من در میان همه خواستههایم شما را برگزیدهام. شمایی که تنها راه معنا بخشیدن به آرزوهایید. شمایی که دیدارتان رنگ خوش زندگی است و آب حیات است برای کسی که زندگی نکرده است.
دیدار شما شبیه هوای خوش سحرگاهی است که آرامش را به آدمی تقدیم میکند. جهان امروز اگر شما را میدانست و میخواست دستش به شاخه همه آرامشها میرسید. جهان امروز اگر به جای خواستهها و خوشیهای لحظهای به دنبال شما میگشت، معنای خواستن و خوشی را بهتر میفهمید.
آری، زندگی بدون شما هیچ است. این را کسی میفهمد که انتهای دنیا را دیده باشد. برای دیدن دنیا نیازی نیست بالا و پایینهایش را، خوشیها و ناخوشیهایش را طی کرده باشی، هم اینکه سرت را بالا بیاوری و دست به روی چشمها سایبان کنی، ته ته این دنیا مشخص است. کافی است به جای دیدن، ببینی و بیندیشی.
آقا جانم، عجیب در لالوهای دنیا سرگرمم. خودم را در لابهلای زرگرها و زیورها گم کردهام. یادم رفته که برای چه آمدهام، مسیرم کجاست، راه بلد کیست، دوست کیست، دشمن کیست!