دولت سیزدهم در حالیکه با انگیزه و دغدغهمندی کار خود را برای حل مشکلات آغاز کرده است، با امر بسیار مهمی مواجه است که همواره از یاد میگریزد و در حاشیه میماند و آن ساختار ادراکی و معرفتی حکمرانی و دولتمداری است. حجتالاسلام والمسلمین رئیسی، در دوران رقابتهای انتخاباتی گزارهای را چندبار تکرار کرد که خالی از حقیقت نبود؛ اما با آغاز به کار دولت، روی دیگری از این گزاره را آشکار کرد. وی در ابتدا بر این مضمون تأکید داشت که مشکلات کشور شناخته شده است و چندان نیازمند طرح و برنامه نیست.
دولت سپس در هفتههای آغازین فعالیت خود سعی کرد پشتوانه فکری و اجماع نخبگانی معطوف به برنامههای خود را مورد تأکید قرار دهد و بههنگام معرفی اعضای کابینه سیزدهم به مجلس آنان را افرادی آگاه از حوزه مأموریتی خود و نخبگانی علمی معرفی کند.
این دو دیدگاه از آبشخور شناختی واحدی سرچشمه میگیرند، نیت مشابهی پشت سر آنها نهفته است و بنابراین در تضاد با یکدیگر نیستند و هر یک گوشهای از حقیقت را بیان میکنند؛ یعنی در گزاره اول مشکلات کشور و راهحلهای آنها شناخته شده است و طی این سالها مراکز پژوهشی تحقیقات عالمانهای در این باب انجام داده و راهکارهای خوبی را نیز پیشنهاد کردهاند. از بابت راهکارها نیز میتوان به پژوهشهای زیادی دست یافت که راهکارهای معتبری را برای حل مشکلات پیشنهاد میکنند.
آنچه در این دو دیدگاه مستتر است و سرچشمه واحد آنها را نشان میدهد، اشاره به شناخت تکنیکی، مهارتی و فنی از مشکلات کشور است. در دیدگاه اول آنقدر این روزها با انبوهی از این شناختها و اظهارنظرها که در قالب برنامه درآمدهاند، مواجه هستیم که نیازی به پژوهشهای تجربی و کاربردی دیده نمیشود و در دیدگاه دوم نیز وقتی رئیسجمهور رئیسی، آگاهی و علم اعضای کابینه خود را بهعنوان امتیاز آنها تلقی میکند، باز هم با یک شناخت فنی و تکنیکی مواجه هستیم. این موضوع برآمده از مقتضیات وضع موجود است که با توجه به فراوانی مشکلات، کارآیی و کارآمدی دولت اولویت حاکمیت تعریف میشود.
شناخت تکنیکی و خطرهای اولویت یافتن آن
کارآمدی و کارآیی دولت، بهدرستی سهم قابل توجهی در افزایش مشروعیت سیاسی یک حاکمیت داشته و در شرایط دشوار کنونی امر بسیار ضروری به شمار میآید و در اینجا بهدنبال تخطئه این موضوع نیستیم، بلکه این نوشتار، دفاع از کارآمدی و کارآیی را بهگونهای دیگر دنبال میکند. کارآیی و کارآمدی، نوعی نگرش کارکردی به دولت است که خود در رویکردهای تجربی و اثباتگرایانه ریشه دارد.
نتایج حاصل از این رویکردها و نگرشها در حل بخش قابل توجهی از مشکلات کشور مؤثر است، اما این رویکرد و نگرش را همواره باید در سایه آرمانها و ایدهآلها تعریف کرد و اولویت معرفت و شناخت ایدهئالیستی را مورد توجه قرار داد. در غیر اینصورت فن و مهارت، جای آرمانها و ایدهآلها را گرفته و عقل شهودی (یا عقل کلی و غایتاندیش به معنای Intellect) به عقل محاسبهگر (یا عقل جزئی و معیشتاندیش به معنای Reason) تحول مییابد. در این وضعیت است که یک فرهنگ و تمدن از وحدت و انسجام خود فاصله گرفته و بهسوی کثرت و تکثرگرایی نیل میکند.
در جمهوری اسلامی آرمانگرایی واقعبینانه پاسخی به این وضعیت تعریف میشود، اما این موضوع نیازمند شرح و بسط بیشتری است. مسئله این است که رویکرد تجربی و نگرش کارکردی همواره از این استعداد برخوردار بوده که یا بهسوی غلبه ابزار، تکنیک و فن بر آرمانها نیل کند یا با توجه به دشواریهای پیشروی عمل در بوروکراسی اداری ایران یا مشکلات برخاسته از فساد اداری، اقتصادی و سیاسی، آن رویکرد و نگرش دچار خمودی شده و انرژی خود را از دست بدهد.
در چنین وضعیتی آیا میتوان دانش و معرفتی را جُست که از سویی به ابزارگرایی نیل نکند و از سوی دیگر شوق عمل را برانگیزد؟ از منظر معرفتشناسی پاسخ روشن به این پرسش دشوار است. در حوزه چیستی معرفت و چگونگی راهیابی آن به عمل با مناقشات نظری بسیار زیادی مواجه هستیم که خود سبب سیطره سایه سنگین نظرورزی بر امورات واقع میشود و انرژی لازم برای عمل را در نظرورزی زبانی خلاصه میکند. اینکه هیوم میگفت در زندگی عادی خود با دوستانش خوش است، اما وقتی به فلسفه و فلسفیدن میپردازد، با دنیایی از مشکلات مواجه میشود، بیانکننده همین مشکلات است.
گفتوگوی میان سه حیطه از عقل
مشکلات مذکور بههیچوجه جوازی بر عملگرایی و اصالت دادن به تفکر پراگماتیستی یا تجربهگرایی صرف نیست، بلکه زنده بودن دائمی معرفتِ ارزشی و هنجارمند که رو بهسوی آرمانهای اسلامیـ ایرانی دارد، ضرورتی حیاتی برای این کشور است و اساساً بدون چنین معارفی، مسیری از پیشرفت متکی به عقلانیت ابزاری آغاز خواهد شد که ارتباطی با فرهنگ و سنت این مرز و بوم نخواهد داشت و اتفاقاً مسئله این نوشتار هشدار دادن به شکلگیری چنین مسیری و جلوگیری از آن است. آنچه در این بحران نهفته بوده، همان مفهوم سلطه است؛ سلطه سوژه بر ابژه که هرچند در گام اول بهدنبال شناسایی است، اما در گامهای بعد شناسایی برای مهار و بهرهبرداری به آن اضافه میشود. اما پدیدارشناسی مقاومتی در مقابل این روند است.
این الگویی کامل برای تحلیل وضعیت کنونی جامعه ایران نیست. در جامعه ایران سلطه عقلانیت ابزاری از جانب ایمان و پیوندهای سنتی این جامعه میتواند مهار شود، اما نگرش کارکردی صرف به دولت و در پیش گرفتن راهکارهای فوری و شتابزده میتواند این خطر را برانگیزد.
بر این اساس رفتن به میان مردم تنها مقدمهای لازم است تا بستر ظهور آنچه خواست واقعی جامعه بوده فراهم آید. ظهور خواستهها و علایق مردم و شنیدن آنها، میتواند در تضاد و یا همراهی با سیاستهای یک دولت و نظام باشد، هر چه هست این ظهور بیواسطه در مواجهه دیالکتیکی با حاکمیت سبب انگیزه و شوق سیاستمداران برای انجام کارها میشود.
از سوی دیگر، اجازه ظهور به این خواستهها به معنای تأیید تمامی آنها نیست، بلکه آنچه در اینجا مهم است، همین اجازه ظهور و بازگشت به خود پدیدهها، با خودداری از پیشداوری است و اصل این ظهور در یک مواجهه دیالکتیکی شوق حرکت را برمیانگیزد. در گام بعد مطابقت این خواستهها با آنچه مصالح و مقتضیات یک کشور و حاکمیت است، لازم میآید. به این ترتیب عقل کلی، غایتاندیش و آرمانگرا در گفتوگو و دیالوگ با عقل ابزاری و عرفی قرار خواهد گرفت و این مسیر مطلوب حرکت کشور است.
دولت سیزدهم بنا بر انگیزههای خدمت و دغدغههایی که برای حل مشکلات دارد، باید با حزماندیشی مراقبت کند تا به سوی عقلانیت ابزاری صرف نرود. حاکمیت عقل ابزاری میتواند به موجه شدن عقل عرفی و تضعیف عقلانیت کلی و آرمانگرا منجر شود.