با پایان دوره هشت ساله دولت اصلاحطلب، زمان برای تغییر ریل اداره کشور فرا رسیده بود. در این میان، بخشی از فعالان سیاسی که اغلب حامیان دولت خاتمی بودند، به تکرار همین مسیر و تشکیل دولت سوم خاتمی تمایل داشتند و بخشی دیگر از تغییر سخن میگفتند. این صفآرایی و منازعه در انتخابات ریاستجمهوری چهره کامل خود را عیان کرد.
انتخابات ریاستجمهوری دوره نهم در سال 1384 را باید یكی از رقابتیترین انتخابات پس از انقلاب ارزیابی كرد. در این انتخابات هر دو جریان دوم خرداد و اصولگرا با انشعابات درونی، با چندین كاندیدای انتخاباتی وارد عرصه رقابت شدند. از جریان اصلاحات، آقایان مصطفی معین، مهدی كروبی، اکبر هاشمیرفسنجانی و محسن مهرعلیزاده وارد عرصه انتخابات شدند و جریان اصولگرا نیز كه تا پیش از این، از یک وحدت درونی برخوردار بود، نتوانست انسجام خود را برای انتخابات نهم ریاستجمهوری حفظ كند و با چندین نامزد انتخاباتی وارد عرصه رقابت شد. شورای هماهنگی نیروهای انقلاب كه نقش محوری در وحدتبخشی و برنامهریزی برای اصولگرایان در دو انتخابات قبلی داشت، پس از برگزاری جلسات طی چهار ماه، آقای علی لاریجانی را نامزد اصولگرایان معرفی كرد؛ اما در نهایت، در كنار لاریجانی، آقایان محمود احمدینژاد و محمدباقر قالیباف هم در صحنه باقی ماندند و انتخابات ریاستجمهوری با برتری هاشمی و احمدینژاد به دور دوم كشیده شد. در دور دوم با وجود حمایتهای گسترده همه اصلاحطلبان و بخشهایی از اصولگرایان از آقای هاشمی، آقای احمدینژاد با تفاوت چشمگیری پیروز صحنه انتخابات شد و سومین پیروزی برای اصولگرایان رقم خورد. گفتنی است، اصولگرایان پیش از این در دور دوم انتخابات شوراهای شهر و روستا(1381) و هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی(1382) پیروز رقابت انتخاباتی شده بودند.
در این دوره از انتخابات، محمود احمدینژاد با بلند کردن پرچم گفتمان مردمگرایی و عدالتخواهی توانست اعتماد اکثریت آرای رأیدهندگان را کسب کرده و در فضای دوقطبی ایجاد شده بر رقیب مشهور خود که اتفاقاً نقطه ضعف کارنامه وی فاصله داشتن از مردمگرایی و عدالتخواهی بود، غلبه کند!
یکی از عوامل مؤثر در شکست و ناکامی بزرگ اصلاحطلبان را باید در تفرق و چنددستگی آنان در فهم وضعیت کشور دانست که محصول آن اتخاذ راهبردهای مختلف برای مواجهه با انتخابات دور نهم ریاستجمهوری بود.
طیف اول را تحریمکنندگان تشکیل میدادند. این گروه که در زمان دولت خاتمی نیز از «انسداد سیاسی» و «خروج از حاکمیت» دم میزدند، معتقد بودند تغییر و تحول در درون ساختار سیاسی و با وجود قانون اساسی موجود امکانپذیر نبوده و عملاً هشت سال ریاست خاتمی بر قوه مجریه نشان داد، وی تنها «تدارکاتچی» بوده و امکان حرکت به سوی آنچه آنها اصلاحات واقعی مینامیدند، وجود ندارد. این جریان که عملاً بنیانهای جمهوریت و اسلامیت نظام را نشانه رفته بود، دیدگاههای سکولاریستی خود را مدتی پیش در قالب «مانیفست جمهوریخواهی» به قلم «اکبر گنجی» مدون کرد، مدلی که با بسیاری از بنیانهای اجتماعی جامعه اسلامی ایران در تعارض بود.
«فرخ نگهدار» در شرح مواضع این جریان ضدانقلاب و برانداز مینویسد: «گروهی از چهرههای شاخص سیاسی، مثل زرافشان، گنجی، امیرانتظام، معینفر و دیگران تأکید میکنند مشکل مرکزی عدم آزادی انتخابات نیست؛ زیرا در چارچوب نظام موجود از هیچ كس كه به این سمت انتخاب شود، كاری ساخته نیست و تفاوتی نمیكند كه این فرد چه كسی باشد؛ فرق زیادی نمیکند که رفسنجانی رئیس جمهور باشد یا معین، احمدینژاد یا قالیباف. همه چیز در نهایت دست رهبر است. این نظریه در نهایت میگوید اول باید با برگزاری رفراندوم قانون اساسی (نظام سیاسی) تغییر کند تا راه برای معنادار کردن انتخابات باز شود.»
طیف دیگری از اردوگاه دوم خرداد از منظری دیگر از تحریم انتخابات سخن به میان میآوردند. آنها به خوبی میدانستند که نامزد مورد علاقه آنهاـ که از میان افراطیون انتخاب میشدـ فاقد ملاکها و معیارهای قانونی بوده و از سوی شورای نگهبان تأیید صلاحیت نخواهد شد؛ لذا پیشاپیش گزینه شرکت نکردن در انتخابات را برگزیدند؛ از جمله این گروهها میتوان به «دفتر تحکیم وحدت شاخه علامه» اشاره کرد که به طور رسمی از تحریم سخن گفتند.
طیف سوم، جریانی بود که ماندن در قدرت را به منزلۀ یک اصل اساسی مطرح میکرد و کوشید با تدوین تدبیری مانع از خروج کامل از قدرت شود. این طیف برخلاف نظرات پیشین معتقد بود، امکان معرفی گزینهای که صلاحیت وی به تأیید شورای نگهبان برسد، وجود دارد؛ گزینهای که با پشتوانه احزاب و گروههای سیاسی به قدرت برسد و پس از انتخابات، انتظارات حداکثری این جریان را حتی بیش از خاتمی دنبال کند. این جریان از میان چهرههای مطرح در این اردوگاه، سرانجام «مصطفی معین» را به عنوان نامزد خود برگزید و در این میان سازمان مجاهدین و حزب مشارکت نقش محوری را برعهده گرفتند.
طیف چهارم از میان اردوگاه حامیان خاتمی، تداوم راه وی را در انتخاب گزینهای میانهرو و ذینفوذ میدانستند که بتواند با دیگر بخشها و مسئولان نظام اسلامی در تعامل بوده و راه اصلاحات را در چارچوب قانون اساسی و نظام سیاسی ادامه دهد. این جریان در عمل به دو بخش تقسیم شدند: بخش اول به نامزدی مجدد آقای هاشمیرفسنجانی رسیدند و بخش دیگر از نامزدی مهدی کروبی حمایت کردند.
اصلاحطلبان در قالب چهار سناریوی برشمرده، دچار چنان تشتت آرایی شدند که بخش عمدهای از توان رقابتیشان مصروف تقابل با یکدیگر شده بود. اختلافات ریشهایتر از آن بود که با ریشسفیدی و میدانداری برخی چهرههای شناخته شده این جریان حل شود؛ بنابراین تشتت و چندپارچگی ایجاد شد. این در حالی بود که جریان مقابل هر چند بر سر گزینهها دچار اختلاف و تفاوت نظر بود، اما بر سر یک چیز اتحاد کامل داشت و آن، عبور از اصلاحات و برافراشتن پرچم تغییر! رویکردی که با تمایلات اکثریت مردم ایران نیز سازگار شده بود.