همه ما با فطرت انسانی آشنا هستیم و میدانیم خداوند ما را با فطرتی پاک آفریده است. فطرت پاک به چه معناست؟ سطح شناخت آن چیست؟ آیا خللناپذیر است یا آلوده هم میشود؟ سؤال اصلی آنکه آیا انسان میتواند با فطرت خودش در مسیر درست انسانیت قدم بگذارد یا حتماً باید پیامبری برای هدایت او مأمور شود؟ در پاسخ باید اول فطرت را معنا کرد. فطرت از ماده «فطر» اشتقاق یافته که در لغت عرب در معانی گوناگون، مانند ابتدا، اختراع، پاره کردن از طول وخلقت به کار رفته است. فطرت در ادبیات عرب بناء نوع و بر خلقت خاص دلالت میکند. این واژه وقتی به انسان نسبت داده میشود، نوع خاصی از آفرینش انسان را به تصویر میکشد. فطرت در علوم گوناگون تعریفهای خود را پیدا کرده است؛ اما بهترین تعریف را آیتالله مصباح آورده است که میگوید: «قضایایی که عموم مردم با یک استدلال ساده به راحتی آن را درک میکنند.» فطرت بدیهیات را میشناسد و اتفاقاً اساس زندگی انسان هم از مسلمات و بدیهیات است. وقتی از فطرت انسان سخن گفته میشود، مقصود این است که در سرشت و خمیرمایه وجود انسان از سوی آفریدگار متعالی، نوعی تمایل، استعداد و کشش به انجام کارهای نیک و خیر نهادینه شده است که اگر انسان به حال خود واگذار شود، به انجام آن اعمال گرایش خواهد داشت، مگر اینکه قوه و استعداد پیشین با عوامل بیرونی پوشانده شود. پوشاندن در اینجا به معنای تغییر نیست؛ بلکه به معنای مستور کردن است. مارکسیستها و اگزیستانسیالیستها منکر ماهیت و سرشت پیشین انسان شدهاند و معتقدند ماهیت انسان، از محیط و جامعه متأثر است؛ اما بحث ما در آنجایی است که اگر انسان در محیط جامعه و اجتماع نباشد، باز هم میتواند خوب و بد را تشخیص دهد. فطرت در دین ما آنقدر جایگاه رفیعی دارد که شناخت حقیقت دین فقط از طریق فطرت ممکن دانسته شده است.
البته شناخت فطری دین، یعنی شناخت لزوم دین برای تکامل انسان نه محتوای آن. با این مقدمه بهتر میتوانیم معنای فرمایش رسول گرامی اسلام(ص) را درک کنیم که میفرمایند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»؛ ما معتقدیم اتمام اخلاق به این معنا نیست که راهی ابتدایی از سوی پیامبران قبلی شروع شده و پیامبر اسلام(ص) در حال تکمیل یا اتمام آن است. پس بهتر است اینطور معنا کنیم: «ابتدائیات اخلاق توسط خود انسانها شناخته میشود اما پیامبر اسلام(ص) از طرف خداوند برای تکامل و رساندن آن به حد اعلا مأمور شده است.» بنابراین انسانها بدون آنکه پیامبری برای هدایتشان مأمور شود، میتوانند ابتدائیات اصول اخلاقی را بشناسند و به آن عمل کنند. لزوم حیا و حفظ آبروی خود و دیگران؛ زشتی رفتارهای غیر انسانی؛ مردود بودن تجاوز به حقوق دیگران، ظلم کردن، دزدیدن دارایی دیگران، دست درازی به محصول و دسترنج انسانها، قتل، غارت، بیرحمی، دروغگویی و... برای انسان قابل شناسایی است. شناخت همان چیزهایی که با فطرت انسان سازگار هست و نیست.
بنابراین انسان برای فهم ابتدائیات اخلاقی میتواند به فطرت خود مراجعه کند و نیازی به مرشد، رسول، راهنما، امام و... ندارد؛ زیرا خود تبعیت از پیامبر و امام هم با مراجعه به فطرت امکانپذیر است و وقتی شناخت ابتدایی ایجاد شد، برای تکامل آداب اخلاقی به همان پیامبر و امام و عالم دینی مراجعه میشود. خداوند در آیه 30 سوره روم فطرت را تعریف کرده و بر سلامت شناخت آن تأکید میفرماید. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَعْلَمُونَ»؛ پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده است. دگرگونی در آفرینش الهی نیست. این است آیین استوار، ولی اکثر مردم نمیدانند.(روم/30) علمای اسلام فطرت را ظرفی پر از معرفت میدانند. «برخلاف تصوّر گروهى كه مىگويند: انسان مثل ظرفى خالى است كه با آداب و رسوم و افكار حق يا باطل پر مىشود و نظامهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى به او رنگ مىدهند، خداوند شناخت حق و حقگرايى را به وديعت نهاده است.»(تفسیر نور، استاد قرائتی) انسان فقط با مراجعه به فطرت خود میتواند حق را بشناسد و اگر حق را پیدا نکرد، مشکلش در جای دیگر است. اینکه امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» ناظر به این معناست. انسان از راههای زیادی میتوانند به خدا برسد و ابتدائیات زندگی خود را سامان دهد؛ اما مراجعه به درون یا فطرت کوتاهترین راه و مطمئنترین راه است. حال این پرسش مهم باید پاسخ داده شود که وقتی انسان میتواند با مراجعه به فطرت خود راه درست را پیدا کند، چرا این کار را نمیکند؟ انسانهایی که میتوانند ابتدائیات اخلاقی را بفهمند و به آن عمل کنند، اما غافلند و مدام دنبال کسی هستند که آنها را هدایت کند. در عین آنکه انبیا و اولیا هزاران سال است انسان را ارشاد و هدایت کردند؛ اما کمتر کسی متوجه آنها شده و کمتر کسی در مسیری که نشان داده شده، قدم برداشته است. پس مشکل کجاست؟