بالا بلند سر به فلکسای دلنواز
ای رایت شکوه من، ای کوه سرفراز
ای قله رفیع شهیدان راه عشق
ای خاک نورپرور با عرش همتراز
ای پهنه وسیع و کریمت به روی ما
آغوش باز و ناز خداوند بی نیاز
تو زادگاه عشقی و سرچشمه هنر
پرتو فکنده بر دلت آیینههای راز
جان مرا که مستیاش از هوش برده است
سبز و سپید و سرخ تو سجاده نماز
گاهی چقدر رنجه و دلخون و خستهای
از جهل و بیمرامی یاران رنگ باز
گاهی چقدر زخم نشسته به جان تو
از خدعههای دشمن دون زبان دراز
صد دشت بیقرار شقایق دمیده است
هر جا که دیده است دلت داغ جانگداز
از بیکرانههای خزر تا خلیجفارس
بادا بریده دست زبونان فتنهساز
ای آب خورده ریشهات از برکه غدیر
ای سرو سربلند همیشه در اهتزاز
هر چند شب گرفته زمان و زمانه را
صبح از کرانههای تو خواهد دمید باز
مبین اردستانی