنش زدایی و ترمیم روابط با کشورهای منطقه از جمله عربستان را بهعنوان یک اولویت معرفی کرده بود؛ اما مشکلات تحمیل شده از پرونده هستهای اولویت دیگری را ضروری ساخت که خود در فضای توهمی حاکم بر این روابط عامل تشدید تنشها شد. حالا واقعیت آنچه رخ داده این است که ریاض با هدف تأسیس ائتلافی علیه ایران به عادیسازی روابطش با تلآویو دل خوش دارد و گویا حتی به حد آن همکاری پنهان در حمایت از گروه تروریستی داعش نیز اکتفا نمیکند. جز واقعیتهایی مانند مستهلک شدن آرمان و تغییر نسل رهبران، مسأله دیگر این است که دو قطبی ایران- عربستان جایگزین قطببندی پیشین شده است. ایران که حتی به قیمت باخت اجباری حتی حاضر نیست در زمین کشتی رژیم اسرائیل را به رسمیت بشناسد در برابر جریانی قرار دارد که مدتهاست از پل رابطه با دشمن دیرین خود عبور کردهاند. این خواست جدی مقامات ایران از عربستان مبنی به پایان دادن به همراهی با تل آویو بهعنوان مقدمه و فراهمکننده شرایط گفتوگو میان تهران و ریاض خواستی است که برای عملی شدن به رجعتی تاریخی از آنچه تاکنون در این مسیر طی شده نیاز دارد و باید دید راه رسیده به این شرم فرو ریخته تا چه حد بازگشتنی است؟
http://www.iran-newspaper.com/newspaper/item/241864
ش.د9604035