(روزنامه مردم سالاري - 1396/10/18 – شماره 4505 – صفحه 8)
* آیتاللههاشمیرفسنجانی در دوران قبل از انقلاب در زندان بودند. شرایط خانواده در آن زمان چگونه بود. دیدارها با حاج آقا در زندان به چه صورت انجام میشد؟
** از خبرگزاری برنا برای فرصتی که در اختیار من قرار دادند تا از گوشههای پیدا و پنهان زندگی آیتاللههاشمیصحبت کنم، تشکر میکنم. من متولد سال 1350 هستم و وقتی انقلاب شد، 7 ساله بودم. در آن دوره رفت و آمدهای ایشان به خصوص با اعضای شورای عالی انقلاب قبل از ورود حضرت امام به کشور و قبل از اینکه انقلاب به شرایط اوج خود برسد، زیاد بود. یکی از خاطرات خوب من، حضور شهید بهشتی، شهید محمد منتظری و شهید مطهری در منزل مان بود.
مهمترین خاطره من مربوط به زمان زندانی بودن پدر است. پدر در سال 54 و کمیقبل تر از آمدن امام به ایران در زندان بودند. ما با خانواده به صورت هفتگی منظم و در برخی موارد غیر منظم به زندان اوین میرفتیم. ساعتها برای ملاقات جلوی در زندان اوین مینشستیم. من بچه بودم و از درخت توت بالا میرفتم تا پس از اعلام ساعت ملاقات به داخل زندان اوین برویم. ملاقات ما با پدر دو حالت داشت؛ یا در چادر و در ارتفاعات اوین با ایشان ملاقات میکردیم یا اینکه به اتاقک خاصی میرفتیم که از طریق تلفن و شیشه امکان صحبت داشتیم.
آیتاللههاشمیهیچ وقت با لباس زندان پیش ما نمیآمدند و اقلامیکه در زندان به دست شان میرسید را به من میدادند. دلخوشی من بعد از دیدن پدر این بود که شکلات به من بدهد. فرصت گفتگو زیاد نبود و ایشان فضا را جوری مدیریت میکرد که شرایط سختی در زندان ندارند. حاج آقا را همیشه خندان و شاداب میدیدیم و سفارشهای لازم را به مادر میکرد. چون آیتاللههاشمیامکان ارتباط با بیرون را نداشتند، سعی میکردیم نظرات ایشان با اطرافیان از طریق اعلامیهها، پیغامها و ملاقاتها را به بیرون از زندان منتقل کنیم.
در نبود پدر، بیشترین وظیفه به دوش مادرم بود تا ارتباط میان مبارزان داخل و خارج زندان برقرار باشد. کار آسانی نبود زیرا ما کاملا در رصد بودیم تا چیزی را به زندان نبریم و چیزی از زندان خارج نکنیم. بعد از ورود امام به تهران پدر آزاد و زمزمه پیروزی آرام آرام محقق شد. این اتفاقات برای ما چون در دل جریان بودیم، شیرینی زیادی داشت و تلخی نبودن پدر با اتفاقاتی که میدیدیم، پاک میشد و کم کم شاهد انقلاب 57 بودیم.
* به دوران انقلاب اشاره کردید. شرایط خانواده در آن زمان به چه صورت بود و چه طور به جماران رفتید؟
** ما با مادر، خواهرها و برادرها در راهپیمایی و جلسات شرکت میکردیم و در اماکن عمومیو اعتراضات مردمیشرکت داشتیم. ما در آن زمان در منزل حاج آقا، که خانه بزرگی به مساحت 1200 متر در دزاشیب و یا همان «حکمت» سابق در شمال تهران بود، زندگی میکردیم.
بعد از ترور شهید بهشتی و شهید مفتح از سوی گروه فرقان، ترور حاج آقا هم در همین خانه انجام شد و اتفاقا بعد از ترور هم حاج آقا به بیمارستان تجریش منتقل و مورد درمان قرار گرفت. پس از این اتفاق، حضرت امام از طریق احمد آقا پیغام دادند شاید آن خانه برای پدر امن نباشد. سپس به یک منطقه دیگر در آن حوالی رفتیم و بعد خانه ای در بیت امام در جماران پیدا شد. سال 1360 با سفارش حضرت امام و پیگیری احمدآقا به جماران رفتیم و تا امروز که قرار است آن خانه موزه شود، در آنجا زندگی کردیم. این خانه نه مصادره ای و نه توقیفی بود. خانه پدر در جماران متعلق به شخصی بود که چون این خانه در منطقه حفاظت شده قرار داشت، با رضایت خودش به مجموعه بیت داده و بعد توسط سیستم دولتی خریداری شد. آیتاللههاشمیهم تا دوران حیات اجاره مختصری پرداخت میکردند.
* با شروع جنگ تحمیلی، شما و برادرتان به جبهه رفتید. توصیه آیتاللههاشمیبه شما چه بود؟
** سن من در زمان جنگ زیر 18 سال بود. مثل همه ایرانیان خانواده ما نگاه خاصی به جنگ داشت و احساس وظیفه میکردیم که مشارکت داشته باشیم. در 17 سالگی تصمیم گرفتم به جبهه بروم. مهدی ما سن قانونی داشت و مشکلی برای حضور نداشت. آن موقع ایران متهم بود که جوان کم سن را به جبهه میفرستد و مخالفان نظام روی این موضوع مانور میدادند در حالی که اصلا اینگونه نبود. در آن دوران آیتاللههاشمیفرمانده جنگ بود، تصمیم گرفتم با اینکه سن قانونی نداشتم به جنگ بروم و در پایگاه بسیج شمیران ثبت نام کردم و به پدر و مادرم هم نگفتم.
* یعنی پدر و مادر مخالف حضور شما در جنگ بودند؟
** بله مخالف بودند که با سن کم به جنگ بروم اما من ثبت نام کردم. در یک روز جمعه با تعدادی از رزمندگان، در نماز جمعه شرکت کردیم و بعد به پادگان رفتیم. ما را دو دسته کردند، من چون کم سن بودم و هم جثه کوچکی داشتم به پایگاه برگشتم.
آن شب در پایگاه خوابیدم و صبح به مجلس رفتم. در آن زمان پدر رییس مجلس بود، نزد او رفتم و گریه کردم که میخواهم به جنگ بروم. دوست من پسر آقای موسوی خوئینیها، که در آن زمان دادستان کل کشور بود، توانسته بود به جنگ برود. پدرم پارتی بازی کرد تا به گروه ملحق شوم. مادرم هم چون شرایط من را دید، فشار آورد که حاج آقای موافقت کنند و بعد وارد آموزش جنگ شدم. پس از 2، 3 ماه آموزش به منطقه عملیاتی رفتم و در عملیاتهای بیت المقدس 2 و 4 در منطقه غرب و یک مقطعی در جنوب، شرکت کردم. حضورم در جنگ فرصت خوبی بود تا به دلیل ارتباط با آیتاللههاشمیوضعیت داخلی جبههها را در حد سن و سالم به ایشان ابلاغ کنم. پدرم همیشه گوش میدادند و از نکات من استفاده میکردند. خوشحالم فرصتی پیش آمد تا فضای دفاع مقدس را از نزدیک حس کنم. الان هم سن و سالهای من فقط خاطرات جنگ را میشنوند اما لمس آن کاملا متفاوت است. من تقریبا تا پایان جنگ در جبهه حضور داشتم که در نهایت به قبول قطعنامه 598 رسیدیم.
قبل از آن در منطقه حلبچه بودم. «صدام» گاز خردل در مناطق کردنشین و مسیرهای خطرناک انداخته بود و جنایت فجیعی به وقوع پیوست. در خاطرات آیتاللههاشمیمیخوانیم که فجایع صدام با مردم خودش، ایشان را به این نتیجه رساند در خصوص پایان جنگ سیاست محکم تری دنبال کنند. نگاه ایشان این بود که کشور از ادامه جنگ خارج شود. بعد از اتفاقات آن سالها آرام آرام میرسیدیم به زمانی که جنگ تمام شد و بعد هم اتفاقات خوبی افتاد. عراق، متجاوز اعلام شد و اسرا آزاد شدند و پیروزیهایی که میتوانستیم کسب کنیم، به دست آوردیم. امروز جایگاه ایران و جایگاه کشور عراق با فرماندهی و مدیریت صدام کاملا متفاوت است.
آقایهاشمیکشور را بعد از قطعنامه 598 به خوبی درحوزه سیاست داخلی و خارجی مدیریت کردند و امروز کسی پشیمان نیست که این اتفاق در حوزه جنگ افتاد.
* در دوران سازندگی کشور شرایط خوبی نداشت. چه انگیزه ای باعث شد تا ایشان وضعیت کشور را بهبود ببخشند؟
** من زندگی آیتاللههاشمیرا به دوران قبل از انقلاب، پس از انقلاب، تثبیت انقلاب، جنگ و در نهایت سازندگی تقسیم میکنم.
اعتقاد دارم منش و رفتار سیاسی آقایهاشمیتکیه بر مردم بود و در دوران مبارزه اعتقاد داشتند، بدون حضور مردم انقلاب نمیشد. همچنین در دوران انتخابات برای تثبیت انقلاب مردم پای صحنه آمدند و در دوران دفاع مقدس هم نقش به سزایی ایفا کردند. ایشان با امیدی که در دل جوانان و مردم ایجاد کردند، آنها را برای بازسازی کشور باانگیزه و شور وارد میدان ساختند.
آقایهاشمیاز طریق تلویزیون، سخنرانی در نماز جمعه، سفرهای استانی و هر هفته تحلیل شرایط کشور در دل مردم امید ایجاد میکرد. سازندگی کشور با تکیه بر مردم در عرصه جهاد، انتقال تکنولوژی، توسعه دانشگاهها، توجه به منابع زمینی و تقویت زیرساختها شکل گرفت. پدر تاکید داشتند که باید کشور را بسازیم تا پیشرفت کنیم. آقایهاشمیدر دوران ریاست جمهوری همیشه سعی کردند تا ارتباط جدی با مردم داشته باشند و کشور را به نقطه مطلوب که همیشه در ذهن داشتند، برسانند. این نگاه پدر در حوزه سیاست داخلی بود.
در سیاست خارجی هم شرایط میطلبید که تنشها در اطراف ما جمع شود. سیاست تنش زدایی اول در حوزه منطقه و بعد خارج از منطقه توسط ایشان دنبال شد. همچنین گسترش روابط ایران با کشورهای همسایه و کشورهایی که میتوانستند در توسعه کمک کنند، دنبال شد، بنابراین بهبود سیاست داخلی، خارجی و مشارکت مردمیدر دستور کار قرار گرفت.
یک نمونه از مشارکت مردمی مربوط به دانشگاه آزاد است. دانشگاه آزاد بدون فشار به بودجه دولتی و با پول مردم به نقطه مطلوب رسید.
به گفته کارشناسان در دوره سازندگی حوزه اقتصادی وارد یک ریل جدید شد و در دولت آقای خاتمی، این ریل دنبال شد. هرچند پس از دوران اصلاحات، در مسیر این ریل انحراف ایجاد شد اما هنوز کشور با تکیه به همان ریل جلو میرود.
* برای مجلس ششم آیتاللههاشمیکاندیدا شدند و هجمهها علیه ایشان به اوج خود رسید. آیا در آن شرایط دلزده نشدند؟
** من هیچ گاه ندیدم ایشان نسبت به هجمهها دلزده شوند و یا حداقل نشان نمیدانند نسبت به موضوعی دلخور هستند و یا کینه ای دارند. نگاه حاج آقا همیشه به آینده بود. آقایهاشمیاجازه نمیدادند، مسائل از متن به حاشیه برود. متاسفانه برخی مسئولان سرگرم مسائل حاشیه ای میشوند و محور اصلی کار خود را فراموش میکنند. یکی از دلایلی که ایشان به عنوان شخصیت عملگرا شناخته میشد، این بود که به مسائل حاشیهای نمیپرداختند و هدف را مقدس میدانستند.
* در دوره اصلاحات تخریب علیه آیتاللههاشمیزیاد بود؟ نگاه ایشان به آن دوران چگونه بود؟
** در دوران اصلاحات تقابل جدی میان اصلاح طلبان و آقایهاشمیصورت گرفت. آن دوران از دید من، بدترین دوره سیاسی برای پدرم بود. گروههای اصلاح طلب پیروز انتخابات شده بودند و به دلایل افراطی و تند میخواستند با اهرم مقابله با آقایهاشمی، پلههای ترقی را طی کنند و الان نتایج آن را میبینم. اما هیچگاه نشنیدم آقایهاشمیآن دوران را دوران بدی بدانند. من کار گردآوری و تدوین کتاب خاطرات سال 60 آقایهاشمیرا انجام دادم. سال بسیار بدی بود زیرا آقایان رجایی و باهنر به شهادت رسیدند، همچنین بحث خانههای تیمی، شهدای هفت تیر و محراب مطرح و البته جنگ هم بود.
در آن دوره، ترورها زیاد بود و آیتالله خامنهای هم ترور و در بیمارستان بستری شدند. به نظر من، بدترین سال برای نظام، همان سالها بود. پدرم اما نظر من را نداشت و معتقد بود در آن دوران وحدت و همدلی بین ارکان نظام و مسئولین بیشتر بود و توانستیم از مشکلات عبور کنیم و از همه مهمتر مردم همراه بودند. سالهای بعد از اصلاحات و دوران صبر و امید و مهرورزی دوران بی اخلاقیها، تهمتها و افتراق بین مسئولین به طور جدی شروع شد و ایشان این شرایط را برای کشور، بسیار بد میدانستند. مسئولین در آن زمان به دروغ به هم تهمت میزدند و قسمت خالی لیوان را میدیدند و همه به دنبال تخریب بودند و هیچکس به فکر سازندگی نبود. ایشان آن شرایط را به نفع کشور نمیدیدند و از نظر پدرم بدترین دوران سیاسی کشور بود.
* به نظر بیشترین دوران محدودیت آیتاللههاشمی، دوران ریاست جمهوری احمدینژاد بود؟ نظر شما در این باره چیست؟
** ایشان هیچ وقت از شرایط و حتی محدودیتها گله نمیکرد. وظیفه ای برای خود در نظر گرفته بود و طبق آن عمل میکرد. آقایهاشمیدر آن زمان به نوعی در حصر بود زیرا تلویزیون ایشان را ممنوع التصویر کرده بود و ملاقاتهای خارجی و داخلی منع بود اما همیشه رابطه خود با مردم را حفظ میکردند.
* به نظر دغدغه اصلی ایشان مردم بودند؟
** بله. به نظر من هم همین گونه است. هر چند ایشان مسئولیتی نداشت و خیلی نمیتوانست جوابگوی سوالات باشد اما مردم از شمال، جنوب، شرق و غرب به دفتر ایشان میآمدند و در شهرستانها دیدار مردمیداشتند. مخالفان آیتاللههاشمیتلاش میکردند افکار، صحبت و ارتباط ایشان با مردم برقرار نشود اما این اتفاق جواب نداد. خوشبختانه نتایجی بعد از آن اتفاق میبینیم استمرار ارتباط آیتاللههاشمیبا پدرم بود.
* رابطه آیتاللههاشمیو آقای خاتمیچگونه بود؟
** آیتاللههاشمی و حجتالاسلام خاتمی رابطه مثبت و سازندهای داشتند و هیچ گاه بین این دو رابطه غیراصولی ندیدم. شاید در بدنه دولت خاتمی و اطرافیان آقایهاشمی اختلاف نظرها علنی میشد اما تنها به معنای تقابل فکر و اندیشه در برخی حوزهها بود. آقایهاشمیرویکرد اعتدالی داشت و با رفتارهای افراط گرایانه مخالف بود. به تحلیل من، متأسفانه دولت اصلاحات هم به رفتارهای افراطی گرفتار شد و روشهای تخریبی را در برخی مواقع پیش گرفت. امروز خودشان هم به این موضوع اعتراف میکنند. مشهور است که آقایهاشمیبه کابینه خود تاکید میکردند رفتارهای سیاسی را به من بسپارید و شما کار کنید، زیرا اعتقاد داشت کابینه وارد فضای سیاسی نشود.
* در زمان حیات آیتاللههاشمیصحبت درباره خانواده شما بسیار بود. برخی میگفتند شما اشرافگرا هستید و در کانادا برجسازی میکنید و جزیره کیش مال خانواده شماست. پاسخ تان به این هجمهها چیست؟
** شایعات در مورد ما کم نیست. بخش عمده صحبتهای شما شایعات جدی بود که مخالفان میساختند. به نظر من اتاق فکرهایی تشکیل شده بود تا این شایعات را علیه خانواده ما بسازند و ایشان را تخریب کنند. استراتژی آقایهاشمیاین بود که برای ثبت تاریخ باید جواب بدهیم. اگر به اسناد رسانه ای، بیانیه و حتی صحبت ما رجوع کنید بخش عمده آن را جواب داده ایم اما استراتژی آقایهاشمیاین نبود که نسبت به تندرویها و بداخلاقیها شکایتی داشته باشند.
* شما شکایت نمیکردید؟
** نه، من هیچ مورد شکایتی نداشتم بقیه خانواده هم تقریبا هیچ شکایتی نداشتند، جز یکی، دو مورد خاص که چاره ای نداشتیم. شخص ایشان که هیچ انگیزه ای برای شکایت نداشت و مشهور است که میگفت همه این موارد را به خدا واگذار میکنم. فکر میکنم ایشان نتیجه این صبر را گرفت و امروز در جامعهای هستیم که حقایق برای مردم روشن است.
* نمونه ای اگر دارید بفرمایید؟
** یک بار با همسرم به کیش رفتیم. موقع خرید همسر بنده با مغازه دار سر قیمت چانه میزد. مغازهدار میگفت من هر چی در میآورم باید به پسر آقایهاشمیبدهم، در حالی که من هم آنجا ایستاده بودم. گفتم پول را به من بدهید، خودم هستم. اولا باور نکرد و بعد ترسید. یک بار هم 2 شب در بندر انزلی اقامت کردیم. مسئول پذیرش هتل کوهها را به من نشان داد و گفت، پسر آقایهاشمیاز اینجا گنج میبرد. گفتم کدام پسرشان؟ گفت: همان یاسر. گفتم: شما یاسر را دیدید؟ گفت: آره هیکلش درشت و چهارشانه است! من هم دیگر چیزی نگفتم. ما با شایعات مواجه هستیم و میشنویم. اصل این بود که پاسخ بدهیم تا در تاریخ ثبت شود و بنا نداشتیم هیچ گاه شکایتی بکنیم.
* البته هجمهها در سفر آیتاللههاشمیخصوصا به کیش به اوج میرسید؟
** بله، هجمه بسیار میشد که چرا آقایهاشمیکیش میروند اما ایشان توجه نمیکردند و برنامه دیگری هم نداشتند.
* به مطالعه هم علاقه داشتند و حتی در طول مسیر هم این کار را انجام میدادند؟
** بله، کلا ایشان دو برنامه منظم استراحت داشت. حاج آقا صبح اول وقت، سرکار میرفت و تا غروب و تا پاسی از شب کار میکرد. در طول سال دو برنامه برای سفر داشت. 3 روز به مشهد میرفت و مهمان آیتالله طبسی بود؛ البته آنجا هم کار میکرد. بعد از سال تحویل هم به کیش میرفتند تا محافظین در کنار خانوادههایشان باشند.
* آیتاللههاشمیجمله ناراحت کننده ای داشتند، اینکه «دیگر میتوانم بروم». چرا این جمله را ایشان گفتند؟
** پدرم در یک دوره ای احساس میکردند کشور از مسیر خود منحرف شده است. همچنین شرایطی را میدیدند که مردم با رأی و دست خود کشور را از انحراف برگردانند. اما به نظرم مهمترین چیزی که به آقایهاشمیاحساس آرامش میداد، افزایش آگاهی مردم بود. شاید بخشی از آن به دلیل انفجار اطلاعاتی بود که کوچک ترین موضوعی با دوربینها ثبت میشود. دیگر نمیشود مردم را با اطلاعات غلط، دروغ و تهمت گول زد.
تصور آیتاللههاشمیبر این بود که مردم به سطحی رسیدند که به خوبی میتوانند آینده خود را تشخیص و تحلیل کنند. اعتدال مفهوم آرمان خواهی واقع گرایانه دارد، در حقیقت آقایهاشمیآرمان خواه بود که با واقعیتها اهداف را تعریف میکرد و نمونه آن را در برجام دیدیم. بعد از فوت آیتاللههاشمیباید نگران این باشیم که ایشان توانایی درک واقعیتهای جامعه را داشتند. دلیل آن هم ارتباط با مردم و اشراف اطلاعاتی در حوزههای سیاست داخلی و خارجی بود. نقطه ظریف برای کشور ما این است که در اوج اهداف آرمان خواهی، مسئولینی داشته باشیم که واقعیتهای جامعه را به درستی درک کنند. این اتفاق اگر در کشور بیافتد هیچ وقت از مسیر اعتدال خارج نخواهیم شد. شرایط امروز دنیا به گونهای است که اطلاعات به سرعت جابجا میشود. ایشان اعتقاد داشت هیچ جریانی نمیتواند مردم را گول بزند. مسئولین باید نسبت به شرایط جدید در بحث امنیت، سیاست داخلی و خارجی نگاه جدید داشته باشند.
* به شخصیت اعتدالی آیتاللههاشمیاشاره کردید، یک مقدار هم در مورد مظلومیت ایشان به خصوص در برابر هجمهها بگویید؟
** تعریف از مظلومیت برای آیتاللههاشمیبه این معناست که هجمهها و تهمتهایی علیه ایشان بود اما امکان جوابگویی و کشف واقعیتها وجود نداشت. آقایهاشمینسبت به این مسائل مظلوم واقع شدند و در حقیقت صبرش ریشه از زمان حضورش در زندان دارد. این اطلاعات من براساس مستندات، مطالعات و گفتههای ایشان و دیگران است. پدرم در زندان با قرآن مأنوس بود و این وجهه سیاسی ایشان کمتر دیده شد. ایشان نگاه عمیقی به قرآن داشت و سعی میکردند از لایههای اصلی آن مسائل اجتماعی و مطالب صحیح و دقیق را استخراج کنند. پدرم اعتقاد داشتند جایگاه کشور بالاتر از چیزی است که الان قرار دارد. ایشان همیشه به رفاه و معیشت فکر میکردند و آن را جزو وظایف خود میدانستند. آیتاللههاشمیحتی در زمان شاه که یک شهروند عادی بودند و فکر نمیکردند، روزی رییس جمهور کشور شوند، در سفرهای خارجی از متروها بازدید میکردند.
شما میدانید قم هیچگاه ترافیک ندارد اما آن زمان هم ایشان چنین دیدگاهی داشتند و از اماکن عمومیبازدید میکردند که چطور توانستهاند در حوزه حمل و نقل برای مردم رفاه بیاورند. ایشان وقتی با ماشین از ایران به اروپا میرفتند سعی میکردند، سیاست دولتهایی را نگاه کنند که چطور برای کشور و مردم رفاه و معیشت درست تأمین میکنند. پدرم از دوران طلبگی به حوزه سلامت و تأمین اجتماعی فکر میکردند. خطبههای عدالت اجتماعی ایشان در نماز جمعه نشات گرفته از تفکر ایشان بود.
* زمان فوت حاج آقا کجا بودید؟
** ساعت 6 از محل کار به خانه رسیده بودم. هوا تاریک شده بود و خبر بد را از محافظین شنیدم (گریه میکند). بلافاصله از خانه به بیمارستان رفتم.
* حضور مردم چقدر شما را دلگرم کرد؟
** یکی از مهمترین دوران آقایهاشمی، زمان فوت ایشان بود. بعد از پدرم چیز دیگری را دیدم و هیچ وقت فکر نمیکردم مردم چنین نگاهی به ایشان داشته باشند. یکی از خاطرات شیرینی که همیشه میگویم و گریه ام میگیرد، شعارهای مردم بود که «تنهایمان نگذاشتی، تنهایت نمیگذاریم». حضور پرشور مردم در زمان فوت برای یک سیاستمدار که همه این سالها کار اجرایی کرده و طبق گفته ایشان هم کارهای مثبت و هم خطا داشته است، باورکردنی نیست. بهترین ارث آقایهاشمیبرای ما محبت مردم بود. وقتی به یک وسعت ایران با انسان احساس همدردی میکنند، افتخار بزرگی است.
* یک سال بر مادر شما چگونه گذشت؟
** مادر من زن محکمیاست. در این یک سال ایشان دوران سختی را طی کرد. زمان حضور پدرم در زندان، همه سختیها به دوش مادرم بود. بعد از انقلاب هم دوران پرکار آقایهاشمیبود و خانه نمیآمدند و شب و روز کار میکردند و آن دوران زندگی خیلی خانوادگی نداشتیم. زندگی ما در دوران ریاست جمهوری منظم تر شد و دوران اصلاحات سختترین دوران برای ما بود که دائما مورد هجمههای غلط و درست رسانهها قرار داشتیم. زندگی در دوران آقای احمدینژاد ساده نبود و شرایط سختی را برای کشور میدیدیم. مادر من در همه دورانها تکیه گاه خوبی برای خانواده بود و در کنار پدرم شیرینی، سختی و تلخیها را طی کرد.
یک کار خوب هم در زمان ترور انجام و خود را سپر شلیک مهاجم قرار داد. همه جا مثل پدر دغدغه اش مردم بود و به خاطر مردم با حاج آقا دعوا میکرد. مادرم بین مردم بود و میشنید چه شرایط سختی دارند. مادرم تکیه گاه محکمیبرای خانواده است و با حضور ایشان آرامش را در خانه احساس میکنیم. فکر میکنم فقدان حاج آقا برای ایشان سخت است و باور ندارند و گله میکنند چرا ایشان زود رفتند. دست ایشان را میبوسم و فکر میکنم در همه دورانها نقش یک مادر خوب برای ما و همسر محکم برای آقایهاشمیایفا کردند.
* برخیها میگفتند آقایهاشمی ولایتمدار نبودند، واکنش شما چیست؟
** این عنوان وسیله کثیفی برای کسانی است که میخواستند اختلاف بین آقایهاشمیو رهبری ایجاد کنند. حضرت امام (ره) تاکید کردند این دو در کنار هم میتوانند گره اصلی کشور را حل کنند. من یک تحلیل دارم، زمانی که به رابطه آیتاللههاشمیو حضرت امام (ره) نگاه میکنم، بهترین و بزرگترین نگاه را امام (ره) به آقایهاشمیداشتند و هرگاه به جبهه میرفتند، گوسفند ذبح میکردند. اما با همه ارادتی که بین حضرت امام (ره) و آقایهاشمی بود پدرم به عنوان کسی که خود را مسئول میدانستند در خیلی از مسائل مقابل امام (ره) میایستادند و نقد صریح خود را بیان میکردند. خیلی از مسئولین نمیتوانستند نظر خود را به امام (ره) بگویند و از ایشان میخواستند مسائل را مطرح کنند.
درباره جنگ، بنی صدر، قوانین و مجلس آقایهاشمیصریح با امام بحث و ایشان را قانع میکردند، اگر نمیشد مطیع امام (ره) بودند، حتی نامه ای در سال 60 داریم که بدون سلام در مسأله بنی صدر به امام نوشتند و بسیار تند بود اما همه اینها باعث نشد که بگویند اختلاف نظر میان این دو وجود دارد اما متأسفانه خناسان سعی میکنند، همین نگاه و روش با رهبری را که آقایهاشمیداشتند مطرح و کد نادرست بدهند. اما اگر به تاریخ نگاه کنیم رابطه آقایهاشمیبا حضرت امام (ره) با همین کدها بود اما هیچگاه نگفتند اختلاف میانهاشمی و رهبری وجود دارد. اینها خناسانی هستند که منافع خود را در بروز اختلاف بین رهبری و آیتاللههاشمیبا تعریف مسائل کلیشه ای میدیدند تا از این طریق ماهی خود را از آب گل آلود بگیرند.
* برای سوال پایانی، یک سال از فوت آیتاللههاشمی میگذرد. اگر بخواهید با ایشان درد و دل کنید چه میگویید؟
** (گریه اجازه پاسخ به این سوال را به یاسرهاشمینمیدهد).
http://newspaper.mardomsalari.ir/4505/page/8/30124
ش.د9604526