«وارش» نام مجموعهای است که پس از مجموعه طنز «فوق لیسانسهها» روی آنتن رسانه ملی رفت. با توجه به اینکه گفته میشود این سریال 34 قسمتی است، به نظر میرسد به پایان راه نزدیک شده باشد.
این مجموعه داستان زنی به نام «وارش» را به تصویر کشیده است که زندگی پر فراز و نشیبی دارد. او از همسر اول خود که فوت کرده است، یک فرزند دارد. در ادامه با مرد دیگری به نام یارمحمد که اهل سیستان و بلوچستان است و به شمال کشور سفر کرده و از قضا همسر خود را در زلزله از دست داده است، آشنا میشود و ازدواج میکند.
پس از مدتی یارمحمد به قتل میرسد و مسئولیت بزرگ کردن فرزند خود و فرزند همسر دومش بر عهده وارش قرار میگیرد.
وارش که ابتدا با نام «بهترین سالهای زندگی» معرفی شده بود و بعد با تغییر نام به شبکه سوم سیما آمد، از ابتدا با واکنشها و حاشیههای زیادی همراه شد؛ زیرا عدهای از اهالی خطه شمال کشور در استان گیلان، نسبت به این فیلم اعتراض داشتند و خواستار توقفش شدند. این در حالی است که بهنام تشکر، بازیگر نقش «تراب»، خواسته بود «مردم چند قسمت صبوری کنند تا ببینند که چطور وارش به دنبال نمایش قهرمانیهای گیلانیها است». هر چه از پخش این مجموعه گذشت، وعده این بازیگر بیشتر محقق شد و از زنی اهل خطه گیلان قهرمانی ساخته شد که به نظر میرسد از قهرمانسازی مجموعه ستایش چیزی کم ندارد، به طوری که بازیگر نقش وارش در مصاحبهای گفته است: «به من میگویند ستایش».
با این حال، مجموعه وارش بار دیگر نشان داد در تولید آثاری که به قومیتها مربوط است، باید بیشتر دقت شود تا باعث دلخوری هموطنانمان نشود؛ اما از سوی دیگر مردم نیز باید سعه صدر خود را افزایش دهند و بگذارند داستان جان بگیرد و بعد قضاوت کنند.
گفته شده است این مجموعه برداشتی آزاد از رمان «مهاجران» اثر هاوارد فاست، رماننویس مشهور آمریکایی است. هر چه هست اما به نظر میرسد ضعف در شخصیتپردازیها را بتوان اصلیترین ضعف فیلمنامه دانست، شخصیتهایی که هیچ یک نمیتوانند پاسخ درخور و شایستهای به مخاطب بدهند؛ برای نمونه جدال بین حق و باطل از همان لحظات ابتدایی فیلم آغاز میشود. «تراب» نماینده باطل و «یارمحمد» نماینده حق است. یارمحمد شخصی است که به دلیل قحطی در سیستان و بلوچستان به شمال میرود و نویسنده تلاش دارد او را شخصی حقطلب معرفی کند، در حالی که در پردازش این وجه از شخصیت به هیچ عنوان موفق نبوده است و به نظر میرسد یارمحمد بیشتر شخصیتی جسور است تا حقطلب.
بعدها نیز همین جسارت را در پسر یارمحمد شاهد هستیم، جسارتی که از غیرت او برخاسته است.
در ادامه خود وارش نیز آن طور که باید و شاید به مخاطب معرفی نمیشود؛ زیرا درست در زمانی که بیننده منتظر است تا فداکاریهای این زن برای فرزندانش را ببیند، به ناگاه داستان به فاز دوم وارد میشود و فرزندان بزرگ میشوند. این سؤال برای مخاطب مطرح میشود که بچهها چطور و چگونه بزرگ شدند و وارش برای فرزندانش چه ایثاری کرده است؟
در واقع میتوان گفت عجله در پیشبرد داستان سبب شده است جذابیتهای داستان در اوج خود کاهش یابد.
قهرمان داستان این مجموعه یک زن است، و این میتواند جذابترین ویژگی یک داستان باشد؛ زیرا مادر بودن و فداکاریهای مادرانه به خودی خود فراز و نشیبهای زیادی را به داستان میبخشد. هر چند داستان خط خود را دنبال میکند، اما برخی جاها یک باره و به سرعت تغییر مسیر داده است، حتی با ورود و خروج شخصیتها به ماجراهای جدیدی وارد میشود؛ در واقع میتوان گفت رفت و آمد شخصیتهای داستان بسیار ناگهانی اتفاق میافتد؛ برای نمونه نقاشی کشیدن یک دختر در کنار ساحل.
در هر صورت وارش با تمام ضعفهایش توانست بین مخاطبان خود جا باز کند؛ اما با ورود ناگهانی مجموعه به فاز سوم، یعنی جوان شدن دو پسر نوجوان، بازیگر وارش نیز تغییر کرد؛ این تغییر چهره باعث فاصله گرفتن از شخصیت وارش شد، در حالی که کارگردان میتوانست با گریمی خوب از همان بازیگر قبلی استفاده کند و آن ارتباط ایجادشده بین بیننده و وارش را با دست خود از بین نبرد.
صرفنظر از همه نقاط ضعف و قوت وارش، این نکته را باید گفت که در ژانر خانوادگی و در فضای پرداختن به آثار ملی و محلی، این یک اثر موفق و نسبتا قابل تحسین است که با رفع نقاط ضعف آن، میتوان انتظار داشت که فضا برای تولیدات بهتر و مشابه بیش از پیش فراهم شود.