در عصر اطلاعات و با حجم وسیعی از اخبار و تحلیلهایی که در شبانهروز به دست ما میرسد، روح تشنه مخاطب با دو کلمه «ناگفته» و «منتشر نشده» به تکاپو میافتد.
هنوز هم میشود با استفاده از این دو عبارت در تیتر هر مطلبی، مخاطبان را دست به کلیک کرد و در بیشتر موارد، چیزهایی را به خوردشان داد که نهتنها «ناگفته» نیست که در صحیح بودنش هم میشود دهها «اما» و «اگر» آورد.
روایت وارونه
مطلب «آغاز جنگ خانمانسوز ۸ ساله» برگرفته از کتاب «ناگفتههای انقلاب» به قلم دکتر ابراهیم یزدی از جمله همین موارد است. وی در بخشی از این مطلب مینویسد: «در سال ١٣٧١ که به ایران آمده بودم به دیدن مرحوم مهندس بازرگان رفتم و صحبت از جنگ ایران و عراق شد، از ایشان پرسیدم که آیا واقعاً نمیشد از این جنگ پیشگیری کرد؟ مهندس خاطرهای را در این زمینه نقل کردند که دانستن آن برای آیندگان خالی از لطف نیست: پنج ماه قبل از حمله صدامحسین به ایران در ٣٠ فروردین ١٣۵٩، تیتر بزرگ روزنامه کیهان این بود: «امام ارتش عراق را به قیام علیه صدام دعوت کرد.» در اوایل اردیبهشت ١٣۵٩ شورای انقلاب از من خواستند برای رسیدگی به مسئله مهمی جلسه شورا را تشکیل دهیم، وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعایی سفیر ایران در عراق نیز حضور دارد. گفتند آقای دعایی گزارشی دارند. آقای دعایی گفت: در چند ماه اخیر هرچند روز یک بار مرا به وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به کوشش ایران برای اخلال و آشفتگی در عراق اعتراض میکنند، اما هفته گذشته شخص صدام حسین مرا احضار کرد و پس از بیان اعتراض شدید خود نسبت به دخالتها گفت: این وضع برای من قابل تحمل نیست، شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر مایلند خود من (صدام) شخصا به ایران میآیم تا با مذاکره اختلافات را حل کنیم و اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند یک هیئت عالیرتبه به ایران میفرستم یا آنها یک هیئت برای مذاکره به عراق بفرستند تا اختلافات حل شود چون در صورت ادامه این وضع مطمئن باشید که به ایران حمله نظامی خواهم کرد.(!) شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به همراه مهندس بازرگان و دکتر بهشتی برای تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند، در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و تهدید صدام را بیان میکند و رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند: محلش نگذارید! سپس مهندس بازرگان به استدلال میپردازد که باید توجه کرد امروز موقعیت ما در جهان به علت انقلاب چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم همه از طرف مقابل حمایت خواهند کرد. از این گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان ارشد آن خوب نیست و به کلی فاقد روحیه لازم برای جنگیدن است؛ بنابراین واجب است از وقوع هرگونه جنگ احتمالی پیشگیری کنیم. رهبر انقلاب آیتالله خمینی باز میگویند: محلش نگذارید... مجدداً دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند که آیتالله خمینی تحمل نمیکنند و از جای خود برمیخیزند و برای بار سوم میگویند: گفتم که محلش نگذارید... و به طرف در حرکت میکنند. آقای دعایی که خیلی ناراحت شده بود، میگوید: آقا من دیگر به بغداد نمیروم. آقای خمینی پس از تأمل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده و میگویند: وظیفه شرعی به تو میگوید که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند از اتاق بیرون میروند... در مسیر بازگشت از شورای انقلاب، آقای دعایی در حالی که گریه میکرده است میگوید: به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد و هیچکس کاری نمیتواند بکند! مدتی بعد عراق به ایران حمله کرد.»
پاسخ مستدل
روایت ناقص و ساختگی فوق در حالی مجوز چاپ و انتشار گرفته که هر خوانندهای با سطح اندکی از مطالعه در زمینه حال و هوای اوایل انقلاب، سیره حضرت امام(ره)، ویژگیهای شهید آیتالله بهشتی و روحیات جناب سیدمحمود دعایی، میتواند نقصهای فاحش آن را درک کند.
در این میان مؤسسه تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی(ره) نیز در اقدامی جالب و تا حدودی عجیب (با نگاهی به برخی مواضع صادر شده از این مؤسسه در چند سال اخیر) ویدئویی از حجتالاسلام دعایی در حسینیه جماران منتشر کرد که احتمالاً پاسخی مستقیم به ادعای منتشر شده در کتاب مرحوم یزدی است.
آقای دعایی که در اوایل انقلاب و قبل از شروع جنگ تحمیلی سفیر کشورمان در عراق بوده، در این زمینه میگوید: «برخی از عناصری که با نهضت آزادی در ارتباط هستند و عمدتا در خارج کشور هستند، مطالبی را مطرح کرده و سناریویی را ترسیم کردهاند که من به اتفاق مرحوم بازرگان و مرحوم بهشتی به خدمت امام رسیدیم و من گزارشی را دادم که صدام گفته یا من میام ایران یا شما کسی را بفرستید برای مذاکره و به هر حال ما تسلیم هستیم و من گفتم صدامی که من می شناسم حتما حمله خواهد کرد و امام فرمود به حرف صدام گوش نکنید. سناریویی تنظیم کردند که امام را به عنوان یک آدم بیمنطق و انعطافناپذیر ترسیم کنند. آقای بهشتی مجدد التماس گونه چیزی مطرح می کند، امام ایشان را نهی می کند و مرحوم بهشتی بلند می شوند بروند که من گریه می کنم و می گویم به بغداد بر نمی گردم و امام می گوید تکلیف است باید بری، اینها دروغ محض است. اینها میخواهند خودشان را به عنوان کسانی که آگاه بودهاند و اندرز میدادهاند مطرح کنند. آنها میخواهند بگویند آنچه اتفاق افتاده در تعصب، بیمنطقی و انعطافناپذیری حاکمان ریشه داشته است.
تیتر کیهان هم برای وقتی بوده که دکتر یزدی مسئولش بوده است.
خدا مرحوم حاج احمدآقا را رحمت کند. به من مراجعه کرد و گفت: امام فرمودهاند که خودت را آماده کن تا به عنوان سفیر به عراق بروی. این موضوع برای من غیرمنتظره و تعجبآور بود. گفتم: از اعتماد شما ممنونم، اما فعالیت دیپلماتیک تخصصی است. امام فرموده بودند انتخاب من یک معنای سمبلیک دارد. ایشان در دوران اقامت ما در عراق، رابط ما با مسئولان عراقی بوده و به خاطر نشان دادن حسننیت میخواهیم ایشان همچنان رابط ما با عراق باشد.
آنچه زمینه حرکت عراق علیه ایران بود، در آبان 1357 شکل گرفت. همان موقع که تشکیلات نظامی شاه تضعیف شده بود و صدام میخواست در این فرصت مغتنمی که داشت و از فترتی که بین فروپاشی و قوام ایران افتاده بود، استفاده کند که البته بعد از تسخیر لانه جاسوسی، حامیانی هم در فضای بینالملل پیدا کرد. صدام با مقدماتی که چیده بود و با ارتباطاتی که برقرار کرده بود و همچنین جذب عناصر پیرامونی ما خصوصاً شیخنشینهای خلیجفارس و عربستان و جذب حمایتها از غرب، این چراغ سبز را داشت و این حرکت (جنگ تحمیلی) را آغاز کرد و مقدر بود که با رهبری امام و حضور یاران امام و مردم در مقابل یکی از قدرتمندترین تشکلهای نظامی منطقه که از تمامی جهان حمایت میشد، به نقطهای برسیم که صدام بعد از پاره کردن قراردادش با ایران در الجزایر، به رئیسجمهور وقت (مرحوم هاشمیرفسنجانی) اعلام کند که من مجدداً آن قرارداد را پذیرفتم. دیگر چه میخواهید؟!
ما در طول تاریخ کشور برای اولین بار در یک جنگ، توانستیم حتی یک وجب از خاکمان را از دست ندهیم و تمامیت ارضیمان را تثبیت کنیم.»