يكي از خيانتهاي تاريخي حكومت پهلوي كه هيچگاه اذهان عمومي جامعه ايراني آن را فراموش نميكند، مقاومت نكردن در برابر جدايي بحرين از ايران بود كه در طول تاريخ همواره جزئي از خاك ايران بزرگ بود و حاكمان محلي بحرين در دوران صفويان، افشاريان، قاجار و... از سوي پادشاه ايران برگزيده ميشدند.
سياست واگرايي بحرين با ورود استعمارگران به خليجفارس كه سردمدار آن پرتغاليها بودند، آغاز شد. جداييخواهي در بحرين نيز زماني شكل گرفت كه اين منطقه از سال 1892 ميلادي تحت سلطه كامل بريتانيا درآمد. پيش از اين بريتانيا از طريق انعقاد قراردادهاي گوناگون تلاش كرده بود اين سرزمين را تحت حاكميت خود درآورد. نخستين قيام عمومي بحرين در مارس 1895 در مخالفت با شيخ عيسيبنعلي، نخستين حاكم سلسله آلخليفه شكل گرفت. اين قيام با دخالت سرهنگ آرنولد ويلسون، نماينده دولت بريتانيا در خليجفارس سركوب شد، بازداشت و تبعيد ناراضيان به «زباره» در شمال شبهجزيره قطر را در پي داشت و درگيريهاي شديدي را ميان قطر و بحرين به وجود آورد. اين موضوع سبب شد قطر با انعقاد قراردادي خود را تحتالحمايه بريتانيا قرار دهد. اين رويداد نقطه آغاز بيش از يك قرن كشمكش سياسي و نظامي ميان بحرين و قطر بود.
در سالهاي بعد، به تدريج افكار عمومي در بحرين به ايران متمايل شد. انقراض سلسله قاجار در ايران و طرح ادعاهاي ارضي پهلوي اول اين تمايل را در مردم بحرين افزايش داد و از سوي ديگر بر حساسيت انگليسيها در منطقه افزود و آنان را به تحكيم پايههاي نفوذ و سلطه خود در بحرين سوق داد. اين رخداد سبب شد انگليسيها در سال 1923 ميلادي شيخ عيسيبنعلي را بركنار و يكي از كارگزاران خود «چارلز بلگريو» را در 1926 به عنوان مشاور امير بحرين روانه اين سرزمين كنند. اقدامات اين مشاور كه تصميمگيرنده اصلي در بحرين بود، افزايش نفرت عمومي به سياستهاي استعماري بريتانيا در منطقه را در پي داشت. در اين ميان اعتراضات مردمي آغاز و بلگريو در مواجهه با اولين اعتراض بحرينيها از اين سرزمين خارج شد.
در دوران پس از جنگ جهاني دوم، با گسترش تظاهرات، مخالفتهاي مردمي به جنبش عمومي ضد استعماري تبديل شد. بريتانيا ميدانست كاهش كنترل بر بحرين، سبب از دست رفتن سراسر خليجفارس خواهد شد؛ از اين رو ميخواست به هر قيمتي قيام مردم بحرين را سركوب كند؛ بنابراين در اين راه دامن زدن به اختلافات مذهبي را پيشه كرد. ميان شيعه و سني تفرقه به وجود آورد و زمينههاي برخورد اين دو را شكل داد. بدين ترتيب در دهه 50 ميلادي بحرين چند بار تا آستانه جنگهاي خونين داخلي پيش رفت.
از سوي ديگر، جنگ كانال سوئز و هجوم نظاميان انگليسي به مصر، سبب افزايش تنفر اعراب خليجفارس و به ويژه مردم بحرين از انگليس و ترويج احساسات ناسيوناليستي عربي در اين كشور شد؛ اما اين احساسات اغلب از سوي پليس غيربومي بحرين سركوب ميشد.
از اواسط قرن بيستم، ادعاهاي تاريخي ايران در مورد حاكميت بر بحرين جدي شد. مجلس شوراي ملي در آبان ماه 1336 لايحهاي را تصويب كرد كه به موجب آن بحرين استان چهاردهم ايران اعلام شد و دو كرسي خالي براي نمايندگان «استان چهاردهم» در نظر گرفته شد. اين اقدام و تهديد ايران در مورد تحريم هر سازمان و مجمع بينالمللي كه بحرين را به رسميت بشناسد، موضوع را پيچيده كرد؛ اما فشار بريتانيا به شاه سبب دست كشيدن ايران از ادعاهاي ارضياش به بحرين شد.
در سال 1347، شاه در ديدارش از هند گفت: «اگر مردم بحرين مايل نباشند به كشور ما ملحق شوند، هرگز به زور متوسل نخواهيم شد و هر كاري كه بتواند اراده مردم بحرين را به نحوي كه نزد همه جهانيان به رسميت شناخته شود، نشان دهد خوب است.»
شاه استقلال بحرين را منوط به نظر مردم بحرين كرد و اين عمل در تاريخ ايران سابقه نداشت. همان زمان اسدالله علم نيز به سفير انگليس در مورد اين راه حل اعتراض كرد. او در كتاب خاطراتش در روز 21 مرداد 1348 آورده است: «به سفير انگليس گفتم ما هيچگاه نميتوانيم چنين پيشنهادي را تصويب و در برابر ملت ايران توجيه كنيم.»
ايران ميخواست سرنوشت بحرين در يك همهپرسي تعيين شود؛ در حالي كه دولتهاي بحرين و بريتانيا با آن مخالفت كردند. در نتيجه ايران و بريتانيا توافق كردند تا به جاي برگزاري همهپرسي، از سازمان ملل متحد خواسته شود سرنوشت سياسي اين سرزمين را با نظرسنجي از گروهها و طبقات گوناگون تعيين كند. حكومت بحرين كه تحت نفوذ بريتانيا بود، براي تأثيرگذاري بر نتيجه نظرخواهي مصمم شد تا ساختار جمعيتي اين سرزمين را با اكثريت دادن به عربها دگرگون كند. در اين راستا، هزاران فلسطيني و نيروي كار عرب از كشورهاي منطقه به بحرين هجوم آوردند. جالب اينكه شاه نيز متوجه خطر نظرخواهي در مورد استقلال بحرين شد و به علم گفت: «به سفير تكرار كن كه اگر من پيشنهادش را بپذيرم مرتكب خودكشي شدهام. اگر اين خودكشي در راه حفظ منافع ملت ايران بود، چندان اهميتي به آن نميدادم؛ ولي به عقيده من اين طرح خيانت به منافع ملي است؛ بدين جهت نميتوانم آن را بپذيرم.»
با اين حال نظرخواهي از 10 فروردين ماه 1349 آغاز شد و ويتوريو وينتسپير گيچياردي، ديپلمات ايتاليايي و مدير دفتر سازمان ملل در ژنو از سوي اوتانت، دبيركل وقت سازمان ملل مأموريت انجام اين كار را برعهده گرفت. وي پس از پايان مأموريت دو هفتهاي خود در بحرين، گزارش برداشتهاي خود از صحبت با مردم و گروههاي بحرين، را كه به ادعاي وي از علاقه آنان به استقلال حكايت ميكرد تسليم دبيركل كرد.
با اعطاي اين گزارش، شوراي امنيت سازمان ملل قطعنامه 278 خود را در 21 ارديبهشت ماه 1349 صادر كرد كه در آن خواسته مردم بحرين تأييد شده بود. اين قطعنامه به دولتهاي ايران و بريتانيا ابلاغ شد. آن دوره در فضاي سياسي ايران موافقان و مخالفاني دراين باره وجود داشتند؛ البته مخالفان جدايي بحرين در ميان سياسيون بسيار اندك و بيشتر محدود به اعضاي حزب پانايرانيست بود. فراكسيون پارلماني اين حزب كه در دوره بيست و دوم مجلس شوراي ملي پنج نماينده داشت، با محوريت محسن پزشكپور، رهبر اين تشكل پس از طرح قصد دولت براي موافقت با جدايي بحرين، دولت اميرعباس هويدا را به استيضاح كشاند.
در سال 1349، دولت هويدا گزارشي را مبني بر جدايي مجموعه جزاير بحرين از ايران به مجلس شوراي ملي آورد كه پانايرانيستها به شدت با آن مخالفت كردند. از آن جمله پزشكپور بود كه در مخالفت با اين گزارش، سخنراني مشهوري ايراد كرد و با «خيانت» ناميدن تصميم دولت هويدا، وي را به چالش كشيد. هرچند اين نطق و گريه پزشكپور هنگام ايراد، آن همان زمان سر و صداي بسياري به پا كرد، بعدها ناصر انقطاع در كتاب «پنجاه سال تاريخ با پانايرانيستها» مدعي شد اين مخالفتها صوري و نمايشي و از سوي دولت ديكته شده بود.
به هر ترتيب مخالفتها به جايي نرسيد و در بهار سال 1350 شمسي، تهران و منامه پس از تعيين و تصويب مرزهاي دريايي ميان خود روابط دوجانبه را در همه زمينهها آغاز كردند. چنين بود كه جزيره بحرين در 23 مرداد ماه 1350 رسماً استقلال خود را از سرزمين مادري اعلام كرد و ايران نخستين كشوري بود كه يك ساعت پس از اعلام استقلال، آن كشور را به رسميت شناخت.
منبع: تسنيم