هر كس به هر كاري كه مشغول است، بايد آن را بشناسد. شناخت، كار سادهاي نيست. هم مبدأ هم منتهي هم وسط بايد كاملاً شناخته شود. هر چه هست در قرآن است. «أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مثلأ كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ، تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا.» اين آيه طريق معرفت را بيان ميكند. درخت وقتي شناخته ميشود كه هم اصل، هم فرع، هم ريشه، هم تنه، هم شاخه و هم ثمر و ميوه آن شناخته بشود.
چراغ هدايت و كشتي نجات
بهت انگير است! ما هرگز نرسيديم بفهميم و درك كنيم. معراج به قدري مهم است كه خدا يك سوره در قرآن به نام سوره اسرا نازل كرده است. اين دقايق بايد ملاحظه بشود. هرجا در طليعه كلام خدا، سبحان است، آنجا بايد عقل متمركز بشود. اين سوره مصدر است به سبحان. «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى». بعد از مسجد اقصي تا كجا؟ تا جايي كه دَنَا فَتَدَلَّى، رسيد به قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى. بعد آنجا سربلند كرد، ديد دو كلمه نوشته شده. عقل اينجا مات است؛ شب معراج، آن هم مقام قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى كه جبرئيل فرو ماند و او رفت، آنچه ديد اين بود: «إن الحسين مصباحالهدي و سفينةالنجاه». اين دو كلمه بر عرش بود.
مصباحالهدي يعني چه؟ هدايت را بايد فهميد، بعد مصباح آن هدي. آيه نور را بخوان: مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاهٍ فِيهَا مِصْبَاحٌالْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَهٍ. در آيه نور يك مشكات و در آن مشكات دو مصباح است؛ يك مصباح بي الف و لام و يك مصباح با الف و لام. باطن آن مشكات كيست؟ صديقهكبري فاطمهزهرا(سلاماللهعليها). مصباح اول حسنبن علي است و مصباح دوم حسين بن علي. ريشه ان الحسين مصباحالهدي در آيه نور است. اين قضيه لا تدرك و لا توصف. روز اول كه به دنيا آمد. چه كرد؟ رفت قنداقه به عرش. روز اولش اين بود؛ روز آخر چه كرد؟ رفت با سر تا حرم كبريا. آنجا كه ارجعي إلي ربك راضيه مرضيه. اين است كه لا تدرك و لا توصف.
حاجت موسي به درگاه سيدالشهدا
ابوحمزه ثمالي از حواريون حضرت زينالعابدين(ع) و از اركان فقه و روايت است. خود معرفت اين رجُل در نهايت دقت است. در حكومت آل مروان كه زيارت قبر آن حضرت ممنوع بود، شبها بار سفر ميبست و خودش را روزها مخفي ميكرد. رسيد به كربلا. نيمه شب عازم شد براي تشرف. تا خواست وارد بشود، يكي دست گذاشت به سينهاش و گفت: حق ورود تا اذان صبح نداري. بعد رفت و پس از مدتي دوباره برگشت، همان شخص پيدا شد، گفت: احدي از جن و انس امشب حق ورود به اين آستانه را ندارد. گفت: تو كه هستي كه مانع من شدي، آن هم در اين خوف و خشيت؟ گفت: من از ملائكه موكّل بر اين قبرم. پرسيد: چرا نميگذاري من مشرف بشوم؟ من از اصحاب خاص امام زينالعابدينام. گفت: مي شناسم، ميدانم؛ ولي آنچه ما اطلاع داريم... ـ اينها عقل را مبهوت ميكند، قرآن را بخوانيد، ببينيد موسي بن عمران كيست؟ «وَنَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا»... «وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا». «كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى» اما «تَكْلِيمًا»؛ اين مفعول مطلق تمام مفسران را متحير كرده. «كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا» گفت: امشب اين حرم قُرق موسي بن عمران است، سالهاست موسي حاجتي دارد، امشب خدا اجازه داده كنار اين قبر بيتوته كند و حاجتش برآورده بشود. كيست سيدالشهدا؟
گريه عرشيان و خلايق
صدوق در من لا يحضر... من لا يحضر كتابي است كه صدوق با مسلك شيخش، ابن وليد در حديث ميگويد: آنچه در اين كتاب است بين من و خدا حجت است. در من لا يحضر خود شيخ صدوق، رأس المحدثين، محمد بن علي بن بابويه، نص كلامش اين است كه من اكتفا ميكنم به اين زيارت؛ چون اصح زيارات است. آن وقت زيارت چيست؟ أشهد... أشهد... شهادت ميدهم براي خون تو اقشعرت... اقشعرار حالت خاصي است. اقشعرت أظلة العرش مع أظله الخلائق. الخلائق جمع محلي به ال است. اظله تمام آفريدگان خدا با اظله عرش، براي خون تو اقشعرت. بعد جمله دوم كه محير العقول است: بكي عليه ما يري و ما لا يري: آنچه ديده ميشود آنچه ديده نميشود، قابل ديدن نيست، همه براي تو گريه كردند. اين قضيه لا تدرك و لا توصف كجا قابل وصف است؟
شبي كه بين راه خطبه خواند، جملهاي فرمود: من كان فينا باذلا مهجته، موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فإني راحل مصبحا انشاءالله: آنكس كه در ما خون دلش را ميبازد و براي ملاقات خدا خود را آماده كرده با ما حركت كند. روز عاشورا دعايي خواند: «بِحَقِّ يسَّ وَالقُرآنِ الَكريم و بحق طه وَ القُرآنِ الَعَظيمِ يا مَنْ يَقْدِرُ عَلى حَوائِجِ السّائِلينَ يا مَنْ يَعْلَمُ ما في الضَّميرِ يا مُنَفِّسا عَنْ المَكْروبينَ يا مُفَرَجاً عَنْ المَغْمومينَ، يا راحِمَ الشَيْخِ الكَبيرِ يا رازِقَ الطِفْلِ الصَغيرِ. بعد روز چه كرد؟ كاري كرد كه آن كار را جز خدا احدي نميتواند به كنه آن برسد؛ الا آن كسي كه مأموريتي يافت. خدا يك قاروره به او داد، او كيست؟ امسلمه گفت: عصر روز عاشورا خواب ديدم رسول خدا(ص) را هم سر برهنه، هم پا برهنه. قلب عالم امكان، اشرف كائنات، سر برهنه، پا برهنه، غبارآلوده، گرد و خاك بر سر و صورتش نشسته. يك شيشه خون به دستش بود، پرسيدم: يا رسولالله! چه خبر است؟ فرمود: خدا اين قاروره را به من داد، رفتم كنار گودال قتلگاه...ـ از اين روايت روشن ميشود، آن وقتي كه سر بريده شد، پيغمبر كنار آن سر بريده بودـ آن خون گلو را گرفتم، الآن ميبرم به عرش. امام ششم فرمود: آن قاروره را، آن شيشه خون را برد، به طاق عرش گذاشت. تا قيامت كبري آن طاق ميلرزد. اين است خون او.
كيست او؟ آن كسي كه... خاتمه محشر چيست؟ آن روزي كه تمام انبيا همه ميگويند: وانفسا! آن روزي كه يك نفر ميگويد: وا أمّتاه. بقيه پيغمبران فرياد وانفسا ميزنند. خاتمه محشر چيست؟ خاتمه محشر يك كلمه است، آن كلمه اين است:ـ حديث صحيح السند استـ صديقهكبري سر از قبر برميدارد، آن وقتي كه تمام اهل محشر گرفتارند، ميرود تا پاي قائمه عرش خدا. بعد كه آنجا رسيد، يك پيراهن پاره، خون آلوده، روي سرش گرفته. جبرئيل نازل ميشود، ميگويد: يا فاطمه! خدا به تو سلام ميكند، ميگويد: اين پيراهن را از روي سر بردار، آنچه ميخواهي بخواه. اين است پيراهن او.