شما در کردستان چه مسئولیتهایی داشتید؟
من به عنوان فرمانده، با گردان دوم از اصفهان به سنندج اعزام شدم. پس از ورود به شهر، نیروهایمان در سه محل استقرار پیدا کردند که حدود یک هفته تا ده روز در آن مقرها بودیم. یکی از مقرها دادگاه انقلاب بود، یک مقر داخل سپاه سنندج در بلوار خسروآباد و مقر دیگر هم در باشگاه افسران بود. کار نیروهای مستقر در باشگاه افسران اعزام کمینهایی به اطراف شهر سنندج بود. پس از حدود ده روز، من در نقش رابط عملیاتی بین سپاه و ارتش، در ستاد مشترک ارتش و سپاه در سنندج مستقر شدم. این ستاد را برادران «رحیم صفوی»، «علی صیادشیرازی» و «محمد بروجردی»، در لشکر ۲۸ سنندج به عنوان قرارگاه مشترک ارتش و سپاه تشکیل داده بودند. مسئولیت و فرماندهی این قرارگاه از طرف سپاه با آقا رحیم بود و هماهنگی بین ارتش و سپاه در این قرارگاه را آقای بروجردی انجام میداد که برای بررسی وضعیت و هماهنگی بیشتر، در مناطق مختلف استانهای کردستان، آذربایجان غربی و کرمانشاه تردد میکرد.
دقیقاً کار این قرارگاه مشترک چه بود؟
تمرکز فعالیتهای قرارگاه مشترک ابتدا معطوف به کرمانشاه و سپس داخل سنندج بود. این قرارگاه بعدها در استان آذربایجان غربی هم فعال شد و اقدامات زیادی انجام داد. افزون بر این، مسئولیت برقراری امنیت برخی شهرهای استان آذربایجان غربی، مانند تکاب و سردشت هم با این قرارگاه بود.
اقدامات ما در قرارگاه مشترک ارتش و سپاه، متنوع و شامل هماهنگ کردن واحدها، پشتیبانی از یگانهای مستقر در مناطق غرب کشور، تعقیب ضدانقلاب و ادامه عملیاتهایی بود که در مرحله دوم پاکسازی مناطق غرب کشور انجام میشد.
ورود شما به این قرارگاه چگونه بود؟
در مراحل اولیه کارمان، یعنی دو سه ماه اول، پاکسازیها بعد از سنندج، به سمت مریوان در حال انجام بود. در یکی از عملیاتها، «رسول یاحی» که مسئول هدایت عملیات در محور گاران بود، در طول مسیر، مجروح و چند ماهی از صحنه خارج شد. با رفتن او همه بار مسئولیت قرارگاه مشترک و هماهنگیهایی که باید در سطح استان انجام میشد، روی دوش من افتاد. ضمن اینکه من باید امور سپاه را هم پیگیری میکردم. دائم با بیسیم و تلفن، با شهرهای قروه، بیجار، مریوان، بانه، سقز، دیواندره، سردشت، تکاب و کامیاران و از طرف دیگر با کرمانشاه، در تماس بودم. تعاملمان با کرمانشاه با قرارگاهی تحت عنوان قرارگاه غرب برای انجام شدن بعضی کارها، مانند پشتیبانی نیروها، تأمین مهمات و حتی گرفتن بودجه بود. بیشتر کارهای این قرارگاه را برادر محمد بروجردی دنبال میکرد.
ما حوادث و اتفاقات را پیگیری میکردیم، گزارشها را میگرفتیم و جمعبندیمان از حوادث را به طور مستقیم به مرکز و کرمانشاه میفرستادیم. به طور مرتب، از طریق یک خط ارتباط بیسیم، اطلاعات، اخبار و حوادث را به مرکز سپاه در تهران منعکس میکردیم. از تیر تا شهریور سال 1359 روند کاری ما به همین صورت بود.
قرارگاه مشترک مسئولیت دیگری هم داشت؟
کار ما در قرارگاه مشترک، اعزام ستونها و کاروانهای نظامی بود که به طور عمده باید در پادگان سنندج تمرکز پیدا میکردند. افزون بر این، هر روز ستونهایی را به سمت مریوان، سقز و از سقز به سمت بانه اعزام میکردیم. انجام دادن هماهنگیهای لازم برای جلوگیری از آسیبپذیریهای احتمالی در محورهای مواصلاتی، به برنامهریزی مستمری نیاز داشت که وظیفه ما در قرارگاه مشترک بود.
در چهار پنج ماه اول اعزام ستونهای نظامی، بعضی از ستونها در مسیرهای تردد خود، به اسکورت هوایی نیاز داشتند که دو فروند بالگرد هجومی کبرا و یک فروند بالگرد پشتیبانی و فرماندهی ۲۱۴ این کار را انجام میدادند. بنا به ضرورت، اسکورت زمینی هم انجام میدادیم. یک گروه ضربت با چند تا تیربار کالیبر ۵۰ سازماندهی کرده بودیم که ستونها را برای نمونه از سنندج تا مریوان یا از سنندج تا دیواندره، از دیواندره تا سقز و از سقز تا بانه حداقل هفتهای یک بار اسکورت میکردند.
بقیه روزها جادهها چه وضعیتی داشتند؟
قسمتی از روز، حداکثر تا ساعت 9 صبح، مسیرها در اختیار گروهها بود. در بعضی از محورها، فقط از ساعت 9 صبح تا دو یا سه بعدازظهر تردد میکردیم و در ساعتهای دیگر، امکان تردد آزادانه نیروهای مسلح وجود نداشت، چون از هر دو سمت جادهها، به دلیل تمرکز ضد انقلاب آسیبپذیر بودیم.
به جز پاکسازی جادهها، برای روستاها هم برنامهای داشتید؟
همزمان با تأمین راههای مواصلاتی، عملیاتهای پاکسازی روستاهای اطراف سنندج را هم در قرارگاه مشترک برنامهریزی میکردیم. در سنندج، با اینکه سپاه سنندج وجود داشت، ولی برنامهریزی و هماهنگی بیشتر عملیاتهای اطراف سنندج در همین قرارگاه مشترک انجام میشد.
اولین عملیات منسجمتان کجا بود و چه زمانی انجام شد؟
پس از مجروح شدن رسول یاحی، در یکی از جلساتمان تصمیم گرفته شد پاکسازی جاده بانه به سردشت ادامه پیدا کند. این تصمیم برای برداشتن فشار از روی پادگان سردشت و همچنین خود پادگان بانه گرفته شد؛ چون آن جاده، در اختیار ضد انقلاب بود و یگانهای نظامی نمیتوانستند روی آن تردد کنند.
در جادههای دیگر هم تردد محدود بود. این عملیات، اولین عملیات منسجم ما بود که دوازدهم یا سیزدهم شهریور سال 1359 اجرا شد. ما اطلاعاتی به دست آورده بودیم مبنی بر اینکه تسلیحات به سرقت رفته از پادگان مهاباد و همچنین کمکهای عراق به گروههای ضدانقلاب عمدتاً در منطقهای بین سردشت و بانه متمرکز شده است. محورهای مرزی و مناطق منتهی به مرز در اختیار ضد انقلاب بود. ما در سردشت، فقط پادگان را در اختیار داشتیم که از آن به صورت هوایی پشتیبانی میشد.
یعنی سردشت در اختیار ضدانقلاب نبود؟
در شهریور سال 1358 که دکتر چمران به سردشت رفت و واحدی از ارتش را در پادگان این شهر مستقر کرد، سردشت از دست ضدانقلاب خارج شد؛ ولی جادههای مواصلاتی آن همچنان در اختیار آنها بود.
پس از اقدام دکتر چمران، گروهها در سردشت نمیتوانستند فعالیتی انجام بدهند، چون واحدهایی از سپاه، ارتش و عدهای از پیشمرگان مسلمان کرد داخل پادگان مستقر بودند. سپاه هم در غرب شهر، به سمت جادهای که به طرف مرز میرفت، توسعه پیدا کرده و روی تپهای که آنجا بود، قرارگاهی راهاندازی کرده بود. در شهریور 1359، ستونی از بانه به سمت سردشت حرکت کرد و با زحمات زیاد وارد شهر و پادگان سردشت شد.
قرارگاه سپاه کجای سردشت بود؟
قرارگاه دقیقاً همان جایی بود که بعدها محل سپاه سردشت شد. کار اصلیاش این بود که اطراف شهر سردشت، عملیاتهای کمین شبانه انجام دهد. داخل شهر هم اوضاع در کنترل سپاه بود.
ارتش کجا بود؟
ارتش هم در پادگان ژاندارمری سردشت مستقر شده بود. آنجا یک پادگان بیشتر نداشتیم. یکی از واحدهای ارتش با استعدادی در حد یک گردان، در آن پادگان مستقر بود.
ژاندارمری چطور؟
ژاندارمری در مراحل اولیه، حداکثر یک گروهان نیرو داشت که گفته میشد نیروهای هنگ مرزی هستند. آنها فقط در خود پادگان، کنار ارتشیها مستقر بودند.
یک گروهان از گردان ارتش برای تأمین پادگان در آنجا مستقر شده بود؛ چون اگر از روی آن تپه، گلولهای شلیک میشد، به پادگان ارتش اصابت میکرد. اسم آن تپه را به یاد ندارم. آن روزها اسم آن را «اللهاکبر» گذاشته و روی آن مستقر شده بودند. تپه، دید خوب و مناسبی روی جاده سردشت به سمت بانه داشت و تا نزدیکیهای پل فلزی را کنترل میکرد.
پس میتوانیم نتیجه بگیریم بعد از آزادسازی سردشت به دست دکتر چمران، دیگر این شهر در اختیار گروههکها قرار نگرفت. بعد از مذاکرات هیئت حسن نیت، شهرهای دیگری هم در اختیار گروهکها بود؟
بله. البته در همان دوران مذاکرات هیئت حسن نیت، در یک دوره، فقط پادگان سردشت در اختیار نظام و نیروهای مسلح بود و آنها اختیار شهر را در دست نداشتند، واحدها وقتی میخواستند برای تهیه بعضی از وسایل مورد نیازشان به شهر بروند، تهدید میشدند و به سمتشان تیراندازی میشد.
با این وضعیت، ترددهای شما خیلی سخت میشد...
من پس از مجروح شدن آقای یاحی، مجبور بودم به امور شهرهای دیگر هم رسیدگی کنم. بیشتر ترددهای ما با بالگرد انجام میشد و هر هفته یا هر ده روز یکبار، با بالگرد به داخل پادگانهای ارتش میرفتیم. بعد داخل شهرها میرفتیم و به یگانهای سپاه سرکشی و به مشکلاتشان رسیدگی میکردیم. به سمت مرز، هیچ جا در کنترل ما نبود.
در این وضعیت، کار اطلاعاتی هم میکردید؟
در قرارگاه مشترک مسئولیت هماهنگیهای اطلاعاتی با من بود. هر روز گزارشهایی با این مضمون به دست من میرسید که یک واحد نظامی هنگام تردد در محورهای در کمین ضدانقلاب افتاده یا حادثه دیگری برایش پیش آمده است؛ برای نمونه، در شهریور ماه، یک واحد از ما که برای تقویت سپاه بانه رفته بود، نزدیک سبدلو در شرق بانه، زیر گردنه خان، در کمین ضد انقلاب افتاد و شش یا هشت نفر از نیروهایمان شهید شدند. این قبیل حوادث سبب میشد نیروها هماهنگتر عمل کنند.
وضعیت کدام محور و جاده سختتر از بقیه بود؟
یکی از پرحادثهترین مسیرهای تردد ما، مسیر بانه به سقز بود. آن موقع، جاده بانهـ سقز باریک و خاکی بود و ما خیلی آسیبپذیر بودیم.
این وضعیت برای چه تاریخی است؟
تیر و مرداد سال 1359. در آن زمان قرارگاه مشترک که کار هماهنگی واحدها را انجام میداد، با زیرمجموعه واحدها ارتباط برقرار کرد. بیشتر عملیاتهای مانوری، مشترک بود. از این زمان، عملیاتهای استقراری شروع شد.
انسجام، هماهنگی و همدلی برای تأمین و توسعه امنیت مناطق غرب کشور هم از همین دوره عمق پیدا کرد. ضد انقلاب و گروههای سازماندهی شده ضد انقلاب هر شب به راحتی از حاشیه شهر میآمدند و به یکی از محلهای استقرار ما یا مکانهایی که شناسایی کرده بودند، حمله میکردند.
چه سلاحهایی داشتند؟
درگیریها یا با شلیک آر.پی.جی7 یا با تیراندازی با یک تیربار شروع میشد و بعد ادامه پیدا میکرد. در بحثهایمان به این نتیجه رسیدیم که تنها راه خنثی کردن اقدامات ضد انقلاب، در مرحله اول، اجرای کمین برای به دام انداختن آنهاست. گفتیم که شبها باید از همه این پایگاهها، با فاصله یک کیلومتر یا پانصد متر، در جایی که احتمال نفوذ ضد انقلاب وجود دارد، اجرای کمین شود.
واکنش آنها چه بود؟
همزمان با این اقدامات، گروههای ضد انقلاب حرکت دیگری را هم شروع کردند. آنها با کمک گروههای مخفی که داخل شهرها داشتند، افراد انقلابی را شناسایی و ترور میکردند که این کار آسیبپذیری ما را افزایش میداد. اقدامات تروریستی ضد انقلاب در فاصله خرداد تا شهریور 1359، در شهرهای سنندج، سقز و بانه زیاد بود و تا آخر سال هم ادامه داشت. عناصر گروههکها با پرتاب نارنجک یا با تیراندازی، افراد انقلابی را شهید یا مجروح میکردند.
شما در مقابلشان چه کردید؟
این حوادث، ما را به این جمعبندی رساند که باید داخل شهرها کار اطلاعاتی انجام بدهیم و هستهها و تشكیلات مخفی ضد انقلاب را از درون شهرها جمعآوری کنیم.
مسئولیت شما در این سری اقدامات چه بود؟
دومین مسئولیتی که من داشتم، ایجاد هماهنگی برای اجرای عملیاتهای شهر سنندج بود. در عملیاتهای شهری در سنندج، به این نتیجه رسیدیم که باید به سرعت، حضور ضد انقلاب در اطراف شهر را محدودتر کنیم. هماهنگیهایی انجام دادیم تا هر دو شب یک بار، به یکی از قرارگاههای گروههای ضد انقلاب حمله کنیم. گروهها در این مناطق قرارگاههایی داشتند و یک روز در میان یا دو روز در میان، از این قرارگاهها به سمت جاده اصلی حرکت میکردند و با اجرای کمین به ما آسیب میزدند.
این گروهها فقط علیه نیروهای نظامی و انتظامی عملیات میکردند یا برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم هم اقداماتی انجام میدادند؟
یکی از هدفهای این گروهها این بود که افرادی که به مردم خدمت میکردند و سرشناس شده بودند، از بین ببرند؛ برای نمونه، در همین مقطع زمانی، یک کارمند آموزش و پرورش سنندج را به شهادت رساندند. بیشتر مسئولان سیاسی که در خدمتگزاری به مردم مؤثر بودند، ترور میشدند. گروههای مخفی ضد انقلاب، پیشمرگان مسلمان کرد و خانوادههایشان را دائم تهدید یا ترور میکردند.
این گروهها عملیات روانی هم انجام میدادند؛ مثلاً شبانه داخل منازل اطلاعیه میانداختند. در سقز، موارد متعددی داشتیم که شبها داخل خانه نیروهای پیشمرگان مسلمان کرد یا بعضی از روحانیون، نارنجک پرتاب شده بود. از این قبیل اقدامات در خود سنندج هم انجام شده بود؛ برای نمونه، در سال 1360 ضد انقلاب بمبی را داخل لوله بخاری منزل امام جمعه سنندج تعبیه کرده بود.
وقتی خبر آن رسید، رسول یاحی و حسین روحالامین برای خنثی کردن بمب رفتند. همین که بمب را از داخل لوله بخاری بالا آوردند، منفجر شد و هر دو مجروح شدند.