شکلگیری امپراتوری بزرگ روسیه به قرن شانزدهم میلادی بر میگردد که تزارهای روسی تلاش کردند ضمن تثبیت مرزهای جغرافیایی روسیه، آن را گسترش داده و سرزمینهایی نو در مرزهای آسیایی خود در سیبری گسترش دهند.
در این زمان بود که نوبت به حکمرانی ایوان چهارم واسیلیویچ رسیده بود. او در سال ۱۵۳۳ به شاهزادگی اعظم مسکو رسید. در زبان روسی به او لقب «گروزنی» دادهاند که به معنای توانایی قدرت و بیرحم است و در فارسی امروز آن را «مخوف» ترجمه کردهاند.
او در ۱۶ سالگی با لقب تزار حکومت بر شاهزادهنشین مسکو و قلمرو آن روزگار روسیه را دست گرفت. وی خود را جانشین امپراتورهای بیزانس میدانست که یک سده پیش به دست امپراتوری عثمانی منقرض شده بود. ایوان چهارم میخواست کشورش را از زیر سایه اشغال مغولها که موجب عقبماندگی روسیه شده بود، بیرون آورده و به سطح کشورهای غربی برساند؛ اما تا زمان مرگش موفق نشد روسیه را به کشوری پیشرفته تبدیل کند. ایوان چهارم در چندین نبرد تاتارهای ولگا را شکست داد و شهرهای قازان و آستراخان را به خاک روسیه ضمیمه کرد و مرزهای خود را تا ساحل دریای خزر جلو برد. اما آنچه موجب شد تا نامش به عنوان یکی از سفاکان تاریخ ثبت شود، تندخویی و آتشینمزاجی او بود. او گاهی فقط در یک لحظه از شدت خشم از خود بیخود میشد و به قول یکی از درباریانش «مثل اسب، کف بر دهان میآورد.» بلندقد و تنومند و قویبنیه بود و ظاهری هراسانگیز داشت. از خونریزی ابایی نداشت و رحم و گذشت را نشانه بلاهت و ضعف میپنداشت. البته در سرزمین نیمهبدوی روسیه قانون جنگل (تنازع بقا) حکمفرما بود و او یا باید میکشت یا کشته میشد. این واقعیت را هم نمیتوان انکار کرد که او اگر نه دیوانه، حتماً مردی نامتعادل و «وحشی» بود. برای نمونه، زمانی که ۱۳ سال داشت، یکی از نجبای مسکو را دستبسته در قفس سگهای گرسنه انداخت و مرگ دردناک او را با لذت تا انتها تماشا کرد. یا در سالهای آخر عمر «یک روز همسر پسر دوم خود ایوان را در جامهای دید که به نظرش جلف آمد. تزار آن زن را ملامت کرد و کتک زد. زن حامله بود و سقط جنین کرد. شاهزاده ایوان پدرش را به سبب این رفتار سرزنش کرد. تزار، در حالت خشمی ناگهانی، با عصای شاهی که در دست داشت بر سر او کوفت و شاهزاده ایوان از این ضربه جان سپرد.» ایوان چهارم به شدت دینی بود و از طرفداران کلیسای کاتولیک بود و دستور داد مخالفان را در استخری از آب یخ بریزند تا همه آنها کشته شوند. او از اواسط سلطنتش به دلیل خیانت بخشی از اشراف روسیه که به «بویار» معروف بودند، دچار بدبینی شد و به قتل و کشتار آنها دست زد. او ۱۲۰۰۰ نفر از بویارها را از بین برد و زمینهای آنها را تصاحب کرد. همچنین دستور داد اهالی شهر «نووگورد» در شمال مسکو را که شورش کرده بودند، در رودخانه غرق کنند.