از پدیدههای مهم عرصه بینالملل که در سالهای اخیر توجه بسیاری از کارشناسان سیاسی را به خود معطوف کرده، عبارت است از افول آمریکا به منزله قدرت برتر جهانی از یک سو و جغرافیای غرب از سوی دیگر. رخدادی که با افزایش قدرت برخی کشورهای جهان، از جمله چین، روسیه و هند در سلسله مراتب توازن قدرت جهانی همزمان شده است و از چینش نظم جهانی این بار از سمت شرق به سمت غرب و انتقال قدرت از غرب به شرق حکایت دارد. این موضوع کشورهای غربی به ویژه آمریکا را به اتخاذ تدابیر جدیدی واداشته است؛ چرا که بررسی نظرات کارشناسان نشان میدهد، ساکنان غرب و آمریکا بیش از هر کس دیگری به پدیده افول به اصطلاح امپراتوری غرب باور دارند و آن را حقیقتی اجتنابناپذیر میدانند؛ چرا که آمریکا از سویی به شکلی مذبوحانه رقبای گذشتهاش، یعنی روسیه و چین را با تحریمها و تهدیدهای تجاری، سیاسی و حتی نظامی به چالش کشیده است و از سوی دیگر متحدان و همپیمانانش را برای ادامه راه در کنار خود به تردید واداشته است.
اتحادیه اروپا مدتی است در یک ابهام و نگرانی سیاسی و راهبردی به سر میبرد؛ محور بروکسل از یک طرف درصدد است به ارزشهای آمریکا و لیبرالیسم پایبند باشد و از طرف دیگر شاهد افتراق هرچه بیشتر مواضع کاخ سفید نسبت به خویش است. در این وضعیت همپیمانان سنتی واشنگتن از جمله پاریس، لندن و برلین از ایجاد ارتش مستقل اروپا صحبت میکنند. مکرون، رئیسجمهور فرانسه در سخنانی بیسابقه از اینکه ساکنان اروپا ارتش مستقلی ندارند تا در برابر تهدید احتمالی واشنگتن از خود دفاع کنند، ابراز نگرانی میکند. هند و پاکستان به ائتلافهای جدیدی مانند شانگهای ملحق میشوند. پکن و دهلی که پیش از این از رقبای سنتی به شمار میرفتند، اکنون در عرصه بینالمللی مواضع یکسانی اتخاذ میکنند و چندان به آمریکا روی خوش نشان نمیدهند. چین با صرف میلیاردها دلار تلاش میکند تا جاده راهبردی ابریشم را به مهمترین مسیر مواصلاتی جهان تبدیل کند و از خاور دور به جغرافیای مدیترانه و اروپا دست پیدا کند یا پدیدههای اقتصادی تازهای، مانند بریکس در حال تولد است. کرملین نیز مطمئنتر از گذشته در برابر تصمیماتی که در کاخ سفید اتخاذ میشود، میایستد.
همگی این موارد حکایت از افول قطعی و اجتنابناپذیر آمریکا دارد؛ ولی رصد تصمیمات و رویکرد دولت جدید مستقر در کاخ سفید پس از اقدامات ساختارشکنانه ترامپ حاکی از اتخاذ راهبرد جدیدی در سیاست خارجی آمریکاست که پذیرش پایان دوران یکجانبهگرایی واشنگتن از سوی سردمداران آمریکایی و تن دادن آنها به «چندجانبهگرایی در عصر جدید» در آن کاملاً محرز است. وضعیتی که آمریکا را به اتخاذ این رویکرد جدید واداشته، عبارت است از ناتوانی این کشور برای پیشبرد سیاستها و اهداف خود «به تنهایی» در عرصه بینالملل.
از این رو واشنگتن بر اساس دو اصل «اقدام جمعی» و «معامله متقابل» در عصر چندجانبهگرایی اهداف خویش را دنبال خواهد کرد و به زبان ساده برای تحقق اهداف سیاست خارجی خود از سویی نه تنها ملزم خواهد بود که غلظت منافع خود را در آنها کاهش دهد؛ بلکه باید برای زمینهسازی پیشبرد سیاستهای خود بیش از پیش به منافع سایر همپیمانان و حتی رقبایش اهتمام داشته باشد و این موضوع در حوزههای منطقه از جمله غرب آسیا نتیجهای نخواهد داشت جز ارتقای جایگاه قدرتهای منطقهای و نقشآفرینی هرچه بیشتر آنها در سامانبخشی به نظم و موازنه منافع در سطح منطقه و افول روزافزون بازیگرانی که سیاست خارجی خود را بر اساس وابستگی به آمریکا طرحریزی کردهاند.