صبح روز ششم فروردین سال 1380 علیرضا گل محمدی فرمانده تفحص (گروه مستقر در منطقه پاسگاه زید) گفت: «امروز برای تفحص شهدا به دژ مرزی بین ایران و عراق می رویم.» درچشم بر هم زدنی آماده حرکت شدیم. در ابتدای حرکت، حضرت زهرا(س) متوسل شدیم و به راه افتادیم. به امید اینکه انشاءالله دست خالی برنگردیم. حدود ساعت 9/45 بود که به نزدیک دژ مرزی رسیدیم. بالاخره با روشن شدن بیل مکانیکی کار شروع شد. آقای گل محمدی بیل مکانیکی را هدایت می کرد. سه نفر از بچهها تأمین بودند و قرار شد بالای دژ نگهبانی بدهند. بیل مشغل کندن زمین بود. چشمها به خاک دوخته شده بود. حدود ساعت 10 و سه و چهار دقیقه بود که استخوان شهیدی نظر من را به خود جلب کرد. دست بلند کردم، بیل ایستاد و آن را برداشتیم سپس بیل بعدی را با احتیاط زد و خاک را بالا آورد که دیدیم پیکر مطهر یک شهید است. برادر گلمحمدی از بالای بیل مکانیکی با صدای بلند صلوات میفرستاد و اللهاکبر میگفت... خداوند اولین عیدی ما را در سال 1380، سال مولایمان امام علی(ع) به ما داد، به کار ادامه دادیم. بعد از چند روز تلاش بی نتیجه حالا بچهها دلگرم شده بودند. اما متأسفانه به خاطر نقصی که در بیل مکانیکی ایجاد شد کار را تعطیل کردیم. غمگین بودیم ولی احساس سبکی میکردیم که حداقل یک شهید گمنام را پیدا کرده بودیم. ماشین با سرعت به طرف مقر حرکت میکرد و صدای مداحی از بلندگوی ماشین پخش میشد. وقتی رسیدیم چند ماشین جلوی مقر بودند. متوجه حضور سردار باقرزاده شدیم، بچهها دور سردار حلقه زدند. سردار برای زیارت مزار شهدای گمنام حرکت کرد. ما هم به دنبالشان رفتیم. در کنار مزار عکس یادگاری با سردار گرفتیم. دفترچه یادداشت جیبیام را به سردار دادم تا جملهای به یادگار بنویسد. وقتی متوجه شد از دانشجوهای داوطلب هستم که برای تفحص آمده ام، نوشت:
«بسمه تعالی؛ شیعه سالهاست در حال تفحص است. قبر گم شده زهرا(س) کجاست؟» و امضا کرد.
20 سال بعد وقتی ما سرگرم روزمرگیهای زندگی بودیم، سردارعلیرضا گلمحمدی فرمانده قرارگاه جستجوی مفقودین جبهه میانی، بههمراه همرزمش محمود حاجی قاسمی پنجشنبه گذشته، در آخرین روز بهمن 1399 در آستانه شب لیله الرغائب هنگام تفحص پیکرهای مطهر شهدا در زرباطیه عراق در اثر انفجار مین به فیض شهادت نائل آمدند.