«به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم»
گذشته کار از رخنه، که بُردی دین و آیینم
حجابت را رعایت کن، منم درویش چشمم را
خدا را خوش نمیآید که من موهاتو میبینم
دوباره فصل گرما شد، بهانه هم مهیا شد
میان کوچه غوغا شد ولی من سخت غمگینم!
برای حفظ دین خود، ز نامحرم حذر باید
چه راهی غیر از این دارم؟ میان خانه بنشینم!
نشستی توی ماشینت، حجابت نیست روی سر
خودت گفتی خداروشکر، کولر دارد که ماشینم
ز باب نهی از منکر تذکر میدهم، گرچه
برای گوش بعضیها فلان حیوان و یاسینم
از آن روزی که شد کوتاه لباس و شال دخترها
خبر شد شست من اما، به من گفتند بدبینم!
تمام سالها گفتیم و گفتند از حجاب زن
ولی امروز میفهمم که ناقص بوده تبیینم...
علی عرفانی (شاعر باشی)