«مارگارت تاچر» بر روی ناو جنگی بریتانیا به پاس کشتار آرژانتینیها در جنگ فالکلند مدال افتخار بر سینه سربازانش نشاند و در مقابل یک مشت گره کرده در ورزشگاه آزتکاِ مکزیکوسیتی در 22 ژوئن 1989 نماد پیروزی میلیونها نفر شد! نماد انتقام مردم جنوب از استعمارگران!
آن مشت گره کرده متعلق به کسی نبود جز «دیگو آرماندو مارادونا»!
دستان گره شده شماره 10 آرژانتین در یک چهارم نهایی جام جهانی مکزیک در برابر هواداران انگلیس در هوا میچرخید و میلیونها نفر از فرط خوشحالی در سراسر دنیا به آسمان پریده بودند! کسانی که نه زاده آرژانتین بودند و نه هرگز در خیابانهای این کشور قدم زده بودند؛ آن شادی بی پایان، زاده یک درد مشترک بود! درد تحمل ظلم و استعمارگری، درد مشترکی که در فاصله 90 دقیقه دیگو مارادونا را از یک فوتبالیست خارقالعاده به یک اسطوره بیهمتا بدل کرد.
وقتی او با پرشی کوتاه به کمک دست خدا پیتر شیلتون، سنگربان تیم انگلیس را مغلوب کرد! وقتی همه بازیکنان انگلیسی را پشت سر گذاشت و تیر خلاص را به آنها زد، از مستطیل سبز فراتر رفت و شد قهرمان مردمان انقلابی!
مبارزه مارادونا با بیعدالتی تنها به پیروزی در زمین فوتبال و آن 90 دقیقه تاریخی محدود نماند، زننده گل قرن، هدیه آمریکاییها را نپذیرفت و به دیدار فیدل کاسترو رفت، بارها در ستایش چگوارا و نهضتهای ضد ایالات متحده در آمریکای جنوبی سخن گفت، درمیان تیمهای ایتالیایی، تیم شهر ناپل، مشهور به آفریقای ایتالیا را انتخاب کرد و با ناپولی که در آستانه سقوط به سریB بود، تیمهای متمول ایتالیا را تحقیر کرد و تا قهرمانی اروپا پیش رفت! چنان در این شهر محبوب شد که در جام جهانی 1990 وقتی با لباس آرژانتین در ورزشگاه سن پائولو به مصاف ایتالیا رفت! ناپلیها تیم مارادونا را به تیم ملی کشورشان ترجیح دادند و یک صدا نام او را فریاد زدند، او از دشمنان سرسخت اشغالگری صهیونیستها بود و میگفت قلب من فلسطینی است...
این تفاوتهاست که مارادونا را این همه متمایز کرده است، وگرنه نامهای زیادی در دنیای فوتبال هستند که گلهای بیشتر و قهرمانیهای بیشتر در کارنامه دارند، اما دیر یا زود برای همیشه فراموش میشوند... .