چرا نام «محمدمرسي عيسى العياط» در كنار نام محمد مصدق قرار ميگيرد؟ محمدمرسي، رئيس حزب آزادي و عدالت وابسته به اِخوانالمسلمين، در سال 2012 ميلادي نامزد اِخوان در انتخابات رياستجمهوري مصر شد و با شكست دادن احمد شفيق، آخرين نخستوزير حسني مبارك، به عنوان اولين رئيسجمهور پس از انقلاب مصر انتخاب شد. مرسي پس از انتخابات، سخنان و واكنشهايي داشت كه سياسيون مصر را براي پايين كشيدنش از قدرت تحريك كرد. از جمله مواضع مرسي حمايت از گروههاي تكفيري و تندروي منطقه و حمله به بشار اسد رئيسجمهور سوريه، سخنان اختلافافكن مذهبي و برخورد نكردن با افراطيها، ميدان دادن به آنها و... بود. روش مرسي مورد توقع مردم و انقلابيون نبود؛ زيرا او ترجيح داد به جاي انقلابي بودن تنها ديپلمات باشد. پس در اولين اقدامات خود ايجاد روابط ديپلماتيك با دولتهاي مرتجع منطقه و آمريكا را در برنامه خود قرار داد. او خود را نيازمند توصيه انقلابيون در مورد ايستادگي در مقابل رژيم غاصب صهيونيستي و لغو قرارداد كمپ ديويد نميديد. مرسي با قرار گرفتن در آغوش آمريكا و رژيم صهيونيستي و دست گذاشتن در دست آنها ميخواست پشتوانهاي قوي براي خود درست كند، لذا با تكيه بر دانش ديپلماسي يك راست سراغ «كدخدا» رفت تا دوام دولتش را تضمين كند. چيزي نگذشت كه مردم مصر متوجه شدند او ميان انقلاب و قدرت، دومي را انتخاب كرده، پس تصميم گرفتند از او جدا شوند. دولت مرسي حتي در پاسخ به نامه 17 انديشمند ايراني كه توصيه كرده بودند: «مبنا و الگوي قطعي و عملي مديريت مصر را بر پايه اسلام عزيز قرار دهد»؛ پاسخ داد: «مصر الگوي خاصي برخاسته از اراده ملياش دارد و ارتباطي هم به هيچ الگوي ديگري ندارد و كسي هم نميتواند الگوي مشخصي را به آن ديكته كند.» او نه تنها به توصيه سياستمداران و انديشمندان با تجربه در جهان اسلام توجهي نكرد، بلكه به توصيه سياستمداران هموطن خود در مورد توقف روشهاي مخاطرهآميز هم اعتنايي نكرد. پس از شهادت شيخ شحاته بود كه «راسم النفيس» از رهبران شيعي مصر گفت: «جنايتي كه عليه شيعيان استان الجيزه مصر صورت گرفت و منجر به شهادت علامه شحاته و سه نفر ديگر از يارانش شد، بازتاب سخنان تحريكآميز فرقهاي محمد مرسي بود و سرانجام همين خون كه مظلومانه به زمين ريخته شد، سبب سرنگوني وي گرديد.» اين شد كه كمتر از يك سال جنبشي به نام جنبش «تمرد» راهاندازي شد و اولين اقدامش را ايستادگي در مقابل قانون اساسي، به دليل تدوين شدن از سوي ارتش مصر اعلام كرد. دلايلي كه سران اين جنبش اعلام كردند، مبهم بود و بنيانگذاران جنبش تمرد، به اينكه رئيسجمهور در مديريت كشور ناموفق بوده و از حجم خطرهايي كه كشور را احاطه كرده آگاهي ندارد و اين مسائل ناكامي اقتصادي را تشديد خواهد كرد، بسنده كرد. محمود بدر، مؤسس جنبش تمرّد گفت: «ملّت به مرسي رأي اعتماد داده و ميتواند اعتماد خود را پس بگيرد.» جنبش تمرّد معتقد بود مرسي انقلابشان را دزديده و كشور را به دشمنان و نيروهاي حسني مبارك تحويل داده است. نتيجه آن شد كه با دخالت ارتش مصر دولت محمدمرسي ساقط شد.
اما شباهتهايي بين مرسي و مصدق و بسياري از سياستمداران وجود دارد كه ميتوان از آن به منزله تجربهاي تلخ در تاريخ معاصر از مذاكره و رفاقت با آمريكا نام برد. هرچند برخي رسانههاي اصلاحطلب در مقابل اين نظريه ايستادند و شباهت اين دو سياستمدار را رد كردند؛ زيرا از شباهتها چشم ميپوشند و تفاوتها را برجسته ميكنند. آگاهان به تاريخ معاصر ايران ميدانند، اين دو فرد در يك نقطه به يكديگر برخورد ميكنند و آن اعتماد به آمريكا است. مصدق و مرسي هر دو پايگاه مردمي خود را از دست دادند و با بياعتنايي به اين اتفاق به آمريكا روي آوردند و خواستند با كمك او در مقابل مشكلاتشان بايستند. به عبارتي مهمترين ايراد مرحوم مصدق و مرحوم مرسي اعتماد و تكيه به آمريكا بود. شايد بگوييد دولت عبدالفتاح السيسي درباره آمريكا و حتي عربستان تفاوتي با دولت مرسي ندارد، پس چرا يكي سرنگون ميشود و ديگر دوام پيدا ميكند؟ جواب اين است كه آمريكا نوكران خود را در يك قالب و برنامه خاص ميخواهد كه اگر طبق آن عمل كنند حمايتش را ادامه ميدهد و اگر عمل نكنند، به فكر جايگزيني براي آن نوكر ميافتد. در نظر آمريكا رفاقت و دوستي و مودت مهم نيست، بلكه انجام دستورالعملها و تجميع منافع در يك خدمتگذار است. آنچه سياستمداران را به آمريكا نزديك ميكند، مذاكره و عكس يادگاري نيست، درصد نوكري و تأمين منافع كدخدا مهم است. در تاريخ دويست سال گذشته مشاهده كرديم، هر سياستمداري كه در كنار آمريكا قرار گرفت، بايد در برنامههاي مشخص و تعريف شده حركت ميكرد، وگرنه اولين قاتل او آمريكا ميشد. مطلوب در نزد آمريكا بازي كردن افراد در زمينش است و بر هم نزدن بازي در زميني كه او ترتيب داده است. پس به محض اينكه احساس كند بازي به نفع او نيست، حمله را شروع ميكند. مصدق نبايد منفعتش براي آمريكا كمتر از محمدرضا پهلوي باشد كه اگر باشد سرنگون ميشود، مصدق، محمدرضا، صدام، قذافي، بن لادن، حسني مبارك، مرسي و غيره طبق منفعتشان براي آمريكا طبقهبندي شدند، روزي آمدند و روزي هم رفتند. در نگاه آمريكا هر كسي گاو شيرده نباشد بايد از صفحه روزگار محو شود و اگر در مقابلش بايستد با جنگ و تحريم و هر طريقي ديگر سعي ميكند او را مطيع خود كند. آمريكا معاملهگر است و دستنشاندههاي خود را مانند چاه نفت ميبيند. آيا اعتماد مصدق به آمريكا نتيجه داد؟ آيا دوستي مصدق و امتيازاتي كه داد، كفاف حمايت از دولتش را ميكرد؟ تجربه تاريخي نشان داده است به هيچ وجه نبايد به آمريكا اعتماد كرد، زيرا اين اعتماد و همراهي نتيجهاي جز تبديل شدن به گاو شيرده ندارد. حال چرا مصدق؟ به اين دليل كه اگر مرسي مصدق را الگوي خود قرار ميداد، به وضوح ميديد رفتار آمريكا در حال تكرار است، زيرا آمريكاي زمان مصدق با آمريكاي زمان مرسي هيچ تفاوتي ندارد.