«جان بیجمال جانان میل جهان ندارد»
آتش فتاده در دل، آتشنشان ندارد
هر روز میشمارد ایام عمر رفته
چون کشتی شکسته یک بادبان ندارد
در دوره جوانی افسرده و ملول است
حتی ستارهای در هفت آسمان ندارد
ده سال در پیاش بود تا همسری بگیرد
از عقل و فکر و تدبیر، گویا نشان ندارد!
یک جا ملاک خانه، یک جا ملاک ماشین
این خط فقر مطلق، زخم زبان ندارد؟
با قرض و قوله و وام، فرش و پتو خریده
از مبل و تخت بگذر، یک سایبان ندارد
با وام ازدواجش خانه اجاره کرده
با این حقوق ناچیز، تاب و توان ندارد
در خواب ناز هر شب، ماه عسل ببیند
بیچاره حالتی جز دیوانگان ندارد
با وعدههای دولت امیدوار، اما
جیب وحساب خالی، دخلی به آن ندارد
علی عرفانی(شاعرباشی)