اگرچه دشمنان اسلام گمان می کنند حریم امن الهی را نا امن کرده اند و بارگاه عقیله بنی هاشم را مورد جسارت قرار داده اند اما در واقع عرصه ای به وجود آوردند تا شاگردان عمه سادات آموزه های مکتب زینبی را پیش چشم همگان به نمایش بگذارند تا خاطرات رشادت ها و دلاوری هایشان همانطور که لرزه بر اندام تکفیری ها می اندازد ، رهنمودی باشد برای دیگر پیروان این مسیر .
شهید 《محمدحسن قاسمی》یکی از این شاگردان است که راه و رسم پرستاری را در مکتب حضرت زینب آموخت و همچون ایشان به مداوا مدافعان حرم آل عبا پرداخت و سرانجام در سن ۲۶ سالگی در محضر خانم زینب کبری به شهادت رسید .
به مناسبت میلاد با سعادت حضرت زینب و روز پرستار به سراغ مادر اولین شهید مدافع حرم جامعه پزشکی و پرستاری رفته ایم تا از این شهید بزرگوار برای مان بیشتر بگویید .
در ابتدا شهیدتان را برای مخاطبان مان معرفی کنید .
بنده صدیقه صدری مادر شهید محمدحسن قاسمی هستم . محمد حسن ۱۷ فروردین ۱۳۶۹ در شهرکرد به دنیا آمد تکنسین بیهوشی و مسئول بیمارستانهای میدانی در چند منطقه از سوریه بود که پس از حدود ۳ سال حضور در میدانهای نبرد در نیمه مرداد سال ۱۳۹۵ به شهادت رسید .
از کودکی شهید بگویید .
محمدحسن بسیار باهوش و کنجکاو بود . در همه زمینه ها فعالیت می کرد. ورزش را خیلی دوست داشت از هفت سالگی در رشته شنا آموزش دید ، ۱۳ سالگی غریق نجات شد . مکبر مسجد بود و از بسیجی های فعال به حساب می آمد. از همان بچگی کنارم نماز اول وقت می خواند و می گفت مادر هر کجا از نمازم اشتباه بود به من بگو . حتی قبل از این که به سن تکلیف برسد روزه می گرفت .
ویژگی بارز اخلاقی شهید چه بود و به نظر شما کدام ویژگی اخلاقی اش ، او را به شهادت نزدیک کرد ؟
محمدحسن بسیار خوش اخلاق و مهربان بود ، سعی می کرد در همه کارها به ما و بقیه کمک کند . یادم می آید عید ها یک لحظه هم آرام نمی گرفت ، تمام کارهای خانه را انجام می داد ، از پاک کردن شیشه ها تا نظافت حمام و دستشویی . هیچ کاری را عیب نمی دانست و در همه کارها کمکم می کرد حتی گاهی از راه می رسید می گفت 《مامان غذای امروز بامن . 》 دستپخت خوبی هم داشت .
فعالیت های فرهنگی محمدحسن را برایمان بازگو کنید و اینکه تا چه حد از آن ها مطلع بودید .
تازه بعد از شهادتش متوجه شدیم که چه کارهایی کرده . شهید که شد خیلی ها آمدند و گفتند اگر پسر شما نبود بچه های ما به بی راهه می رفتند .
بچه های محله را جمع می کرد و از طرف بسیج به گردش می برد در همین حین جذب شان میکرد و راه و چاه را نشان شان می داد . برای کسی استثنا قائل نمی شد سعی میکرد با خوش رویی پای همه را به مسجد و هیئت باز کند .
چطور شد که تصمیم گرفت به سوریه برود ؟
محمدحسن پاسدار رسمی و کارمند دانشگاه علوم پزشکی بیمارستان «بقیه الله» تهران بود زمانی که در بیمارستان بقیهالله تهران پذیرفته شد قبل از گرفتن اولین شیفت کاریش، برای ثبت نام سوریه اقدام کرد به او گفته بودند لااقل بگذار یک ساعت شیفت بروی بعد سراغ سوریه را بگیر. گفته بود 《من اصلا برای این آمدهام اینجا که بروم سوریه》 اول رفت برای سوریه ثبت نام کرد، بعد اولین شیفت کاریش را گرفت.
چطور به شما و پدرش گفت که میخواهد عازم سوریه شود ؟ شما مخالفتی نداشتید ؟
زمانی که محمدحسن می خواست به سوریه برود به من چیزی نگفت چون می دانست تحمل دوری اش را ندارم . ولی زنگ زد و از پدرش اجازه گرفت ، پدرش هم دعایش کرده بود و گفته بود اگر می توانست همراهش می رفت . بعدها که همسرم گفت محمدحسن به سوریه رفته خوشحال شدم و برایش دعا کردم ، با رفتنش مخالفتی نداشتیم در واقع مشوقش بودیم.
برایش دعای شهادت هم کرده بودید ؟!
همیشه می گفت مادر برایم دعا کن اما نمی گفت برای چه ، من هم می گفتم انشالله به حاجت قلبی ات برسی بعد ها فهمیدم حاجت اش همان شهادت بود.
محمدحسن برایتان از اتفاقاتی که در سوریه دیده بود می گفت ؟
بسیار تودار بود ، چیزی نمی گفت . فقط چندبار از رشادت مدافعان حرم به خصوص فاطمیون صحبت کرد. می گفت رزمندگان افغانی واقعا دلاور و رشیدند.
حال و هوای حرم حضرت زینب را چطور برای تان توصیف می کرد ؟
همیشه می گفت کسی که به زیارت حضرت زینب می رود برای گریه کردن نیازی به روضه ندارد ، همه چیز آنجا روضه مکشوفه است و ادم بی اختیار به گریه می افتد .
می گفت قبر حضرت زینب خیلی سوزناک است و تحمل زیارت کردن مرقد ایشان برای قلب شیعیان بسیار سخت است. یعنی هر کسی نمی تواند سنگینی این غربت را تاب بیاورد .
تصمیم داشت ما را هم به سوریه ببرد اما قسمت نشد ، قبل ازینکه تصمیمش را عملی کند رفت و شهید شد .
با توجه به اینکه فعالیتپسرتان در سوریه زینب وارانه بود یعنی در صحنه جنگ از مدافعین حرم پرستاری می کرد مثل کاری که حضرت زینب در کربلا انجام داد ، آیا روحیاتش تغیری کرده بود ؟