میدانم! آشفتگیهای این روزهایم برگرفته از فراموشی است. عاشقی که اینطور نمیشود. عاشقی یعنی توجه، دقت، از یاد نرفتن و اولویت. آدم عاشق معشوق را از یاد نمیبرد؛ هرچند در خاطر معشوق از یاد رفته باشد.
آخر چگونه میشود که حافظهام از یاد شما تهی باشد و قلم زندگی بین من و شما اینچنین سخت و سنگ فاصله بیندازد؟ً دفتر زندگیام را که ورق میزنم، بر هر صفحهاش نقشی بسته است و سؤالی؛ «چرا در مسیری قدم گذاشتهام که هزاران چراغ روشن دارد، اما فاصله من تا شما بسیار است؟»
مولاجانم! حکایت این روزهای من، حکایت ماهی دورافتاده از آب است. همه وجودم تقلاست. چطور میتوانم از شما دور باشم که دور بودن از شما دور بودن از خودم است. این را به وضوح حس میکنم. محتاج نگاه شمایم تا این فاصلهها را کم کنم.