(روزنامه وقايع اتفاقيه – 1395/08/02 – شماره 254 – صفحه 7)
* انسان عصر مدرن سعي کرد مرگ را از خود دور کند، بهعنوان مثال، گورستانهاي داخل شهرها و روستاها را به خارج از شهر منتقل کرد تا مردهها را کمتر ببيند اما احساس مردن غير از واقعيت مرگ است، اين دلمردگي و افسردگي که سايه بر روح و روان انسان معاصر بهويژه جوانان افکنده است، ناشي از چيست؟
** همانطور که در متن پرسش نيز آمده است، انسان مدرن دانسته و نادانسته در پي واپسزني رانه مرگ است. اين تلاش ناخوشفرجام را شايد بتوان به نوعي گريز انسان مدرن از ديوار تنهايي تنيده به دور خودش در نتيجه سلطه روزافزون و غولآساي عقلانيت لجامگسيخته ابزاري نسبت داد. در حقيقت انسان مدرن همگام با پيشرفت روزافزون علوم انساني و بهداشتي تلاش کرده و ميکند؛ تا مرگ را نيز به حاشيه رانده و به «ديگري» بدل کند.
به تعبير ديگر، بهطور همزمان اين پديده تلاش براي واپسزني رانه مرگ توسط انسان عصرمدرن، همزمان با پديده گشودگي رانه «اروس» در تلاش براي نفي و طرد «ناتانوس»، درصدد از سر واکني، طرد و ديگريسازي مرگ برميآيد؛ بنابراين، شرايط تاريخي ـ اجتماعي دوران مدرن، به اين تصور جدايي از ديگري و محتوميت آدمي به «تنهايي» (بهمثابه تقديري وجودي)، بيشتر دامن ميزند و درماندگي خاصي در برابر موقعيت «احتضار» به وجود ميآورد؛ از اين رو، به قول الياس، مضمون تنها مردن در هيچ برههاي از تاريخ همپايه دوران مدرن معمول و متداول نبوده است. تنها مردن، يکي از اشکال تکرارشونده تجربه آدميان در دوره و زمانهاي است که تصويرِ هرکس از خود، تصوير موجودي سراپا خودآيين است که نهتنها با همگان فرق ميکند، بلکه از ديگر آدمها جداست و بهکلي مستقل از ديگران زندگي ميکند، اين تصويري است که دمبهدم واضح و واضحتر ميشود.
* برخي از روانشناسان در تحليلهاي علمي خود، بيکاري، تورم و نوسانات شديد اقتصادي را از دلايل بروز افسردگي اجتماعي قلمداد ميکنند؛ درحالي که در کشورهاي توسعهيافته از جمله دانمارک با رفاه کامل اقتصادي، ميزان افسردگي و خودکشي بيش از ساير کشورهاست. افسردگي اجتماعي نميتواند ناشي از کمبودهاي مادي باشد بلکه کمبودهاي مادي، افسردگي اجتماعي را تشديد ميکند، تحليل جامعهشناختي شما از اين موضوع پيچيده چيست؟ ميتوان اين برداشت را به جامعه کردستان هم تعميم داد؟
** جامعه ما، جامعهاي در حال گذار است. جامعهاي که از لحاظ سختافزاري با اندک تساهلي ميتوان آن را مدرن يا در لبه ورود به خيابان مدرنيته ناميد. نهادهاي مدرني چون دانشگاه، رسانه، تکنولوژي، خيابان، مد و فشن و... بهوفور ديده ميشود اما از لحاظ نرمافزاري و فراگيري ارزشهاي نوين و مدرن که برسازنده جوامع مدرن است، از آن جمله ارزشها و هنجارهاي نوين، فردگرايي، به رسميت شناختن آزاديهاي فردي، حريم خصوصي و فردي و... هنوز در پس يک کوچه است و راه درازي در پيش دارد و موانع متعدد. واضح است که جامعهاي با چنين ويژگيهايي، جامعهاي «بحرانزده» است. بحران هويت، مشروعيت، مشارکت، امنيت، خانواده، ابراز وجود، دلمردگي اجتماعي و... تنها بخشي از بحرانهاي چنين جامعهاي را توضيح ميدهد. اين بحرانها معلول هر علت يا عللي که باشند، جوانان را بيش از ديگر گروههاي اجتماعي درکام خود فروبردهاند.
بااينحال، جامعه متلاطم ما از يک طرف با تلاش کمرمق نسل گذشته براي حفظ ارزشهاي سنتي براي نمونه؛ درحوزههاي خانواده، مسائل فرهنگي و اجتماعي روبهرو است و از طرف ديگر، با تلاش مضاعف نسل جوان جامعه که سازگاري به مراتب بيشتري با عناصر مدرني چون تحصيلات نوين، رسانههاي گروهي، ارزشهاي دنيوي و مظاهر زندگي شهري با رويکرد مصرف و رفاه دارد، روبهرو است اما به هر حال، يادآوري اين نکته ضروري است که همه جوامع انساني و از آن جمله، جامعه کردستان درگير فرايندي پويا و درعينحال هميشگي و توأمان «سنتزدايي و سنتسازي» است. مهم آن است که تعادلي ظريف بين اين دو فرايند و نيز سازگاري و فهم مشترک بهتري بين نسلها و رقيقترشدن شکاف نسلي به وجود آيد.
بنابر آنچه عرض شد، افسردگي يا دلمردگي اجتماعي را بيشتر ميتوان به ماهيت جامعه در حالگذار مرتبط دانست؛ جامعهاي که با انبوه شکاف متراکم روبهرو است؛ لاجرم افراد آن به مثابه سلولهاي اجتماعي آن، از تحرک و پويايي و سرزندگي معمول و مرسوم به دور خواهند بود؛ البته سياستهاي فاوستي توسعه، در جريان بروز و ظهور خود ضمن عمقبخشي و تسريع در ايجاد شکافهاي مورد اشاره افراد و گروههاي حاشيه را که از مزاياي سهگانه اجتماعي (قدرت، ثروت و منزلت) به نسبت سهم کمتري داشتهاند، بيشتر مستعد انواع افسردگي اجتماعي، دلمردگي و طردشدگي خواهد کرد. هرچند احساس افسردگي اجتماعي را ميتوان برحسب نوعي «سرايت» نيز تبيين کرد. با اين حال، بنده با عمق و ابعاد افسردگي اجتماعي مطرح در پرسش شما، در گستره جغرافيايي کردستان و در مقايسه با استانهاي همجوار چندان موافق نبوده، معتقدم ساختارهاي فرهنگي، ارزشي و نهادهاي اجتماعي ديرپاي موجود در اين جامعه از يک طرف و نيز شبکه روابط اجتماعي به نسبت فربهتر، تا حدودي کردستان را از ميزان «سرانه شادي» بيشتري برخوردار کرده است.
* به نظر من، آنچه در فرايند زماني موجب انباشت دلزدگي و افسردگي اجتماعي انسان بهويژه قشر جوان ميشود، نابرابري اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي در جامعه است که ديوار شکاف و طبقات اجتماعي را مرتفع ميسازد؛ نه مؤلفه تکبعدي تورم و گراني تحليل جامعهشناسي شما دراينزمينه چيست؟
** درواقع، پديدههاي اجتماعي بهطورکلی و پديده مورد اشاره بهطور خاص، عموما پديدههايي چندساحتي، چندوجهي و متکثر هستند؛ ازاينرو، ضمن پذيرش رابطه نسبي بين دلمردگي و فضاي سرد حاکم بر ميدان کسب و کار، شاخص «اميد به زندگي» که در تضاد با دلمردگي و افسردگي اجتماعي قرار ميگيرد، از مجموعه متنوعي از عوامل اثر ميپذيرد؛ بنابراین همانگونه که در پاسخ پرسش قبلي عرض کردم، شکافهاي مورد اشاره ميتواند بر اميد به زندگي و نشاط اجتماعي تأثير منفي بگذارد.
با توجه به آنچه گفته شد، براي کاهش ميزان نابرابريهاي جنسيتي و فربهترکردن گستره تنفسي براي جوانان بهویژه زنان، موارد زير را ميتوان مورد توجه قرار داد: تلاش براي متوازن و متعادلترکردن توسعه، تلاش براي گسترش عدالت اجتماعي، به رسميتشناسي آزاديهاي معمول، مرسوم و مقبول اجتماعي، ايجاد بسترهاي لازم براي مشارکت بيشتر مردم و جوانان بهویژه در موارد مربوط به خودشان، تلطيف فضاي اجتماعي، برنامهريزي براي استفاده بهينه از اوقات فراغت و ورزش و تفريح در جامعه، تلاش براي ايجاد تغييرات فرهنگي و اجتماعي مبتني بر عدالت جنسيتي بهويژه در خانوادهها و مدارس بهعنوان دو نهاد بسيار تأثيرگذار در جريان جامعهپذيري کودکان، ايجاد و تغيير در الگوهاي فرهنگي موجود و تقليل و تغيير در الگوهاي مردسالارانه و جايگزيني الگوهاي مبتني بر عدالت و برابري جنسيتي در جامعه و ايجاد تغيير در پارهاي از قوانين و مقررات موجود در جامعه و نيز از طريق تلاش دولت و مردم بهويژه واگذاري و اعتماد بيشتر به سازمانهاي مردمنهاد براي برساختن فضاي فرهنگي و اجتماعي شادتر و مفرحتر براي جوانان و خانوادههاي آنان، ميتوان به تقليل نرخ افسردگي و ساير آسيبهاي اجتماعي اميدوارتر بود.
* امروزه شکل خانوادهها از گسترده به هستهاي و ارتباط بين فردي و فرافردي از همگرايي به فردگرايي تبديل شده است، ارتباطات خانوادگي قطع و جوانان سر در لاک خود فرو بردهاند، او ميخواهد از آخر شروع کند تا به اول برسد. اين قضيه فقر نيست بلکه داستان افزايش توقعات مردم بهويژه قشر جوان از زندگي است؛ نظر شما براي براي برونرفت جوانان از وضعيت موجود چيست؟
** تغييرات بهوجودآمده در زواياي مختلف زندگي فردي و اجتماعي تأثير بسزايي در منزويکردن نسل جوان داشته و دارد و تغيير ارزشهاي خانوادگي و تغيير در بعد و ساختار خانواده نيز از تغييرات مورد اشاره مصون نمانده است. بااينحال مجازيترشدن پيوندهاي فرهنگي و اجتماعي و حضور و نفوذ هر چه بيشتر رسانه ارتباطي بهویژه اينترنت و ماهواره و در اين اواخر، شيوع استفاده و عضويت در شبکههاي اجتماعي مجازي، فضا را چنان بر تعامل و ارتباط اجتماعي تنگ کرده است که ما شاهد نوعي اتميسم و درخودفرورفتگي اعضاي جامعه بهویژه جوانان هستيم. چنانکه گيدنز در کتاب پرآوازه خود با عنوان «تجدد و تشخص» که رويههاي تأثيرگذاري تجدد بر هويت چندپاره و تکهبرداريشده فرد مدرن را واکاوي ميکند، معتقد است «بيهودگي شخصي» در مدرنيته متأخر به صورت مسئلهاي اساسي درميآيد.
از نظر گيدنز اين پديده را بايد با توجه به سرکوب بعضي از پرسشهاي اخلاقي که در زندگي روزمره مطرح ميشوند و پاسخي نمييابند، مورد تأمل قرار داد. با اين توصیف، کارکرد فرهنگي و اجتماعي شبکههاي اجتماعي به مثابه کاردي دولبه است؛ از يکسو اين شبکهها با فراهمکردن بسترهاي لازم براي ظهور و بروز آنچه گفتمان «ميکرو پالتيک» ناميده ميشود، ميتواند موجب همافزايي و توانمندسازي گروههاي مختلف جامعه شود و ازسویديگر با فراهمکردن زمينه نسبي لازم براي اختفاي «ظاهري» هويت کاربرانش، حسي از آزادي و رهايي ظاهري هويت را براي آنها فراهم ميکند. معتقد هستم دقيقا نکته ظريف آسيبشناختي اين مسئله در اينجاست که اين حس آزادي، فقط حسي خام و اوليه از ارضاشدگي ميل است؛ نوعي از ارضاشدگي ميل که مخاطب عموما خام اين قبيل از رسانهها را تا آستانه ارضاشدگي با خود ميبرد و در نقطهاي بسيار حساس او را دست خالي به وادي ناکامي پرتاب ميکند؛ شاهد اين مدعا احساس تهيبودگي و سرکارگذاشتهشدن و اتلاف وقت و حتي مورد آزار رواني و احساسي و جنسي قرارگرفتن بسياري از مخاطبان بهويژه مخاطبان جوان اين قبيل از شبکههاست.
چنانکه برخي کاربران افراطي گاهي به نوعي سرگيجه اجتماعي، مبتلا شده و چنان مرزهاي بين «امر واقعي» و «امر مجازي» براي آنها وهمآلود ميشود که بازشناختن آن دو از يکديگر که لازمه زندگي معمول و معقول شهروندي است، ديگر تا حدودي غيرممکن ميشود. ناگفته پيداست که اين مسئله ميتواند تا چه ميزان براي فرد به مثابه کنشگر اجتماعي و نيز کل پيکره اجتماع آسيبزا باشد و به گسترش فضاي يأس و نوميدي و انفعال اجتماعي کمک کند.
* از نظر جامعهشناسي، پيامدهاي جنگ تا سالهای متمادي بر روح و روان انسانها تأثير ميگذارد. آنچه تجربه شده، استانهاي مناطق کردنشين در جنگ هشت ساله تحميلي بيشترين آسيبهاي مادي و معنوي را متحمل شدند و نسل بعد ازآن اگرچه با پديدههاي عيني جنگ درگير نبودهاند اما مفروضات ذهني جنگ، چنگ بر انديشه و روح آنها زده است؛ نظر شما درباره آسيبهايي که کردستان از جنگ ديده و پيامدهاي آن چيست؟
** جنگ يا هر فاجعه انساني ديگري همچون زلزله، سونامي يا هر بلاي طبيعي ديگر ميتواند براي سالهای سال، اثرات مخرب ذهني و رواني خود را بر اعضاي جامعه برجا بگذارد و از اين رو مناطق مورد اشاره و کردستان بهعنوان منطقهاي که بهطور مسقيم درگير جنگ بوده است قطعا در مقايسه با مناطق دورتر سهم بيشتري از پيامدهاي منفي جنگ را به خود اختصاص داده است.
* آقاي دکتر! به نظر ميرسد امروز تعداد زيادي از جوانان تحصيلکرده دانشگاهي کوردزبان که در حوزه تحليل ادبي، اجتماعي و فرهنگي فعال هستند، گرفتار نوعي آسيب شدهاند. وقتي با آنها از نزديک برخورد داريد، متوجه ميشويد گفتمان غالب افسردگي اجتماعي در ادبيات شفاهي و نوشتاري آنها پديدار است؛ اين قشر که از نظر سنخشناسي سبکهاي زندگي به سبک زندگي علمي گرايش دارند و با نگاه عقلاني به تحليل دادههاي درون و برون متن زندگي ميپردازند، به نظر شما، چرا اين اتفاق افتاده است؟
** من نميتوانم اين موضوع را به جغرافياي خاص منحصر کنم و فقط آن را مختص کردستان بدانم.
* من بهعنوان روزنامهنگاري که با افراد مختلف در ارتباط هستم و به دليل شغلم، مواجهه نزديک هم با افراد داخل استان کردستان و هم با افراد خارج استان دارم و اين موضوع را در کردستان بيشتر لمس کردهام...
** بههرحال، جريان مورد اشاره منحصر و محدود به جوانان کردستان يا شايد بتوان گفت حتي منحصر به جوانان کشور ما نيست بلکه متأثر از يک موج و جرياني جهاني در شعر و ادبيات، هنر و فلسفه بهطور کلي است. درواقع فرد در چارچوب زندگي مدرن، در نفي و نقد و بهچالشکشيدن فرايندهاي کلان عقلاني، دايره نقد و چالش را در سايه انديشههاي جمعستيزي همچون فلسفه نيچه و پرتوهاي انديشه اگزيستانسياليسم و ساير متفکران پساساختاري، کار را تا به آنجا پيش برده است که در ادبيات (براي نمونه در رمانهايي همچون، بيگانه کامو، تهوع سارتر يا رمانهاي وطني هدايت همچون بوف کور يا در نقاشي و شعر ظهور جريانهاي ساختارگريزي مانند شعر سفيد، شعر ديوانه يا شيت، هنر دادا و... .) شيوع جريانهاي غيرحقيقتکاوي همچون پستمدرنيسم را اصالت داده و ضمن ايجاد بسترهايي براي رهايي فرد، زمينه را براي فروغلتيدن و گرفتارکردن همان فرد به ظاهر رهاشده در رهايي خويش، مناسب کرده است.
مجموع اين بحثها، در گسترش يأس و افسردگي اجتماعي بيتأثير نيست و بههرحال پذيرش نوعي سبک زندگي حزين بهعنوان نماد هنر منتقد يا آنچه من آن را «هنر ژوليده» مينامم، به اشتباه برخي آن را از الزامات حضور و زيست در ميدان هنر و ادب به تعبير بوردیويي ميدانند. براي مثال، دنياي پستمدرن ويژگيهايي با خود دارد که اين ويژگيها با افسردگي، همگوني را نشان ميدهد. دنياي پستمدرن دنياي نااميدي، شفافنبودن مرزها، بههمريختگي حدود روابط اجتماعي، دنياي پايبندنبودن به اخلاقيات، دنياي اضطرابهاست و همه اينها در افسردگي نقش دارد. در نقد چنين رويههاي فکري حاکم بر فضاي روشنفکري و هنري و ادبي در کردستان، دوستي ظريف به کنايه ميگفت ما در روز ساعتهاي زیادی را به بحث درباره پستمدرنيسم ميگذرانيم، درحاليکه شام شورباي عدس يا نيسکينه (نوعي غذاي محلي) ميخوريم!
* در تحليل درونمايه برخي از اشعار و داستان اديبان «کورد»، افسردگي ادبي در وراي واژهها و بيان احساس شعري و روايتها و عناصر داستاني موج ميزند؛ برای مثال، يکي از شاعران سنندجي حدود دو سال پيش، مجموعه شعري با عنوان «عهکسيکي تهواو قهد له مردنم» (ترجمه: عکسي تمامقد از مردنم) منتشر کرد، اين مرگ باوري که بر صفحه ناخودآگاه شاعر نقش ميبندد؛ ناشي از چيست؟ آيا معتقد به فراواني ميزان افسردگي ادبي در بين آثار کوردزبان هستيد؟
** بله متأسفانه چنين روحيه ناشادمندي بر فضاي ميدان هنر و ادب در کردستان و حتي در ايران غالب است. شايد بخشي از دلايل فراگيري چنين جرياني را به توان به ورود نادرست مدرنيته به ايران و کردستان نسبت داد. جرياني که مدرنشدن را در همذاتپنداري ناشيانه و تقليدي با فرايندهاي هنري و ادبي و حتي فلسفي برونمرزي جستوجو ميکند. همين جريان آوانگارد و پيشروبودن و حتي بديعبودن را گاهي مترادف با ژوليدگي، ابهام، واپسزني بيمارگونه گذشته و هويت فردي و اجتماعي، دگربزرگبيني و مغلقگويي و... ميداند؛ البته معتقدم به مرور زمان اين روند کندتر شده و به تعادل خواهد رسيد.
* تابستان پارسال، براساس يک پژوهش دانشگاهي، مردم کرمانشاه شادترين و مردم کردستان غمگينترين مردم در منطقه (غرب کشور) معرفي شدند؛ با توجه به همجواري و اشتراکات فرهنگي- قومي دو استان مذکور، اين تمايز ناشي از چه مؤلفههاي اجتماعي- فرهنگي است.؟
** واقعيت اين است که من اطلاعي از پژوهشي که ذکر کرديد، ندارم و از کم و کيف آن بيخبرم. با اين توصیف من شخصا در نتايج چنين تحقيقاتي بهویژه در تلاش براي تعميم آن، کمي مردد هستم و با ديده ترديد و دستکم با احتياط برخورد ميکنم. تا آنجا که من اطلاع دارم و برخي پژوهشهاي ملي نيز مؤيد اين نکته است که در مقايسه با شهروندان ساير استانهاي کشور، کردستانيها از نظر فرهنگي و اجتماعي و ارزشي از سرانه شادي بيشتري برخوردار هستند و مؤيد اين امر هم در هنر، در موسيقي و آيینها و مناسک اجتماعي و فرهنگي حاکم در منطقه است. بههرحال نتايج چنين تحقيقاتي ميتواند از عوامل زماني، مکاني و دورههاي خاص يا حتي گروههاي خاص اجتماعي تأثير پذيرفته و دچار سوگيري شود.
http://vaghayedaily.ir/fa/News/28363
ش.د9504783