پرابهامترین بازیگر صحنه انتخابات که حضورش در صحنه انتخابات به آشوب تبدیل شد، «میرحسینموسوی» بود. وی که اصلاحطلبان در دهه 1370 از وی به یک ناجی کشور و پدیده عرصه سیاسی یاد میکردند و او همواره از حضور در صحنه انتخابات اعراض داشت، به طور مشکوکی این بار وارد صحنه انتخاباتی شد که پیروزی بر رئیسجمهور حاضر در صحنه با حمایتهای مردمی که از وی میشد، کار پر ریسک و غیرقابل دستیابی ارزیابی میشد! اما موسوی امیدوار بود با داشتن پروندهای خالی و توجه دادن اذهان عمومی به دوران طلایی نخستوزیری، همانند احمدینژاد در دوره نهم، به یک پدیده در دوره دهم تبدیل شود.
وی به بستری که جریان دوم خرداد با همه ظرفیتش مهیا کرده بود و تلاشی که کارگزاران برای سناریوی بازی بردـ برد و یارگیری از درون اصولگرایان انجام داده بودند و نیز پشتیبانی ویژه آقای هاشمی چشم دوخته بود. او همان «احساس خطر» را انگیزه اصلی ورودش به صحنه رقابت بیان کرد که همه این نیروهای فراخوان شده به دنبال بزرگ کردن آن و جستوجوی ناجی برای رفع آن بودند. موسوی تصور میکرد اگر نتواند همه این جریان کلی را برای اهداف خود مصادره كند، شاید بتواند در آستانه دهه چهارم انقلاب، جریان سومی از منتقدان و سرخوردگان از دو جناح را در کشور ایجاد كند؛ از اینرو، در بیانیه اعلام نامزدی خود تأكید میکند: «اینجانب صراحتاً اعلام خطر میكنم كه تداوم چنین رویهای به آشفتگیهای لاعلاج در نظام مدیریتی منجر میشود، تا جایی که یک روز در كشور سنگی بر روی سنگ نماند.»
وی بعد از کنارهگیری از جایگاه نخستوزیری در سال 1368 به دلیل تغییر در قانون اساسی، حضور فعالی در عرصه سیاسی کشور نداشت. فعال شدن او پس از یك دوره طولانی در عرصه انتخابات، این سؤال مهم را در پی داشت که دلایل سکوت بیست ساله موسوی چه بود؟ چه عواملی موجب شد وی در آن سالهای پرماجرا تنها نظارهگر باشد و از اعلام نظر اعراض کند؟ چرا در مقاطع زمانی که آرمانهای انقلاب و حتی شخصیت برجسته حضرت امام(ره) از سوی برخی جریانهای تندرو مورد هجوم ناجوانمردانه و خباثتآمیز قرار گرفت یا وقتی كه جایگاه و رکن رکین انقلاب اسلامی، «ولایت فقیه و رهبری انقلاب»، از سوی شیخ ساده لوح مورد هتک قرار گرفت؛ آن زمان که نیروهای ضد انقلاب، خیابانهای تهران را جولانگاه خود كرده بودند و تمامی ارزشهای نظام دینی را زیر سؤال بردند، وی حاضر به واكنش و حتی اعلام نظر نشد و در مواقعی كه سكوت نیز به منزله تأیید تلقی میشد، تنها با سکوت معنیدار، از همه این وقایع عبور كرد؟ این چه خطر بزرگی است كه تنها در مقطع انتخابات دهم چنین پرهیاهو از آن داد سخن میدهد و سكوت بیست ساله را به خاطر آن شكسته است؟ موسوی در تبلیغات انتخاباتی همواره حركت بر مدار قانون را یک ضرورت حتمی و گریزناپذیر عنوان میكرد و از همین منظر، دولت نهم را به طور گسترده به قانونگریزی متهم میكرد. وی این مسئله را یكی از مهمترین دلایل حضورش عنوان كرده، میگوید: «من معتقدم اجرای قانون هرچند در شکل صوری آن، قدم اول برای هر برنامه و سیاستگذاری درست و حفظ کرامت انسانی و حفظ منافع ملی است. وقتی قانونگریزی نه یکبار، بلکه به دفعات به رویه تبدیل شود، باید درباره نظام احساس خطر کنیم.» اما ملت ایران با مشاهده مواضع و رفتار وی و حامیانش در روزهای انتخابات و پس از آن، كاملاً به سیاست فریب و دروغگویی او در پایبندی به قانون پی بردند.
مسئله حضور یا عدم حضور میرحسین در انتخابات، در طول دورههای پیشین، به داستانی تکراری تبدیل شده بود که جواب آن از پیش مشخص بود: «میرحسین نمیآید! اما این سناریوی تکراری این بار صورتی دیگر یافت و حتی کسانی که سالها از نام موسوی بهرهبرداری کرده بودند و از پرستیژ و اعتبار سیاسی وی، به نفع جریان خود سوء استفاده سیاسی میكردند، نیز غافلگیر شدند و همه پیشبینیهای خاتمی و یارانش به هم ریخت. میرحسین ابتدا با علایم و نشانههای وفاداری به انقلاب، امام راحل(ره) و ارزشهای انقلابی، وارد فضای تبلیغات انتخاباتی شد و در توجیه پارادوکس گفتار جدید و رفتار سیاسی 20 ساله و در پاسخ به ذهنیت پرسشگران، با تأکید بر اینکه «اصلاحطلبی هستم که به اصول رجوع میکنم»، به فریب افکار عمومی دست زد تا بتواند با توسل به سابقه ذهنی مردم از دوران دفاع مقدس و مسئولیت نخستوزیریاش، نظر و رأی اردوگاه اصولگرایان و وفاداران به انقلاب و نظام را به سمت خود جلب کند که این حالت به منزله کاهش رأی از سبد نامزد رقیب، یعنی احمدینژاد نیز به شمار میآمد.
موسوی با استفاده از واژهها و شعارهای انقلابی و تا حدی تکرار همان شعارهای احمدینژاد در سخنرانیهای تبلیغاتی و مصاحبهها در کنار تخریب دولت نهم و کارکرد آن در عرصه داخلی و جهانی، تلاش کرد تا نامزدی قابل بررسی و اعتماد جلوه كند. وی با سفر به قم و دیدار با برخی از علما و مراجع، سعی كرد از خود چهرهای ارائه دهد كه ارادت و تعلق خاطر زیادی به دین و آموزههای دینی دارد(!)؛ اما با کنارهگیری خاتمی از عرصه رقابتهای انتخاباتی و تبدیل شدن وی به عنوان نامزد اصلی جبهه دوم خرداد، اولین شائبهها و تردیدها نسبت به وی ایجاد شد.
چهره وی وقتی نمایان شد که سازمان مجاهدین انقلاب كه حكم نامشروع بودن خود را از سوی علمای قم و با تأیید و امضای آیتالله مشكینی گرفته بود و حزب مشارکت كه كارنامه افراطیگری علیه دین و مقدسات دینی و ملی آن در دوره هشت ساله خاتمی هنوز در خاطر ملت ایران زنده و تازه بود، طی بیانیههای جداگانه که از نظر محتوا تا حدی نزدیک به هم تدوین شده بودند، در تاریخ 21/1/1388 رسماً از موسوی به عنوان تنها نامزد اصلی خود و جریان دوم خرداد حمایت کردند.
با اعلام حمایت رسمی و آشکار همان گروههای مذکور از موسوی، مرحله هجمه به دولت و سیاستهای اجرایی دولت نهم و احمدینژاد و تخریب وی با ادبیات بعضاً سخیف و جاهلانه به طور گستردهای از سوی موسوی و همه کسانیکه در تیم انتخاباتی، او را یاری میکردند، آغاز شد و هرچه به روز انتخابات نزدیکتر میشدیم، این رویه در گستره شهرها و با عناصر کشوری و محلی حامی او دنبال شد.
سناریوسازی، برنامهریزی هدفمند، آرایش و آموزش نیروهای بهاصطلاح پیادهنظام، سازماندهی کمیتههای راهبردی و عملیاتی و مهیا کردن فضای کشور و افکار عمومی برای اتفاقاتی که در صورت عدم پیروزی باید به اجرا گذاشته میشد، تلاش بعدی موسوی و همراهانش بود. از نظر آنان، چنانچه نتیجه انتخابات هرچه غیر میرحسین باشد، بهمنزله اجرای سریع و مرحله به مرحله طرح عملیاتی است که با آموزشهای انجام شده قبلی و بر مبنای الگوگیری از نمونه انقلابهای مخملی باید پیاده میشد و چنین شد که موسوی خود بازیگر نقش اول «جنگ نرم» علیه انقلاب، نظام، ملت و همه دستاوردهای ارزشمند و عزتبخش آن شد.