از ماجرای روایت بیبیسی شروع کنیم. چقدرش درست است؟
موضوعی که بیبیسی به تازگی بعد از 37 سال آمده و به آن پرداخته و با تصور اینکه یک کار شاقی کرده است و نوارهای چند جلسه را بازنشر داده، ارزش چندانی ندارد. احتمالاً برخی از عوامل داخلی هم پشت این ماجرا برای خط دهی ساخت این مستند بودند.ماجرای اختلافات در دفاع مقدس نه فقط در تهران، بلکه در خیلی جاهای دیگر هم بوده است. من خودم شاهد کامل این ماجرا در تهران بودم. ممکن است در اصفهان و شیراز و جاهای دیگرهم برخی نمونهها را در تاریخ دفاع مقدس پیدا کنید؛ اسناد همه این نمونهها هم موجود است و اتفاقاً دقیقترین اسناد از دفاع مقدس هم که سپاه جمعآوری کرده، به بهترین شکل در حال انتشار است.
اساساً اختلاف بر سر چه بود؟
ماجرای سالهای 1362 و 1363 در سپاه تهران از پادگان ابوذر در سرپل ذهاب شروع شد. آقا محسن (سرلشکر رضایی) بازدیدی از پادگان داشت و بچههای تهران در همان جا انتقاداتی به ایشان درباره عملکرد شخص ایشان و برخی فرماندهان داشتند. برخی هم تحت جو آن جلسه قرار گرفتند و سؤالات و مسائلشان هم تند شد. بعد مسائل به تهران و سپاه تهران در محل فعلی دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی کشیده شد.
شما آن زمان چه مسئولیتی داشتید؟
در کشاکش عملیات والفجر 1 مجروح شده بودم و میخواستم بعد از درمان و بهبودی به منطقه برگردم که قرار شد بشوم جانشین عملیات و بعد مسئول عملیات که مجموعه بسیاری از واحدهای سپاه را باید مدیریت میکردم. از این رو در سپاه شاهد کل ماجرا بودم و عوامل را هم میشناختم. یک اعتراض بچههای تهران نسبت به پیگیری نکردن وضعیت حاج احمد متوسلیان بود. حتی برخی مانند برادر کوچک محسنی نقل قولی از آقای شمخانی داشتند که در مورد حاج احمد خیلی مناسب نبود. البته من خودم چیزی از آقای شمخانی نشنیدم، ولی افرادی این را نقل میکردند. این بچهها را بدبین کرده بود. از طرفی بعد از چهار عملیات بزرگ و پیروزمندانه و عدم موفقیت در تعقیب متجاوز در عملیاتهای سال 1362 برخی بچهها از این وضعیت ناراحت بودند. همینجا بگویم که احمد متوسلیان از نگاه آقا محسن یک فرد خاص بود و ما میدانیم که آقا محسن نسبت به او بیتفاوت نبود. حاج احمد اینقدر برایش مهم بود که شخصاً به غرب رفت و بعد از صحبت با محمد بروجردی، احمدمتوسلیان، ابراهیم همت و محمود شهبازی را برای تشکیل تیپ بچههای تهران به جنوب آورد. لذا بحثهایی صورت میگرفت. من خودم در اوایل تشکیل سپاه یکی از همین بحثها را دیدم که نیروهای ستاد مرکزی سپاه در محل فعلی وزارت اطلاعات با نیروهای سپاه تهران در پادگان ولیعصر به اختلاف خوردند؛ حتی کار به اینجا کشید که همدیگر را در پادگانهای هم راه نمیدادند، دعوا هم بر سر بنیصدر بود. در جلسهای که شهید آیت الله محلاتی و شهید کلاهدوز بودند، میخواستند این مسائل را حل کنند که جلسه با اشتباه یک نفر و شعار دادن او به هم ریخت. وضعیت در سپاه اینگونه بود. برای نمونه، ما 10 روز آموزش دیدیم و بعد به سرعت وارد عملیات شدیم. از مبارزه با ضد انقلاب تا مقابله با گروههای جداییطلب در مناطق مختلف. کسی به عنوان شغل در سپاه حاضر نبود. متوسط عمر پاسداری خیلی از بچهها شاید چهار پنج ماه بیشتر نبود. اختلافات بر سر کارهای بنیصدر و مخالفت با او عامل اختلاف در نیروهای سپاه میشد.
اختلافات مشکلساز نبود؟
این اختلافات سبب میشد کارها خیلی خوب پیش برود و جنگ اقناعی مدیریت می شد. در عملیات والفجر 8 یادم هست که برخی فرماندهان لشکرها مجاب نبودند در انجام کار که آقا محسن گفتند این لشکرها در موج دوم حمله وارد شوند که با قایق باید به خط بزنند و غواص نداشته باشند. شهدایی مثل حاج احمد کاظمی و حاج حسین خرازی از این جمله بودند. حتی برادر عزیزمان سردار جعفری هم مخالف بود و قرار شد ایشان عملیات فریب را انجام دهد و در اصل عملیات حضور نداشته باشد. این اختلافات طبیعی بود و خوب هم مدیریت میشد و برای بهبود طراحیها کمک میکرد. انگیزه همه الهی و برای انجام تکلیف بود. درست چیزی که امام راحل برایمان ترسیم کرده بود.این اختلاف در خود لشکرها هم بود. اختلاف حاج سعید قاسمی و حاج ابراهیم همت بر سر عملیات در ارتفاعات بمو در غرب را یادم هست. یک نظراتی هم از سوی آقا که رئیس جمهور بودند و آقای هاشمی که فرمانده جنگ بودند، وجود داشت و وقتی خبر این اختلافات به این دو عزیز میرسید، هر کدام یک مدل رفتار خاص داشتند. آقای هاشمی از فرمانده سپاه بازخواست میکرد و حضرت آقا معتقد بود اینها حاشیه است و باید فرمانده سپاه به اصل وظیفهاش بپردازد.
برگردیم به اصل ماجرا، از معترضان بفرمایید.
برخی مثل اکبر گنجی را در سپاه تهران داشتیم که شیطان صفت بودند. او در بخش سیاسی سپاه تهران بود و ارتباطی هم با پادگان امام حسین داشت. با سازمان مجاهدین انقلاب و هم با بیت مرحوم منتظری هم ارتباط داشت. البته مانند او چندتای دیگر هم بودند. آقای محسن انصاری که جانشین سردار دهقان در سپاه تهران بود، برایم تعریف میکرد که اکبر گنجی وسط جنگ به جای اینکه بخواهد برود منطقه، دنبال مجوز ادامه تحصیل بود. یک روز هم جبهه نرفت. در نهایت مأمور شد به وزارت ارشاد دوران آقای خاتمی و بعد رایزن فرهنگی در ترکیه شد و مابقی ماجراها. اینها هم پشت ماجرا بودند. در آن جلسه که صوتش را منتشر کردند، بحث زیاد بود؛ ولی باید بدانیم که سه مدل معترض در سپاه تهران وجود داشت. یک عده مانند همین اکبر گنجیها و نیروهای سازمان مجاهدین و افراد متصل به قم و دفتر آقای منتظری مخصوصاً مهدی هاشمی که از سپاه کنار گذاشته شده بود، یک مدل بچههای عملیاتی درگیر در دفاع مقدس و جبهه از مجموعه فرماندهان که دغدغه جنگ را داشتند و خیلی از اینها هم شهید و سعادتمند شدند، یک عده هم دوستانی بودند که به دلیل فشار جنگ و شهادت دوستان و مجروحیت خودشان و مسائل معیشتی مشکل داشتند و معترض بودند. آقا محسن دائم میآمد و با صبوری و صبر بالا چندین جلسه مینشست و حرفهای این عزیزان را گوش میکرد. در آن جلسه که منتشر شده، عدهای شعارهای خیلی تندی دادند که از همان بخش اول یعنی اکبر گنجیها بودند. دسته دیگر بچههای عملیاتی هستند مثل حسین بهمنی، کاظم رستگار، احمد غلامی، حسین الله کرم و... اینها بودند و اعتراضشان این بود که جنوب قفل شده و از غرب عملیات کنیم. آقا محسن هم ساعتها با اینها جلسه گذاشت و توجیه کرد. اینکه توانایی و لجستیک چگونه است، تصمیمگیران اصلی چه کسانی هستند و امکان عملیات در غرب هست یا نه یعنی یا باید روی تصرف بصره متمرکز میشدیم یا تصرف بغداد، که بصره ممکن بود؛ اما بغداد با امکانات و شرایط ما ممکن نبود. عدم موفقیتها هم مورد اعتراض بچهها بود و در آن شرایط عملیات از هور به صورت خیلی محرمانه از سوی شهید علی هاشمی داشت بررسی میشد. مهدی مبلغ فرمانده سپاه تهران بود. آقا محسن بارها آمد و جلسه گذاشت و حتی در پاگرد پلهها نشستند و چندین ساعت صحبت کرد. خیلی از این معترضان نیروهای تحت امر خود من در واحد عملیات بودند و لذا من کامل در جریان بودم. دو دسته دیگر که عرض کردم هم وضعیتشان طور دیگر بود. آذر ماه سال 1362 قضایا بالا گرفت. شهید محلاتی خدمت امام(ره) رفتند و ایشان پیام دادند. من در پادگان ولیعصر بودم، آقا محسن که وارد پادگان شد برخی آمدند میکوبیدند روی کاپوت ماشین و شعار میدادند و میگفتند «خمینی بت شکن بت جدید را بشکن»، آقا محسن با خونسردی آمد و پیام حضرت امام(ره) را رساند که مضمون آن این است که اگر رزمندهای در صحنه نبرد بیاید اسبش را وسط جنگ عوض کند من هم فرماندهام را عوض میکنم. آن دسته از معترضان که عملیاتی بودند تکلیف خود را دانستند و جنگ را ادامه دادند. شهید هم شدند. بعد کار به تغییر فرمانده سپاه منطقه 10کشید و سردار حسین دهقان، فرمانده سپاه تهران و محسن انصاری هم جانشین وی شد. من و حاج علی فضلی هم فرمانده لشکرهای تهران بودیم. دقیقاً خرداد سال 1363 ما با هم حکم فرماندهی لشکرها را گرفتیم. ورود حاج علی به لشکر10 باعث آن تحولات و افتخارآفرینیها شد. بنده هم در این مدت لشکر 27 را فرماندهی کردم. در این مدت هم به نظر بنده آقا محسن خیلی موفق عمل کرد. در خیلی از جلسات ما با فرماندهان دیگر اختلافات شدیدی داشتیم حتی سر هم داد هم میزدیم؛ اما در وادی برادری مثل برادران واقعی بودیم، خیلی جاها خود آقا محسن دعواهای طراحی و تصمیمگیری فرماندهان را ختم به خیر میکرد. به طور کل بعد از آن ماجرا وضعیت سپاه تهران تا پایان جنگ و بعد از آن عادی شد. حالا دشمن شکست خورده در دفاع مقدس میخواهد با ابزار تحریف و بازخوانی ناقص جنگ ما را در این جبهه شکست دهد که نمیتواند.