در شماره گذشته از نقشه استعمارگران اسپانيايي با رهبري «فرانسيسكو پيزارو» براي شبيخون زدن به فرمانرواي «امپراتوري اينكا» و دستگيري آن سخن گفتيم. پس از مدّتي، فرمانرواي اينكا به پيزارو گفت، در برابر آزاديش اتاقي را كه در آن نشسته است، پر از زر و سيم كند. پيزارو كه از اين پيشنهاد او شگفتزده شده بود، آن را پذيرفت. مردم به اميد آزادي فرمانرواي خود از پرستشگاههاي خود، ظرفها و كالاهاي زرين ميآوردند و سرانجام به وعده خود جامه عمل پوشاندند؛ اما پيزارو با بدعهدي به وعده خود عمل نكرد و در دادگاهي او را به جرم كشتن برادر و گرفتن زنان متعدد كه بر خلاف سنت نياكان خود بود و همچنين پنهان كردن بخشي از دارايي خود و نداشتن باور به خداي راستين، به دار آويخت.
«ادواردو گالئانو» ماجراي تسخير پايتخت امپراتوري اينكا را چنين شرح ميدهد: «پيزارو قبل از آنكه سر «آتاهوالپا» را از تن جدا كند، به زور تاواني از او گرفت كه «تخت رواني بود به ارزش بيست هزار ماك نقره ناب و يك ميليون و سيصد و بيست و شش هزار اكو زر ناب» سپس به كوسكو حمله كرد. پايتخت امپراتوري اينكا آنقدر عظمت داشت كه سربازان پيزارو پنداشتند وارد شهر قيصرها شدهاند. با اين همه براي غارت خورشيد لحظهاي درنگ نكردند. سربازان زرهپوش كه هر يك ميخواستند سهم بيشتري به چنگ آورند به جان هم افتاده و با هم درگير شده بودند. زينتآلات و مجسمهها را زير پا خرد ميكردند و ظروف را با چكش ميكوبيدند تا تكهتكه و قابل حمل شوند... براي اينكه آنها را به شمش تبديل كنند. تمام گنجينه معبد، از جمله لوحههايي كه ديوارها را پوشانده بود و تنديسهاي اعجابانگيز درختان و پرندگان و ساير اشياء موجود در باغ را در بوته زرگري ريختند.»
شرح اين لشكركشي را يك كشيش چنين نوشته است: «به چشم خودم ديدم كه دستهاي سرخپوستها را قطع ميكردند. دماغ و گوش آنها را از زن و مرد ميبريدند. سگهاي درنده را به جان آنها ميانداختند تا آنها را پاره كنند. خانهها را آتش ميزدند. بچهها را از سينه مادر كشيده و پرتاب مينمودند. ملت اينكا از برق توپها و منظره سوارها به قدري ترسيده بودند كه به فكر دفاع نيفتادند. پادشاه اينكا را اسير كردند و بعد از اينكه براي نجات خود تلي از طلا به آنها داد باز او را به مرگ محكوم كرده و خفه نمودند.»
در سال 1535 ميلادي، پيزارو شهر «ليما» را به عنوان پايتخت خود انتخاب كرد. چند سال بعد، در سال 1541، پيزارو در شهر ليما به دست رقباي اسپانيايي خود به قتل رسيد. در سال 1572، اسپانياييها آخرين ايالت مستقل اينكا را فتح كرده و سر «توپاك آمارو» آخرين فرمانرواي اينكا را از بدن جدا كردند. از آن پس، مردم متمدن و ثروتمند اينكا به عنوان برده، روي مزارع بزرگ و معادن طلا و نقره براي اسپانياييها كار كردند! در اين زمينه «پيرسكت» مينويسد: «ظلم و ستم و تعدي و اعمال زور سفيدپوستان نسبت به مردم غيرسفيد هر روز بيرحمانهتر تكرار ميشد. جنايات سفيدپوستان اروپا وحشتناك و سوزاننده بود. پرو به دست آدمكشهايي فتح شد كه حتي «كرتس» و دوستانش پيش آنها روسفيد بودند. فاتحين پرو از قدرت خود سرمست بودند و در راه ارضاي هوسها و اميال حيواني خود تا سر حد تخيل پيش ميرفتند.»
حضرت آيتاللهالعظمي خامنهاي(مدظلهالعالي) در شرح مبحث استعمار به حضور استعمارگران در پرو اشاره داشته و ميفرمايند: «رئيسجمهور كشور پرو در آمريكاي لاتين، در زماني كه بنده رئيسجمهور بودم، به من گفت: ما اخيراً يك تمدن بسيار باشكوه را در حفاريهاي خود در كشورمان پيدا كردهايم. او ميگفت: سالها استعمارگران بر كشور پرو مسلّط بودند؛ اما نگذاشتند مردم و روشنفكران و صاحبنظران پرو بفهمند كه در گذشته چنين تمدني داشتند! يعني اينها حتي از اينكه مردم، تاريخ خودشان را بدانند و به گذشته خودشان افتخار كنند، مانع ميشدند!»