آنچه در ادامه میخوانید بخشی از مصاحبه 80 دقیقهای با سردار شهید سیدمحمد حجازی در پاییز سال 1398 است. شهید حجازی در بخشی از این مصاحبه که درباره مرحوم سردار فضائلی بوده، دوران زندگی خود را از پیروزی انقلاب تا تشکیل سپاه اصفهان و تا حضور در جبهههای جنوب روایت کرده است. سردار حجازی در زمان این گفت و گو در سمت فرمانده ارشد سپاه در لبنان خدمت میکرد که مصاحبه حاضر در زمان حضور ایشان در تهران انجام شد؛ مسیری از یک مربی آموزش عقیدتیـ سیاسی سپاه اصفهان تا یک فرمانده مقتدر در سپاه و جبهه مقاومت. از قضا با وجود مسئولیت سنگین و حجم انبوه کار سردار حجازی در اولین تماس با شنیدن نام مرحوم فضائلی قرار مصاحبه حضوری را گذاشت و با رویی گشاده ما را پذیرفت. در ادامه توجه شما را به خواندن این مطلب جلب میکنیم.
سردار شما در زمان پیروزی انقلاب کجا بودید؟
21 بهمن پس از اعلام امام خمینی(ره) مبنی بر ماندن در خیابان و شکستن حکومت نظامی، ما به همراه جمعی از بچههای انقلابی اصفهان قصد تصرف ساختمان ساواک اصفهان را کردیم. این ساختمان فردای پیروزی مقر کمیته اصفهان شد. البته تعداد ما زیاد نبود و هر کسی که آنجا بود، با خود یک نفر معتمد را هم آورده بود. ساختمان ساواک بدون مقاومت تسخیر شد و بعد متوجه شدیم که اسناد را تخلیه کرده و به پادگان توپخانه ارتش در اصفهان منتقل کردهاند. وقتی از روی دیوار وارد محیط آنجا شدیم، فقط چند نگهبان بودند و بقیه فرار کرده بودند. در اتاقهای این ساختمانها وقتی بچه راه میرفتند مثلا دنبال یک جای مخفی زیر اتاق یا داخل دیوار میگشتند و حتی یکی دو مورد کف برخی اتاقها را هم کندند. یه مقدار جو و هیجان این چنینی در بچهها وجود داشت. دوستانی که آنجا جمع شدیم، اغلب از قبل همدیگر را میشناختیم. یادم هست که شب اولی که آنجا را تصرف کردیم فقط سه تا سلاح داشتیم. یک کلاشنیکف که یادم نیست برای کدام برادر بود، یک کلت که از عملیات ترور یک ساواکی به دست آمده بود و دست آقای متقی بود و یک یوزی هم بود که برادری به نام شهید نباتی دستش بود و البته خشاب نداشت و ما هم به کنایه میگفتیم یوزی رو خالی بستی. شب اول من مأمور حفاظت و نگهبانی از یک ساختمان در این مجموعه بودم که شب تا صبح ایستاده روی پشت بام و کلت به دست بودم و حتی در تمام این مدت کلت را روی کمر هم نگذاشتم.
سردار صفوی هم در این زمان با شما بودند؟
آقا رحیم صفوی خیر، ظاهراً تهران بودند و یکی دو روز بعد به جمع ما ملحق شدند. از قبل از انقلاب ایشان را نمیشناختیم، ولی از طریق آقای پرورش با ایشان آشنا شدیم. البته همه حلقههایی که آنجا بودیم نخ اتصالمان آقای پرورش بود. ما در کمیته اوضاع شهر را اداره میکردیم.
منظورتان از اداره میکردیم، چیست؟ یعنی متولی چه امری بودید؟
آن موقع کمیتهها در واقع کمیته اداره امور شهرها بودند. بعد جنبه امنیتی و انتظامی پیدا کردند و کمیته انقلاب شدند.
کارتان در کمیته چه بود؟
به فکر سازماندهی بودیم که یک ساختاری از تهران آمد که شش واحد داشت. یکی از این واحدها آموزش بود. برادر آقای حبیب خلیفه سلطانی جانشین کمیته بود، آقای سالک هم مسئول کمیته، قبلش کمیته شورایی اداره میشد. بحث آموزش جذب و گزینش مطرح شد. در واحد آموزش نفراتی دور هم جمع شدند و دو کمیته نظامی و عقیدتی ـ سیاسی تشکیل شد. کمیته نظامی را آقای خلیفه سلطانی و آقای سردار استکی و برادر شهید بنده، یعنی شهید سید احمد حجازی و تعداد دیگر تشکیل دادند و بنده و عدهای دیگر مانند آقای فضائلی، شمشیری، دکتر کرمی نیا و دکتر مسجدیان و حجج اسلام شفیعی و اسدی کمیته عقیدتی را تشکیل دادیم.
یعنی کار را به دو قسمت تقسیم کردید؟ عقیدتی و نظامی؟
بله. جلسات ما در بخش عقیدتی در مسجدی به نام مسجد انقلاب برگزار میشد که قبل از انقلاب برای رئیس اوقاف اصفهان، یعنی شخصی به نام سرهنگ زاهدی بود.
اسم مسجد قبل از انقلاب چه بود؟
خاطرم نیست، ولی ما آن را مسجد انقلاب نامیدیم. محل جلسات ما یک روز در میان در این مسجد بود و بین اعضا تقسیم کار میشد.
در این کمیته عناوینی نوشته شد و هر کسی مسئول شد که بخشی از این عناوین را سرفصلبندی کرده و دورهها را تدوین کند. ما هم هیچ یک تجربه چنین کاری را نداشتیم. در خلال این ماجراها کل کمیته اصفهان با تأسیس سپاه تبدیل شد به سپاه اصفهان. قبل از تبدیل کمیته به سپاه، ما پادگانی در اصفهان داشتیم که در محیط پادگانهای ارتش بود و هنوز پیمانکار آن را به ارتش تحویل نداده بود و یک مجموعه کوچک و نوساز بود که ظاهراً برای یک گردان واکنش سریع و نیرو مخصوص ساخته میشد که بعد از انقلاب متوقف شد. ما این پادگان را تحویل گرفتیم و آقای خلیفه سلطانی اسم آنجا را گذاشت پادگان 15 خرداد. الآن این ساختمان ستاد فعلی سپاه اصفهان است و ساختمانهای دیگری هم در آنجا ساخته شده است.
پادگان 15 خرداد ستاد سپاه اصفهان شد؟
خیر، پادگان آموزشی ما بود و ستاد نبود. از این رو پادگان آموزشی ما معلوم شد و واحدهای آموزشی رفت در این پادگان، در همین زمان بحث سپاه شروع شد و تشکیلات ما کلاً شد سپاه اصفهان. درست زمانی که حتی در تهران هنوز سپاه، صاحب پادگان آموزشی نبود، ما در اصفهان یک پادگان آموزشی داشتیم، دوستان هر کسی مسئول یک کار شد و من و آقای مسجدیان مدیر پادگان شدیم. آن موقع فرمانده نمیگفتند. همه مجموعه علاوه بر مسئولیتی که داشتیم، تدریس هم میکردیم. ما در کنار سایر نیروها متربی دوره نظامی بودیم و مربی کلاس عقیدتی و مربیان نظامی هم در کنار سایر نیروها متربی دوره آموزش عقیدتی ما بودند. دورهها را شروع کردیم. دوره اول، دوم و سوم... دورهها هم اگر اشتباه نکنم 45 روزه یا سه ماهه بود. اول هفتاد نفر، بعد صد و پنجاه نفر و همینطور اضافه شد و ماجرای کردستان پیش آمد و از این پادگان یکسری مربی و نیروی آموزشی فرستادیم کردستان. خود من هم یک مدت رفتم کردستان. بعداً این پادگان جوابگو نبود؛ چون جنگ شروع شده بود، لذا پادگان جدیدی در سمت جاده شیراز در حال ساخت برای ارتش داشتند که تمام نشده بود و بچههای سپاه اصفهان آنجا را با دستور شهید رجایی در دوران نخست وزیری تحویل گرفتند. الآن این پادگان دانشگاه افسری امیرالمؤمنین(ع) سپاه است و آن زمان آموزشی سپاه اصفهان منتقل شد به اینجا و من هم از اوایل جنگ منتقل شدم به جبهه جنوب.
شما که تجربه آموزشی نداشتید چطور جرئت کردید وارد این عرصه شوید؟ کار شما به چه شکل بود؟
ما یعنی گروه آموزش عقیدتی در پادگان آموزشی اصفهان در بحثها به این نتیجه رسیدیم که باید با بزرگان و استادان در ارتباط باشیم. تصمیم اولیه این بود که محتوای آموزشی را به استادان از جمله آقای پرورش بدهیم و ایشان تأیید کنند که اینها درست است یا نه؟ خود آقای سالک هم نظر میدادند و نظارت داشتند، آن موقع هنوز حوزه نمایندگی نبود؛ اما با این وجود لازم دانستیم که با بزرگان دینی در ارتباط باشیم تا انحراف نداشته باشیم و جمع ما هم همه همین تفکر را داشتند. تفکر شهید مطهری و امام راحل و شهید بهشتی و این عزیزان. لذا یک برنامهریزی کردیم که هر دو هفته یک بار پنجشنبهها و جمعهها به قم برویم و محضر علما و بزرگان مانند آیتالله راستی کاشانی، احمدی میانهجی و... برسیم. البته معلم اخلاق هم میخواستیم که پیگیری و تحقیق کردیم که آیتالله بهاءالدینی به معرفی شد. خدمت آقای آذریقمی هم میرفتیم؛ همچنین آیتالله مصباح و گاهی هم آیتالله حسنزاده آملی. این جلسات خیلی مفید بود، برخی از آقایان بحث سلسلهوار شروع کردند؛ آقای آذری قمی ولایت فقیه را شروع کردند و آقای راستی کاشانی مباحثی از نهجالبلاغه و آقای بهاءالدینی هم آزاد بودند؛ گاهی روایت، گاهی هم پرسش و پاسخ که خیلی مفید بود و ما را در خط اصلی عقیدتی قرار میداد، خدا را بابت این موضوع شکر میکنیم. در کنار آن با آقای پرورش هر شب جمعه که اصفهان بودیم قرار مناجات شبانه و دعای کمیل داشتیم و بهره معنوی میگرفتیم. البته این را هم بگویم که خیلی بین خودمان بحث درصدبندی بین محتوای آموزشی داشتیم که چقدر نظامی باشد و چقدر عقیدتی که در جایی حضرت آقا فرمودند سپاه صددرصد نظامی و صددرصد عقیدتی.
دوران دهه اول انقلاب انحرافات فکری در اصفهان وجود داشته، در مقابل اینها چه میکردید؟
در اصفهان با توجه به وجود جریان نفاق همیشه فکر و همفکری میکردیم. مثلاً جالبه چیزی شبیه کامنت گذاشتن و توئیت کردن امروز، ولی با استفاده از کاغذ A4 انجام میدادیم؛ یعنی مطالبی مثل توئیتهای امروز را در سطح شهر نصب میکردیم. هفتهای یکی دو بار بعد از تکثیر در مغازه و اتوبوس و محیطهای شهری نصب میکردیم، صرفاً سطح سپاه نبود و سپاه برای همه مردم بود و هست.
نکته جالب دیگر حضور در مساجد و اجتماعات مردمی بود. در کمیته عقیدتی ـ سیاسی ما کار تأمین سخنران برای جلسات سطح شهر را انجام میدادیم.
یعنی کاری شبیه به همین کارهای معاونت سیاسی سپاه که امروز انجام میشود؟
بله همین کاری که امروز معاونت سیاسی سپاه انجام میدهد. خودمان یا افرادی را که تأیید شده بودند و میشناختیم، میفرستادیم برای سخنرانی عقیدتیـ سیاسی در سطح شهر.