بخش از این خاطرات در روایت این خبرنگار از اردوگاه خِزر در شمال عراق آورده میشود. وی این اردوگاه را مکانی آمیخته با داستانهای رعب انگیز توصیف میکند، اردوگاهی که شاهد داستانهای غیر قابل تصور از بی رحمی و مرگ بوده داده است. بوهن تجربیات تلخ دهها زن را، که طی دو سال و نیم در محاصره داعش بودن، در گزارش خود میآورد. گزارشی که دریچهای رو به یکی از بیرحمانهترین فصلهای تاریخ بشری است.
غفران
وقتی داعش دهکده غفران ۱۶ ساله را اشغال کرد، همه زنان را وادار کرد تا لباسهای رنگی و لوازم آرایشی خود را دور بریزند. او و همه زنان و حتی دختران کوچک مجبور به پوشیدن نقابهای سیاه رنگ شدند. دستکش هم به الزامات آنها برای ادامه زندگی افزوده شد.
در روایت این زن عراقی اشارهای هم به ویرانی آثار تاریخی و باستانی این منطقه به دست تروریستهای داعش میشود. آثار باستانی که برخی به دوران آشوریان میرسد. اقدامی که بعدها یونسکو آن را مصداق بارز جنایت جنگی توصیف کرد. اما داعش کاملا مصمم بود تمامی آثار تاریخی مردم عراق را از بین ببرد.
پس از حضور داعش در روستای محل زندگی غفران، مدارس تعطیل و کلاسهای درس به محل آموزش نظامی بدل شد. شرایط برای پسرها به مراتب بدتر از دختران بود. به آنها آموزش داده شد که مسلسل را پرکرده و نارنجک بسازند. حتی دختران نیز تشویق شدند که به تیپ الخناسه [شاخه زنان داعش] بپیوندند و به آنها خدمت کنند.
غفران میگوید که دو نفر از بهترین دوستانش از ترس به الخناسه پیوستند. بلافاصله یکی از آنها با یک داعشی ازدواج کرد و از آن زمان به بعد دیگر هیچگاه آنها را ندید.
این زن عراقی در ادامه خاطرات تلخ خود از اعدام دو تن از معلمان محبوب خود به دست داعش میگوید، جاییکه آنها از تدریس برنامههای درسی جدید داعش سرباز زدند. غفران همچنین شاهد شلاق زدن پدرش توسط داعش به دلیل سیگار کشیدن بوده است.
غفران میگوید هنوز چهره افرادی که توسط داعش مثله شدند را در خوابهای خود میبیند، کسانیکه فریادهای آنها برای همیشه در گلویشان خشکید. خاطرات وحشتناکی که با گذشت چند سال خیال فراموشی ندارد.
آسالا
آسالا دیگر زنی است که خاطرات روزهای دردناک حضور داعش در شهر خود را بازگو میکند. این زن ۲۷ ساله میگوید وقتی داعش آمد محله ما در سکوتی هولناک فرو رفت و بی شباهت به شهر اروح نبود. داعشیها به آنها گفتند موصل را اشغال کرده تا به آنها کمک کنند تا از سالها ظلم و ستم حکومت عراق رها شوند. خانوده آسالا، اما جسته و گریخته اخبار سوریه را شنیده بودند و به حضور نیروهای داعشی در موصل مشکوک بودند. به گفته آسالا همه خانوادهها مجبور شدند پرچم سیاه داعش را بر سر در ورودی منزل خود نصب کنند. اگر این کار را نمیکردند یک معنا بیشتر نداشت آنهم خیانت به داعش بود و واضح بود که چه سرنوشتی در انتظار مخالفان است.
آسالا از روزی میگوید که پسر هفت ساله اش فریادزنان به خانه میآید و میگوید: مادر مردها در میدانهای شهر آویزان هستند. این زن وقتی روز بعد خود از منزل خارج شد حقیقت گفتههای پسرش را در یافت. او میگوید: هرگز نمیتوانید چنین منظره وحشتناکی را فراموش کنید. من برای همیشه آسیب دیدهام. میخواستم چهرههای آنها را بررسی کنم تا ببینم آیا فرد آشنایی در میان آنهاست یا نه. اما تنها کاری که توانستم زیر لباس سیاه خود انجام دهم، گریه بود.
خانواده آسالا، اما از تیغ بیرحمی داعش در امان نبودند. پدر او به دلیل غیر قانونی بودن استعمال سیگار از طرف داعش، پنج ماهی را در زندانهای مخوف آنها گذراند. پدر آسالا برگه زندانی شدن خود را به عنوان سندی از هولناکترین برهه در تاریخ نگه داشته است تا بگوید که دنیا و تاریخ نمیتواند نسبت به این جنایت فراموشی را انتخاب کند. این زن عراقی دوبار برای نپوشیدن دستکش اخطار دریافت کرد. دفعه سوم بود که داعشیها همسر وی را برای اهمال کاری در کنترل نکردن زنش، ۵۰ ضربه شلاق زدند. دیگر شلاق زدن در ملاعام به امر عادی در آنجا تبدیل شده بود. شوهر آسالا پس از این ماجرا راهی زندان شد و یک ماهی را در آنجا گذراند.
برخلاف پدر آسالا، همسر وی حاضر به بازگو کردن دوران زندان خود نیست. بنا به شواهد، مردان در زندانهای داعش از آزار جنسی نیروهای تروریست در امان نبودهاند. آسالا تجربه دردناک زندگی با نیروهای داعش را در یک جمله خلاصه میکند: ما همه چیز خود را از دست دادیم.
زینب
صحبتهای زینب درباره زمان اشغال شهرش از سوی تروریستهای داعش از اضطرابی نهادینه شده در وجود وی حکایت دارد. او میگوید دیوانه کننده بود که دیگر نمیتوانستم بدون همسرم از منزل خارج شوم. آنهم شهری که سراسر سیاهی بود. زینب با اضطراب موهایش را به هم میپیچد و میگوید حس پرندهای را داشتم که در قفس گیر افتاده بود.
داعش کلینیکهای بهداشتی محله زینب را به یغما برده بود و بیشتر داروها را ممنوع کرد. او، اما بواسطه یک دوست قدیمی به قرصهای اضطراب و افسردگی دست یافت و مصرف آنها را شروع کرد. به گفته خودش داروهای ضد افسردگی با حالتهای بیخیالی که در او ایجاد میکردند دقیقا همان چیزی بودند که در آن روزهای سیاه به آن احتیاج داشت.
زینب دو سال و نیم اشغالگری داعش را در شهر خود در دو کلمه خلاصه میکند: نشستن و چشم انتظاری. همسرش که برقکاری ماهر بود مجبور شد با داعش کار کند. هنگامی که آنها ساخت تونلی را به او سپردند وی از اینکه درجنایات آنها شریک شود سرباز زد. داعش در اینجا به زور و تهدید متوسل شد، همسر زینب به زندان افتاد و در شرایط سخت قرار گرفت. نیروهای داعش وی را تهدید کردند در صورت امتناع از همکاری، پسرانش را خواهند کشت. در اینجا بود که همسر زینب برای نجات خانواده اش مجبور به همکاری با آنها شد.
زمانی که عملیات دولت عراق علیه داعش آغاز شد، زینب و خانواده اش احساس آرامش کردند و امیدوار شدند تا داعش از آنجا به بیرون رانده شود و شرایط عادی بازگردد.