به منزله یکی از عوامل فشار در دوره پهلوی دوم و از عوامل بیسابقه در تاریخ سنتی ایران باید از دانشگاه، بهویژه دانشگاه تهران نام برد که نقش شگرفی در آگاهی نسل جوان و راندن آن به صحنه سیاست بازی کرد. به طور مسلم هنگامی که رضاشاه در کنار حوزه علمیه قم به تأسیس دانشگاه تهران دست زد، به درستی نمیدانست که این مراکز تحصیل طلاب و دانشجویان روزگاری به یکی از سنگرهای مهم مبارزه با سلطنت پهلوی و یکی از منابع نگرانی فرزندش در آینده تبدیل خواهد شد. اگرچه دانشگاهیان اعم از استاد و دانشجو از آغاز فضای باز سیاسی پس از سقوط رضاشاه در ایران در تحولات و حوادث آن دوره حضور داشتند؛ اما آغاز نقش جدی دانشگاه را باید ناشی از ممنوعیت فعالیتهای حزبی پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ دانست که نقطه اوج آن تظاهرات دانشجویی ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در اعتراض به برقراری روابط سیاسی میان ایران و انگلیس و کشتار سه نفر از دانشجویان دانشکده فنی به اسامی شریعت رضوی، بزرگنیا و قندچی به دست نیروهای انتظامی بود.
خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاههای تهران و اغلب شهرستانها در اعتصاب کامل به سر بردند؛ حتی بسیاری از دبیرستانها هم با تعطیل کردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهیان در تظاهرات علیه فجایع 16 آذر و سفر نیکسون به تهران شرکت کردند.
فردای آن روز نیکسون به ایران آمد و دکترای افتخاری در رشته حقوق را در دانشگاه تهران که در اشغال مشهود نیروهای نظامی بود، دریافت کرد. در این روز یکی از مطبوعات در سرمقاله خود با عنوان «سه قطره خون» اینگونه نوشت: «آقای نیکسون! وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما، سه نفر از بهترین جوانان این کشور، یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»
برای کمرنگ کردن واقعه 16 آذر، جنایتکاران شروع به سفسطه کردند. در مقابل خبرنگاران گفتند: «دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیک نمودند و تصادفاً سه نفر کشته شد.» در همان روزها یکی از مطبوعات نوشت: «اگر تیرها هوایی شلیکشده، پس دانشجویان پر درآورده و خود را به گلوله زدند!»
رژیم برای اینکه واقعه 16 آذر زودتر از یادها برود، از برپایی مراسم یادبود شهدا جلوگیری کرد.
برادر شهید شریعت رضوی میگوید: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار کردن شب سوم در خانههایمان را هم ندادند؛ ولی در مراسم چهلم به خاطر پافشاری زیادی که کردیم، فقط 300 کارت که مهر حکومت نظامی روی آن خورده بود، به من دادند. هر کس میخواست بهطرف امامزاده عبدالله برود کارتش را کنترل میکردند.»
برادر شهید بزرگنیا نیز میگوید: «از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد
200 هزار تومان خونبها بدهند که جواب رد دادیم؛ بعد میخواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت کردند. تا اینکه خودم پیش سرتیپ بختیار فرماندار نظامی رفتم و متعهد شدم، اگر اتفاقی افتاد خودم مسئول باشم.»
دکتر علی شریعتی، در توصیف سه شهید دانشجوی رویداد 16 آذر 1332 مینویسد: «اگر اجباری که به زنده ماندن دارم، نبود، خود را در برابر دانشگاه آتش میزدم؛ همانجایی که 22 سال پیش، «آذر»مان در آتش بیداد سوخت. او را در پیش پای «نیکسون» قربانی کردند... این «سه قطره خون» که بر چهره دانشگاه ما، همچنان تازه و گرم است. کاشکی میتوانستم این سه آذر اهورایی را با تن خاکستر شدهام بپوشانم، اما نه، باید زنده بمانم و این سه آتش را در سینه نگاه دارم.»
پس از این حادثه، بعد سیاسی دانشگاه بهتدریج رشد کرد و این محل به یکی از میدانهای مهم رقابت افکار سیاسی گوناگون تبدیل شد. انسجام تشکیلات دانشجویی به گونهای بود که میتوانست در برابر تحولات گوناگون در سیاستهای خارجی و داخلی دولت از طریق اعتصاب و تظاهرات عکسالعمل سریع نشان دهد.
باید در نظر داشت که نوشتهها و سخنرانیهای دکتر شریعتی و شهید مطهری سبب شد پایگاه روشنفکری چپ، یعنی دانشگاه بهتدریج تحت تأثیر تشیع انقلابی به سمت جناح فعال مذهبی حوزه گرایش یابد. اگرچه همانطور که شریعتی نیز بهدرستی خاطرنشان میکرد، سخنان و نقطه نظرات امام خمینی(ره) از آغاز و بیشتر از آنکه مظهر روح کلی حاکم بر حوزهها باشد، در میان قشرهای جوان و دانشگاهی پیروان بیشماری یافته بود. این امر به معنای پیوند میان قشر دانشگاهی و علماست؛ پدیدهای که انقلاب مشروطه را نیز ممکن کرد.