از زمان به وجود آمدن درگیری بین رژیم صهیونیستی و فلسطین، حل این مسئله از اولویتهای دولتهای آمریکا است. از «جیمی کارتر» و تشکیل جلسات مذاکره در کمپ دیوید گرفته تا برگزاری کمپ دیوید دو در سال 2000 به میزبانی دولت «بیل کلینتون» یا تلاشهای «اوباما» برای اجرایی کردن راهحل دو دولتی، همه اقداماتی بوده است که البته درنهایت هم به جایی نرسیده است.
دولت آمریکا به دلیل ذینفع بودن در مسئله فلسطین و به سبب حمایتهای بیشائبهاش از صهیونیستها، در طول تاریخ، اثرگذاری و محوریت خود را برای حلوفصل این موضوع از دست داده است. «دونالد ترامپ» چهلوپنجمین رئیسجمهور آمریکا، بهخوبی این مسئله را دریافته است و به همین دلیل دیگر به دنبال حلوفصل بیطرفانه مسئله فلسطین نیست. او به جای این کار قصد دارد آرمان نهایی صهیونیستها را هرچه سریعتر برای آنها محقق کند، صادقانه و یکراست به سراغ اصل موضوع میرود: به رسمیت شناختن قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی، کمک به این رژیم برای الحاق بخشهای دیگری از کرانه باختری به سرزمینهای اشغالی و به رسمیت شناختن شهرکسازیهای غیر قانونی.
مسئله دیگر اما نوع تجربه تاریخی ملتهای منطقه از مسئله مذاکره و معامله با آمریکا و رژیم صهیونیستی است. مسلمانان که هر کدام به نوعی از مذاکره، مصالحه یا معامله با آمریکا زخم خوردهاند و منافع ملی خود را به سبب حضور در این نوع مذاکرات از دست دادهاند، حاضر نیستند بپذیرند مهمترین مسئله جهان اسلام با معاملهای به سرانجام برسد که بین ایالاتمتحده و رژیم صهیونیستی بسته میشود و منطقه و فلسطین در آن نادیده گرفته میشوند. مذاکره یا مصالحهای که حق فلسطینان برای بازگشت به سرزمینهای خود در آن دیده نشده باشد و در عینحال به اشغالگری رژیم صهیونیستی پایان ندهد، نمیتواند برای مردم منطقه یا جهان اسلام پذیرفتنی باشد.می توان گفت ترامپ دو چیز را بهروشنی مشخص کرده است؛ یکی کارزار فشار حداکثری به ایران و دیگری مسئله صلح خاورمیانه (یا همان معامله قرن) و سرعت بخشیدن به اجرای آن. با این حال، همانطور که مسئله کمپین فشار حداکثری بارها به اذعان بسیاری از کارشناسان آمریکایی با شکست مواجه شده است، معامله قرن نیز به دومین شکست ترامپ در عرصه سیاست خارجیاش تبدیل خواهد شد.