سردار سرلشکر سیدیحیی صفوی را عمدتا یکی از فرماندهان اسبق سپاه میشناسیم. سوابقی چون یکی از دهها مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، یکی از فرماندهان ارشد دفاع مقدس، اولین فرمانده نیروی زمینی سپاه و چندین مسئولیت و تخصص دیگر. اما این چهره افزون بر سوابق نظامی پس از انقلاب، سابقه طولانی مبارزاتی داشته و ارتباط تنگاتنگ این مبارزات با علما مسیر این جهاد را در صراط حق حفظ کرده است. به بهانه برگزاری اولین کنگره ملی شهدای روحانی کشور فرصت را مغتنم شمردیم و دقایقی با سردار صفوی در خصوص نقش روحانیت و شهدای روحانی در انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و تأثیراتی که خود ایشان از روحانیون و شهدای روحانی قبل و بعد از انقلاب گرفتهاند، به گفتوگو نشستیم.
* در ابتدا لطف کنید از تأثیرگذاری روحانیون به ویژه روحانیون شهید در مسیر زندگی خود بفرمایید.
من خدمت بسیاری از عزیزان روحانی بودهام، بسیاری از آنها امروز در زمره همین شهدای روحانی هستند که این کنگره به پاسداشت مقام آن بزرگمردان برگزار میشود. این بنده حقیر، بودن در مسیر انقلاب را مدیون همین عزیزان هستم و اسلام ناب محمدی را که امام خمینی(ره) سردمدار آن بودند، از ساحت همین عزیزان روحانی دارم. از سال ۱۳۵۰ که وارد دانشگاه تبریز شدم، هر اقدامی را با آیتالله قاضی قبل از اجرا در میان میگذاشتم که آیا آن اقدام از نظر شرعی درست است یا نیست؟ شخصیت این بزرگوار ما را در آن سالها تحت تأثیر قرار میداد. در همان سال هر موقع باز میگشتم تهران، خدمت آیتالله بهشتی تماس میگرفتم و قرار ملاقات با ایشان میگذاشتم.
یک بار خدمت ایشان رسیدم تا درباره برخی اقدامات در مسیر مبارزه، سؤالاتی بپرسم و از ایشان کسب مصلحت کنم که ایشان فرمودند هر اقدامی که میخواهید انجام دهید، باید با نظر آیتالله خمینی(ره) باشد. من گفتم دسترسی به ایشان نداریم و آیتالله شهید بهشتی واسطه ما با امام در این مسئله شدند.
در طول انقلاب تا جنگ کردستان که باید قوه قضائیه را در کردستان مستقر میکردیم، چندین بار خدمت ایشان رسیدم.
در سال 1354 هم وقتی خدمت سربازی اعزام شدم، به عنوان افسر وظیفه در شیراز تحت تأثیر دو عالم بزرگوار قرار گرفتم. یکی آیتالله شهید سیداسدالله مدنی که در ممسنی استان فارس تبعید بودند که من با مرحوم دکتر احمد فضایلی هر پنجشنبه خدمت ایشان میرسیدیم. خانه ایشان در کنار یک مسجد بود و شب منزلشان میماندیم و ایشان خودشان سفره پهن میکردند. ما مقلد امام بودیم، اما امام(ره) را ندیده بودیم، ایشان آنقدر از حضرت امام و محبت و معرفت ایشان برای ما سخن میگفت که ما را بیشتر شیفته امام خمینی(ره) میکرد.
آن زمان سینه ایشان زخمی بود و سرفههای خونی داشتند؛ اما وقتی گفتم با ما بیایید شیراز برای درمان، گفتند که من تبعیدم و هر صبح باید بروم پاسگاه امضا بدهم و اعلام حضور کنم. خدا میداند چشمهای پر فروغ و کلام نورانی ایشان محبت ویژهای از امام(ره) در دل ما ایجاد کرد.
عالم دیگری که در شهر شیراز همواره خدمتشان میرسیدیم و خیلی از محضر ایشان فیض میبردیم، آیتالله دستغیب بودند. ایشان هشتاد سال داشتند، اما از روحیه جوان و معنوی برخوردار بودند. چندین جلسه هم خدمت علامه شهید مرتضی مطهری رسیدیم. ایشان پنجشنبهها میآمد قم و ما پای درس علامه مطهری میرفتیم. این ملاقاتها بین سالهای 1356 تا 1357 که سربازی ما تمام شده بود، انجام شد. یک بار کتاب «کیش شخصیت» بنیصدر را بردم خدمت آیتالله مطهری و پرسیدم این چطور کتابی است، ایشان گفت این مزخرف است، خیلی صریح گفتند مزخرف است، خودشان مطالعه کرده بودند. سال 1356 این حرف را زدند.
* سردار، بخشی از مطالبی را که فرمودید مربوط به سالهای پیش از انقلاب و ارتباط شما با علما و نقشآفرینی علما در افکار و اندیشهها و اعتقادات شما بود. میخواهم در خصوص این ارتباطات بعد از پیروزی انقلاب و دفاع مقدس هم بفرمایید که شما یک فرمانده نظامی هم شدید.
در دفاع مقدس چند نفر از علمای بزرگوار روی من تأثیرگذار بودند که آیتالله شهید شیخ فضلالله محلاتی در رأس این عزیزان بود. دو سه ماه پس از شروع جنگ فرمانده عملیات جنوب شدم، شهید محلاتی اعتقاد داشت بعد از حاج داود کریمی من این مسئولیت را بر عهده بگیرم، من را خواستند و گفتند شما باید بشوید فرمانده عملیات و بعد از انکار من، نهیب زدند و گفتند من نماینده حضرت امام(ره) هستم و به شما تکلیف میکنم و من هم ساکت شدم و پذیرفتم و البته گفتم یک زنگ هم به آقای یوسف کلاهدوز بزنید که ایشان هم در جریان باشند و به بنده حکم کنند. آن زمان شهید باقری اطلاعات، سرلشکر رشید جانشین و شهید سیدمحمد حجازی مسئول اعزام نیرو بودند.
شهید محلاتی در همه عملیاتها در جبههها حضور داشت و چون نماینده مردم تهران در مجلس و هم نماینده حضرت امام(ره) در سپاه بود، روحانیون و مسئولان دیگر را هم با خود به جبههها میآورد. ایشان و چند نفر دیگر از مسئولان کشور بعد از عملیات والفجر 8 در هواپیمای مسافربری به واسطه لو رفتن پرواز از سوی جنگندههای عراقی در آسمان اهواز به شهادت رسیدند. صدای شنود بیسیمهای عراقی برای زدن این پرواز موجود است.
از دیگر روحانیون معززی که در طول جنگ در بنده و فرماندهان تأثیر معنوی و اعتقادی داشتند، شهید بزرگوار عبدالله میثمی بود. ایشان نماینده امام(ره) در قرارگاه کربلا و قرارگاه خاتمالانبیاء(ص) بودند و با وجود این همیشه در خط مقدم ایشان را میدیدیم. روی تک تک فرماندهان پیش، حین و پس از عملیات تأثیر بسیاری داشتند. این شهید بزرگوار در خط مقدم و صحنه اصلی عملیات بودند. به خاطر دارم در ارتفاع قلاویزان مهران در عملیات کربلای 1، یک کانال در ارتفاع بود که فرماندهان برای بررسی وضعیت آنجا جمع بودند و خمپاره ۶۰ عراقیها پشت سر هم میآمد و خیلی صحنه خطرناکی بود و فرماندهان نگران بودند که هر لحظه تجمع آنها مورد اصابت قرار بگیرد. این دقیقاً مشاهدات خود من است؛ شهید میثمی همانجا گفت نگران نباشید و سپس عبای خود را در آورد و انداخت بالای کانال و گفت کارتان را انجام دهید و نگران نباشید و تا انتهای این جلسه، اتفاقی برای ما نمیافتد. من بودم، آقای مرتضی قربانی و شهیدقاسم سلیمانی و چند نفر دیگر که شاهد این صحنه بودیم.
بعد از این عملیات و پیروزی در آن مدتی که در مهران بودیم، یک بار در آن گرمای هوای مهران که ماه مبارک رمضان هم بود، سوار ماشین بودم و در جاده میرفتم که از دور دیدم طلبهای کنار جاده در آن گرما پیاده دارد میرود، به او که رسیدم، دیدم شهید میثمی است که با زبان روزه و با لبهای خشک دارد میرود. چون دائمالسفر بود، روزه هم میگرفت. گفتم چرا با زبان روزه به این شکل اینجا آمدید؟ گفتند که دیدم یک ماشین را معطل خودم نکنم و بیایم کنار جاده سوار ماشینهای سر راه شوم و بروم.
در زمان جنگ هر روز صبح دوشنبه بعد از نماز در خدمت این شهید بزرگوار بودم و پای جلسه تفسیر قرآن ایشان مینشستم. واقعاً ایشان دریایی از علم بود، این را در رابطه با یک جوانی میگویم که موقع شهادت ۳۲ سال بیشتر نداشت. به اندازه یک عالم مسن پر بار بود و خودش هم مهذب و سرشار از معنویت و این معنویت را به جبههها تزریق میکرد.
بعد از والفجر مقدماتی دچار بیماری تب مالت شدم. جوری شد که نشسته هم توان نماز خواندن نداشتم و تمام پاها، کمر و استخوانهایم درد میکرد. در ارتفاعات برغازه قرارگاهی داشتیم و شهید میثمی رفت دزفول برای من لیمو شیرین دزفولی گرفت و آورد بالای سر من. دو تا لیوان آب لیمو شیرین را گرفت و داد به من خوردم و از من مراقبت کرد و بالای سر من قرآن میخواند، من به او گفتم باید برایم الرحمن بخوانی، اینقدر حالم بد بود. جالب اینکه تب مالت تقریبا دو هفته طول میکشد خوب شود، اما به واسطه مراقبتها و قدرت روحانی ایشان من شش هفت روزه سرپا شدم. ایشان در کربلای 5 شهید شد. قبل از این عملیات ایشان با شهید کلاهدوزان که فرمانده سپاه منطقهای در استانهای هرمزگان و جنوبی بود، در مسیر رفتن به استان تصادف سختی میکند که برادر عزیز کلاهدوزان آنجا شهید شدند، اما شهید میثمی مجروح شدند، ایشان همانجا در بیمارستان به ما گفت من اینجا شهید نمیشوم. من قرار است سال 1365 در کربلای 5 شهید شوم و اجرم را بگیرم! در روزگاری که هنوز سخنی از کربلای 5 نبود. ایشان در کربلای 5 در حالی که مشغول وضو برای نماز بود، شهید شد. واقعاً در صحنه بود و با تکتک فرماندهان در جبههها حضور داشت و همه از او خاطره دارند.
شهید دیگری که در دفاع مقدس به یاد دارم، شهید مصطفی ردانیپور بود. روحانیای که بعد از تشکیل سپاه در اصفهان و شروع جنگ آمد، یکی از بنیانگذاران تیپ امام حسین(ع) شد و بعد هم با اینکه طلبه بود، فرمانده این تیپ و لشکر شد. یک طلبه از مدرسه حقانی با روحیات امام زمانی. اوایل جنگ در جبهه دارخوین در روستای سلمانیه یک کانال آب را که خشک بود، به عنوان یک مقر ایجاد کردیم و اسمش را گذاشتیم خط شیر، کسی از شب تا صبح نمیخوابید و همه مشغول نماز و دعا بودند. پشههای بزرگی هم داشت که خیلی بد نیش میزدند و به خاطر این پشهها روی پوست خودمان گازوئیل میزدیم. آقای ردانی پور در اینجا هم روحانی بود، هم رزمنده، عمامه به سر با لباس نظامی روی رزمندهها و فرماندهان کار می کرد. حضورش در لشکر خیلی مؤثر بود، شجاعت، اخلاق و معنویت را به لشکر تزریق میکرد.
در کربلای 4 فقط از یک استان ما ۲۷ تا طلبه حضور داشتند، از اینها بیش از ۲۰ نفر شهید شدند، چرا؟ چون غواص بودند؛ یعنی صرف حضور روحانیت در جبههها مأموریت تبلیغ نبود، طلبهها هم رزمنده بودند، مانند سایر رزمندگان و در کنار این مأموریت تبلیغ را هم انجام میدادند.
* از نقش امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب به منزله دو روحانی و مرجع و امام در انقلاب و دفاع مقدس هم بفرمایید.
در پیروزی انقلاب اسلامی در رأس همه حضرت امام(ره) در مقام یک رهبر شجاع و معنوی و یک مرجع جهان اسلام و فرمانده کل قوا ما را نه در مقابل صدامیان، بلکه در مقام همه قدرتهای نظامی آن دوران در بلوک شرق و غرب پیروز کرد که این در تاریخ بینظیر است.
روز اول جنگ به خاطر دارم که خیلی ها ترسیده بودند؛ اما امام(ره) در پیامی گفتند، دیوانهای آمده و سنگی انداخته، حالا باید تنبیه شود. به اینترتیب، همه آن واهمهها را تمام کردند و به همه آرامش دادند.
امام(ره) فردی بودند که دو میلیون بسیجی داوطلب را برای دفاع به صحنه آوردند؛ در شرایطی که ما با همه جهان درگیر جنگ بودیم و امکانات و تجهیزات کافی وجود نداشت.
در مورد رهبر معظم انقلاب(مدظلهالعالی) هم دو نکته عرض کنم: اول اینکه ایشان از پیگیرترین مسئولان ابتدای انقلاب در بحث جنگ بودند و خیلی جاها با وجود ایشان ما توانستیم با وجود کارهای بنی صدر، برنامههای سپاه را در سال اول جنگ پیش ببریم که مصادیق فراوان است. نکته دوم هم اینکه دو فرزند ایشان در زمان دفاع مقدس سن و سال حضور در جنگ را داشتند و هر دو هم در دفاع مقدس حضور یافتند. هر دو طلبه بودند، اما مانند یک رزمنده حضور داشتند. آقا مصطفی و آقا مجتبی را خود من بارها در خطوط مقدم عملیاتها دیدم. حتی یک بار هم با عصبانیت میخواستم با آقا مصطفی برخورد کنم؛ چون نزدیک بود شهید یا اسیر شوند و این برای کشور خیلی خوب نبود که فرزند ارشد رئیسجمهور کشور شهید یا اسیر شود.