وقتي ايران انقلابي 57 در درگيري با تفالههاي کم ارزشي نظير بنيصدر و رجوي و منافقين و ... خون بهشتي شهيد را بهاي نابودي خرده تفالههاي استکبار جهاني مينمايد، روا نيست در جنگ پنجه پنجه انقلاب چله نشين، نه با خرده عوامل شيطان که با خودِ خودِ شيطان بزرگ، خون پرجوش قاسم سليماني شهيد، متضمن نابودي شيطان بزرگ و غده سرطاني روزگار باشد؟
به راستي اگر شهيد بزرگوار شهيد دکتر بهشتي را در قامت يک ملت براي آن روزهاي ملت ايران بناميم؛ شهيد والامقام سپهبد قاسم سليماني را با آن حجم تاثير و نفوذ از: جنوب ايران تا شمال آفريقا، از قلب مسکو تا کردستان عراق، از شهرهاي يمن تا روستاهاي سوريه، و دهها و صدها نقطه و مرکز ديگر از جغرافياي مقاومت و انسانيت و آزادي، اغراق و ناحق است اگر او را شخصيتي فراملي، فرا مليتي و فرامرزي بناميم؟!
بايد باور نماييم که هر چند رنگ و گرماي خون «سليماني - خامنهاي» از جنس رنگ و گرماي خون «بهشتي- خميني» بود، اما خون سردار ما نه فقط يک ملت با مرزهايي مشخص، که امتي با مرزهاي بي پايان را به غليان درآورد تا ثابت کند که گرچه خون همان خون است اما خون شهيد "چله دوم انقلاب" به مراتب از خون شهيد "چله اول" آن رنگين تر است! و چرا رنگين تر نباشد؟! مگر اين سنت الهي نيست که هر چقدر امتحان و آزمايش الهي سختتر باشد، ثمره و نتيجه آن نيز موثرتر و عظيم تر و گهربارتر است؟
وقتي بهشتي شهيد در ابعاد جغرافياي ايران مظلومانه آماج تهمتهاي گاه و بيگاه قرار ميگيرد و شهادتش سبب آن ميشود که ايران انقلابي آن روزها متاثر و هوشيار گردد؛ آيا روا نيست فرماندهاي که مظلومانه و تنها، شام و عراق و ايران را از چنگ دژخيمان تکفيري نجات ميدهد و پس از چندي نه فقط در ايران که بر اثر مسمومات غربي در خارج از مرزهاي ايران نيز ناجوانمردانه ناسزا و تهمت ميشنود، نبايد خون او که همانا سند حقانيت و مظلوميت راه اوست، عالمي را زير و زبر و آگاه نمايد؟!
وقتي ايران انقلابي 57 در درگيري با تفالههاي کم ارزشي نظير بنيصدر و رجوي و منافقين و ... خون بهشتي شهيد را بهاي نابودي خرده تفالههاي استکبار جهاني مينمايد، روا نيست در جنگ پنجه پنجه انقلاب چله نشين، نه با خرده عوامل شيطان که با خودِ خودِ شيطان بزرگ، خون پرجوش قاسم سليماني شهيد، متضمن نابودي شيطان بزرگ و غده سرطاني روزگار باشد؟
امروز نه تنها تراز انقلاب اسلامي در گام دوم خويش نسبت به گامهاي ابتدايياش، که تراز خون، تراز جهاد و تراز شهيدش نيز، با خون، جهاد و شهادت سالهاي ابتدايي اش، قابل قياس و برابري نيست! انقلاب اسلامي سالهاست مرز جغرافيايي به نام ايران را درنورديده و فراتر رفته است، پس چرا گمان ميکنيم مرز جهاد و شهادت و ايثار مردمانش نيز، در حصار آن مرز محدود باقي مي ماند؟
حتما خطاست اگر قاسم سليماني بزرگ را تنگ نظرانه در مرزهاي کشوري هر چند بزرگ و عظيم به نام ايران محصور نماييم! حتما خطاست اگر قاسم سليماني را تنها متعلق به مردماني هر چند برتر از مردمان زمان رسول الله، به نام مردم ايران محدود نماييم! حتما خطاست اگر قاسم سليماني را که سالهاست اميد دل مظلومان همه عالم بوده و امروز تک تک آزاديخواهان جهان خود را مديون قطره قطره خون او مي دانند، قهرمان و اسطوره ملي ايراني معرفي نماييم و از اسطوره بودن او در بين ملتهاي پاکستان و عراق و يمن و افغانستان و ونزوئلا و کوبا و نيجريه و ... غافل بمانيم!
و حتما خطاست اگر امروز وعده تحقق يافته خميني کبير در شکلگيري امت واحده مستضعفين عالم را ناديده بگيريم و شهيد قاسم سليماني را چيزي جز شهيد متعلق به همين «امت واحد» بدانيم و بناميم!
درود خدا بر وعده تحقق يافته خميني کبير!
درود خدا بر اين «امت بزرگ»!
و درود خدا بر اين «شهيد امت» که به واسطه مجاهدتهاي عظيم و گسترده اش به راستي خود «يک امت بود براي امت ما»